(1394 شهريور 31، 19:58)kindtough نوشته است: [ -> ]الان که حالم عالیه. با اینکه از صبح ساعت 7 تا الان دانشگاه بودم و بطور معمول باید خسته باشم اصلآ اینطوری نیستم.
انرژیم زیاد شده. قویتر شدم. مصمم تر شدم.و ...
خدایا شکرت
سلام همسفر
ماشالله چقدر انرژی داری
ما هم که شما را می بیینیم کلی شارژ می شیم
خدا یا شکرت
سختِ مهربان،
آخه چرا مدرسه رو دوست نداری!؟
درخشنده ی عزیز،
چه قدر خوش حال شدم اسم ما رو گفتی!
آره، کتاب ها هم دارند تهی می شن، مثل همه چیز دیگه.
من که از آینده ای که داره میاد، می ترسم.
اصلن بیایید بریم اون بالا،
یه دو هفته ای، چهار هفته ای بمونیم!
کیا میان؟
می گن کسایی که ده سالی این جور جاها باشند،
psychopath می شند!؟
چرا سرعت پست گذاشتن تو کانون پایین آمده
من می آم نمی دانم
به شرطی بعدش بپریم پاییم
wow!
(1394 شهريور 31، 20:51)عاشق فاطمه زهرا نوشته است: [ -> ]من می آم نمی دانم
به شرطی بعدش بپریم پاییم
wow!
خوب پایه ای،
می ریم همون جا،
ترک ابدی می کنیم.
فقط پریدن!؟
از اون صد متری،
سطح آب می شه مثل بتون،
فکر نکنم چیزی ازمون بمونه!
(1394 شهريور 31، 23:55)نمیدانم نوشته است: [ -> ] (1394 شهريور 31، 20:51)عاشق فاطمه زهرا نوشته است: [ -> ]من می آم نمی دانم
به شرطی بعدش بپریم پاییم
wow!
خوب پایه ای،
می ریم همون جا،
ترک ابدی می کنیم.
فقط پریدن!؟
از اون صد متری،
سطح آب می شه مثل بتون،
فکر نکنم چیزی ازمون بمونه!
باشه ، بعد ترک ابدی.
یه حالت موشکی به خودمون می گیریم ، می ریم تو آب. نترس.
به نظرم نمی رسه که آبش عمقی داشته باشه.
نترس داداش ، من باهاتم.
.............
یه چیزی می خواستم بگم یادم رفت.
تولدددددددد تولددددددد تولدت مباااااااااارک....
فقط 100 سال زنده نباش و زودی برو پاییز جونم!
خب چیه قدمش رو چشممون ولی بذارید زود بره دیگه!
سلام امروز خیلی دلم گرفته بود بخشی از مناجات دکتر چمران رو آوردم و بهش نگاه کردم خیلی آرومم کرد
نمیدونم شما فیلم (چ مربوط به دکتر چمران)رو دیدید یا نه ولی من دقیقا اونجا که اون صحنه ها فیلم برداری شده اونجا ها مدتی تو سخت ترین شرایط خدمت کردم و هیچ وقتم یادم نمیره شبهای پر از استرس لب مرز خیلی شرایط سختی بود هر لحظه ممکن بود به پاسگامون حمله کنن هممونو بکشن اصلا به خودم میگفتم خدایا اینجا کجا من کجا ؟؟یعنی جایی بود که حتی آب کافی
برای استحمام هم نداشتیم فقط اونجا حس میکردم هیچی ندارم و واقعا هم نداشتم و به خاطر همینه که این نیایش رو با تمام وجودم درک میکنم
"بسم الله الرحمن الرحیم"
من اعتقاد دارم كه خداي بزگ، انسان را به اندازه درد و رنجي كه در راه خدا تحمل كرده است پاداش ميدهد، و ارزش هر انساني به اندازه درد و رنجي است كه در اين راه تحمل كرده است، و ميبينيم كه مردان خدا بيش از هركس در زندگي خود گرفتار بلا و رنج و درد شدهاند، علي بزرگ را بنگريد كه خداي درد است، كه گويي بندبند وجودش، با درد و رنج جوش خورده است، حسين را نظاره كنيد كه در دريايي از درد و شكنجه فرو رفت، كه نظير آن در عالم ديده نشده است، و زينب كبري را ببينيد، كه با درد و رنج انس گرفته است.
درد، دل آدمي را بيدار ميكند، روح را صفا ميدهد، غرور و خودخواهي را نابود ميكند، نخوت و فراموشي را از بين ميبرد، انسان را متوجه وجود خود ميكند.
انسان گاهگاهي خود را فراموش ميكند، فراموش ميكند كه بدن دارد، بدني ضعيف و ناتوان، كه در مقابل عالم و زمان، كوچك و ناچيز و آسيبپذير است، فراموش ميكند كه هميشگي نيست، و چند صباحي بيشتر نميپايد، فراموش ميكند كه جسم مادي او نميتواند با روح او همپرواز شود، لذا اين انسان احساس ابديت و مطلقيت و قدرت ميكند، سرمست پيروزي و اوج آمال و آرزوهای دور و دراز خود، بيخبر از حقيقت تلخ و واقعيتهاي عيني وجود، به پيش ميتازد و از هيچ ظلم و ستمي روگردان نميشود. اما درد آدمي را به خود ميآورد، حقيقت وجود او را به آدمي ميفهماند، و ضعف و زوال و ذلت خود را درك ميكند، و دست از غرور كبريايي برميدارد، و معني خودخواهي و مصلحتطلبي و غرور را ميفهمد و آن را توجيه ميكند.
خدايا! تو را شكر ميكنم كه با فقر آشنايم كردي تا رنج گرسنگان را بفهمم و فشار دروني نيازمندان را درك كنم.
خدايا! اكنون احساس ميكنم كه در دريايي از درد غوطه ميخورم، در دنيايي از غم و حسرت غرق شدهام، به حدي كه اگر آسمانها و زمين را و همه ثروت وجود را به من ارزاني داري به سهولت رد ميكنم، و اگر همه عالم را عليه من آتش كني، و آسماني از عذاب بر سرم بريزي و زير كوههاي غم و درد مرا شكنجه كني، حتي آخ نگويم، كوچكترين گلهاي نكنم، كمترين ناراحتي به خود راه ندهم، فقط به شرط آنكه ذكر خود را، و ياد خود را و زيبايي خود را از من نگيري، و مرا در همان حال به دست بلا بسپاري، به شرط آنكه بدانم اين بلا از محبوب به من رسيده است تا احساس لذت كنم، و همه دردها و شكنجهها را به جان و دل بخرم، و اثبات كنم كه عزت و ذلت دنيا براي من يكسان است، لذت و درد دنيا مرا تكان نميدهد و شكست و پيروزي مادي در من تأثيري ندارد.
(1394 شهريور 31، 20:42)نمیدانم نوشته است: [ -> ]سختِ مهربان،
آخه چرا مدرسه رو دوست نداری!؟
درخشنده ی عزیز،
چه قدر خوش حال شدم اسم ما رو گفتی!
آره، کتاب ها هم دارند تهی می شن، مثل همه چیز دیگه.
من که از آینده ای که داره میاد، می ترسم.
اصلن بیایید بریم اون بالا،
یه دو هفته ای، چهار هفته ای بمونیم!
کیا میان؟
می گن کسایی که ده سالی این جور جاها باشند،
psychopath می شند!؟
سلام نمیدانم جان
این سکو که تصویرش رو گذاشتی دستاورد جدید کشور نیست ؟ تکنولوژی ساختش تماما ایرانیه
منم به این رشته علاقه مندم البته نفت و پالایش
سلام بر آقا تواب
خوب باشی ان شاء الله
اینی که تو تصویره،
ساخت یه شرکت سنگاپوری هست.
این دکل ها توی آب های تا عمق 400 فوت می تونند حفاری کنند.
شرکتی هست تو ایران،
به اسم صدرا،
یکی ساخت ه،
داره زور می زنه دو تای دیگه هم بسازه.
ولی خب قابلیت هاشون خیلی فرق داره!
بزن قَدِش پس
البته نفت و پالایش یه مقداری با هم فرق داره.
نفت بیشتر مهندسی نفت ه و پالایش جزء مهندسی شیمی.
بریم برا عرفه
از همگی التماس دعای شدید شدید دارم
مطمئنن به یادتونم و دعاگوی همه دوستان
عجیب دعایی هست این دعای عرفه!
من حتی نمیتونم در وصفش حرفی بزنم
جمله های بی نظیری داره
مثلا این
اِلـهى اَنـَا الْفَقیرُ فى غِناىَ فَکَیْفَ لا اَکُونُ فَقیراً فى فَقْرى
ینی ای خدای من؛ من در اوج بی نیازیم فقیرم و حال چطور فقیر نباشم؟! در اوج نیازم...
خوندش رو از دست ندیم
اگه رغبتی هست اماده بشیم بریم مسجدی گلزاری جایی ک دعا برگزار میشه اگر م نیست میشه تلویزیون رو روشن کرد و دل سپرد به این دریای معرفت
و به مانند لبخند خانوم منم دارم میرم اماده شم برم
به یادتون هستم
به یاد هممون باشید اگه دلتون لرزید
نقل قول: سختِ مهربان،
آخه چرا مدرسه رو دوست نداری!؟
چرا باید مدرسه رو دوست داشته باشم؟ یه معلم دومتری ، با هیکل رونی کلمن، با مشتای محمدعلی کِلی. آخه کسی نبود بهش بگه بی وجدان چرا اونطوری بچه هارو میزدی، نَفَم. هرکی نمره زیر 10 میگرفت کارش زار بود . نمره میگرفتیم 5 میگفت فلانی بیاد پای تخته. از 5 میشمرد تا 10 میگفت میشه 5 تا پس گردنی. سرمونو خم میکرد پایین بعد دوتا دکمه پیراهنو باز میکرد تا چکای حضرت والا بتونه درست بشینه پس گردنمون. بعد شروع میکرد به پس گردنی زدن. وقتی میزد اون بچه بدبخت مثله شاخه تر میرفت پایین میامد بالا. خدا بگم که دستش چطور بشه! آدم نادانی بود دیگه. شعورش بیشتر از اون نمیرسید. فکر میکرده داره بهترین کارو میکنه. ایشون تو کارشون تنوع داشتن: بعضی وقتا ساچمه یا چوب یا لوله خودکار میزاشت توی شلنگ گاز یا شلنگ آب. بعد میگفت کف دست بالا و شروع میکرد به زدن. دستمون میخاست از هم جدا شه. بغضی وقتا مداد یا خودکارو میزاشت لای انگشتای دست بچه ها و بعد دستشونو فشار میداد. انگار طفلک پسر رو گذاشته باشی روی اجاق گاز ، میرفت بالا میومد پایین، اشکش در میومد. انگار اومده بودیم زندان هارون الرشید و مشکل اصلیمون این بود که نمیدونستم باید به چی اعتراف کنیم؟ قتل ، دزدی، قاچاق، جرم سیاسی؟
آره دیگه نظام عالیه آموزشی و رعایت تمامی حقوق انسانی...
داداش "نمیدونم" اسممو اشتباه نوشتی: مهربانِ سرسخت.
دیشب بالاخره بعد از یه مدت طولانی با دوستان جمع شدیم .
خونه یکی از دوستام که متاهل بود و خانمش رفته بود مسافرت .
یادش بخیر اون موقع ها که دور هم جمع شدیم و داستان های ترسناک میگفتیم و فیلم های ترسناک میدیدیم . بعدش هم تا خود صبح بازی میکردیم.
بعد همدیگر را میترسوندیم .
جناب خان و بهشتی جاتون حیلی خالی بود .