(1400 دي 16، 2:11)می توانم نوشته است: [ -> ]سلام
مراقب خودتون باشین
سلام
و
خدا نیز نگهبان شما باشه.
(1400 دي 18، 6:24)KingAmir نوشته است: [ -> ]سلام
انگار همین دیروز بود که اول تابستون بود و رفتم سرکار برقکاری تو ساختمون با فامیلمون دقیقا یادمه اولین روز رو که رفتیم و شروع به کار کردیم اولش هیچی بلد نبودم بیشتر نگاه می کردم و منتظر بودم که باید چیکار کنم، فامیلمون روزهای هفته رو چون شرکت میرفت ما فقط پنجشنبه جمعه ها بود که میرفتیم سرکار تو ساختمون کار می کردیم... البته همیشه هم پنجشنبه جمعه ها نبود هرچی تعطیلی هم این بین بود ما میرفتیم سرکار یا یه موقع ها چهارشنبش هم میرفتیم توی تابستون، من شغل دیگه ای هم دو جا رفتم که از شنبه تا چهارشنبه اونجا و آخر هفته هم دو روز برقکاری اما درس ها که شروع شد دیگه سرکار نرفتم فقط همین آخر هفته ها اون یکی شغل ها رو بیخیال شدم دیگه از اون گرمای تابستون کار کردن تو ساختمون که روزی چند لیتر آب میخوردیم با همه سختی هایی ک بود تا رسیدیم کار کردن توی سرمای زمستون کلی بالا پایین داشت سختی داشت تجربه کسب کردم دیگه آخراش خودمم راه افتاده بودم و خیلی سخت هم بود یه موقع ها دلم نمیخواست برم سختیم میومد مخصوصا این اخرا که خیلی هوا سرد بود یه ساختمون نو ساز کسی هم زندگی نمی کنه هنوز داخلش تو این هوا، از هوای بیرون داخلش سرد تر و وسایلی هم که دست میزدیم همه یخ اما هرچه بود تموم شد و به خاطرات پیوست دیروز آخرین روز سرکارم بود
امیر جان چقدر عالیه که تو این سن پیگیر کار بودی و سرکی این ور اون ور کشیدی تا تجربه کسب کنی.
آدم سر هر کاری تجربهای به دست میاره که تو سالیان آتی واقعا کمک میکنه.
چقدر خوب میشد نوجوونها و جوونها برای امتحان و آزمایش هم که شده مدتهای محدود یکی دو ماهه هم که شده جاهای مختلف میرفتن و کارهای مختلف رو از نزدیک میدیدن.
خیلی از مشکلات جوونهای این دوره زمونه که میگن کار نیست، به این خاطر نیست که کار نیست. به این خاطره که نمیدونن چه کاری رو میتونن انجام بدن و نمیرن دنبالش و به جایی هم نمیرسن. وگرنه اون کاری که بهش علاقه داشته باشی و براش تلاش کنی، دیری نمیگذره که اوستایی میشی برای خودت و اشخاصی میان به دنبالت که تو رو به دست بیارن و از هنرت استفاده ببرن.
اینها به کنار، همین سر کار رفتن باعث میشه آدم خیلی تعاملات اجتماعی رو یاد بگیره.
سه سال پیش سازمان سنجش آزمون برگزار کرده بود و تعدادی هم برای اداره ما قبول شده بودن. معرفیشون کرده بود به ادارهمون.
بخش منابع انسانیمون این افراد رو بررسی کرد و باهاشون مصاحبه کرد. هیچکدوم هیچ سابقه کاری نداشتن. حتی در این حد که دو روز تو یه سوپرمارکتی کار کرده باشن. فقط رفته بودن دانشگاه، نمره گرفته بودن، اومده بودن خونه.
و
فاجعهاش میدونی کجا بود؟ سادهترین آداب اجتماعی رو بلد نبودن.
در این حد که برای وارد شدن به جایی باید در زد.
وقتی با بزرگتری از یه در میخوای رد شی، یه کوچولو باید فاصله بگیری که اون اول وارد شه؛ نه سرت رو بندازی پایین جلوتر بری.
وقتی شخصی و بزرگتری وارد میشه، باید از جا بلند شد. حالا تمامقد نه، در حد یه نیمخیز.
برای دست دادن،اول بزرگتر دست دراز میکنه و بعد کوچکتر دستش رو جلو میبره.
وقتی جایی هستی که چند نفر بهت وقت دادن، اونجا جای تلفن حرف زدن و رسیدگی به کار شخصی نیست. موبایلت رو باید قطع کنی.
وقتی چیزی رو از کسی میخوای، خصوصا از کسی که تا به حال ندیدیش، از قضا تو اداره و کسی که جایگاه سازمانی داره، نباید بری بهش بگی «پاککنت رو بهم بده». عبارتهای مودبانهتری مثل «امکان داره پاککن بهم بدید؟»، «ممکنه خواهش کنم پاکتون رو بهم بدید؟»، «اجازه دارم پاکتون رو بردارم؟» باید استفاده کنی.
حالا نه اینکه کسی همه اینا رو بلد باشه و انجام بده. خیلی بعیده کسی همهی اینا رو بدونه و بتونه انجام بده. اما بالاخره باید یه دونهاش رو انجام بده دیگه. نه؟
ته دلت بگی یه ذره رفتار مودبانه رو بلده. حالا انشاءالله در آینده بقیهاش رو هم یاد میگیره.
مدیر عاملمون حسابی شاکی شده بود.
در یه حرکت اساسی، گفت یه آزمون داخلی برگزار کنید و سخت هم برگزار کنید؛ جوری که هیچکدوم قبول نشن.
آزمون برگزار شد. هیچکدوم قبول نشدن. در نهایت هم نامه زدن به سازمان سنجش که هیچکدوم صلاحیتهای علمی لازم رو نداشتن و تمام. پذیرشی امسال نداریم.
فکر کن طرف فوق لیسانس داشت و جوری باهات صحبت میکرد انگار تنها فوق لیسانس دار روی کره زمینه. بابا الان تو خیابون بگی مهندس، 4 تا گربه هم برمیگرده. دیگه اونا هم مدرک دارن. لیسانس و فوق لیسانس ریخته. معلومه که با این طرز بیان و طرز رفتار و نگاه بالا به پایینی که داری، هیچ کس حاضر نمیشه باهات کار کنه.
این جوونهای نسل جدید واقعا نمیدونم چی میشن. با این آموزشهای از راه دور و تو خونه نشستن تعاملات اجتماعی رو چطور میخوان یاد بگیرن؟ از تو اینستاگرام؟
حداقل قبلش یه امید بود که مثلا طرف میره دانشگاه و دو دفعه با مسئول آموزش و مدیر گروهشون ارتباط برقرار میکنه دو تا چیز یاد میگیره. دیگه همونم وجود نداره.
خیلی وقتها این شخصیت و ادب ماست که ما رو جذاب میکنه. آدمها رو به سمتمون میکشونه. جذاب بودن همیشه به داشتن دماغ و مو و گونه قشنگ نیست.
خیلی وقتها قبل از اینکه کسی خدمتی رو از ما خریداری کنه، شخصیت ما رو خریداری میکنه.
و
چقدر آدم کاربلد و کاردرست و متخصص کمه. هر چی میگردی کمتر پیدا میکنی. کاش برای این کاربلدشدن و کاردرستشدن و متخصص شدن وقت بذاریم.