بچه ها لطفا برام دعا کنید
اومده سراغم تا بگه هیچی نیستم
همه متهمم میکنن این مدت با سرکار رفتن و فعالیت بیشتر خودمو دارم نابود میکنم
میگن این حالم مقصر خودممم و باید بتمرگم خونه نشین شم
این انصافه از ترس یه بیماری که نمیدنم کی قراره تبدیل شه به مردن خونه نشین شم و روحمو نابود کنم که جسمم میخواد خوب شه
دلم تلاش کردن تو زندگی میخواد نمیخوام بخاطر یه بیماری لعنتی عمرم بیهوده سپری شه
به اندازه ی کافی اتفاق افتاد
دعا کنید هم بهتر شم هم بتونم قوی بمونم جلوی همه ادمهای دوروبرم بایستم و بگم من قوی ام و از پسش برمیام
سلام
کسی هست طراحی لوگو و ... بلد باشه ؟
سلام
من برگشتم از سفر.
سفر به جنوب.
تو اون تایمی که اونجا بودیم همه اش بارون بود.
اون همه چه بارونی.
سفر خوب نیاز به همسفر خوب هم داره.
یک جاهایی من سرم رو می کوبیدم به دیوار.
چه خبر از کانون؟ چه خبر از خودتون؟
کی بچه خوبی بود؟ کیا شیطنت می کردن؟
(1397 آذر 10، 16:13)مهرخدا نوشته است: [ -> ]بچه ها لطفا برام دعا کنید
اومده سراغم تا بگه هیچی نیستم
همه متهمم میکنن این مدت با سرکار رفتن و فعالیت بیشتر خودمو دارم نابود میکنم
میگن این حالم مقصر خودممم و باید بتمرگم خونه نشین شم
این انصافه از ترس یه بیماری که نمیدنم کی قراره تبدیل شه به مردن خونه نشین شم و روحمو نابود کنم که جسمم میخواد خوب شه
دلم تلاش کردن تو زندگی میخواد نمیخوام بخاطر یه بیماری لعنتی عمرم بیهوده سپری شه
به اندازه ی کافی اتفاق افتاد
دعا کنید هم بهتر شم هم بتونم قوی بمونم جلوی همه ادمهای دوروبرم بایستم و بگم من قوی ام و از پسش برمیام
چه یه ماه فرصت زندگی داشته باشیم چه چند سال
گذراست و بالاخره تموم میشه
جوری که دوست داری زندگی کن
سفر خوش گذشت آرمین خان؟
منم چند هفته پیش رفتم جنوب
بوشهر هوا بارونی و بهاری بود.
خوزستان گرم و تابستونی بود.
نزدیک اصفهان که شدیم هوا سرد و زمستونی بود.
خود اصفهان هم حال و هوای پاییزی داشت.
خلاصه که تو چند روز چهار فصل و تجربه کردیم.
هوای اصفهان سرده، منم که سرمایی بعد بیشتر با خودم پالتو و لباس گرم برده بودم
حالا فکر کنید توی این هوای گرم آبادان قرار بود پالتو بپوشم
با نیم بوت رفته بودم ساحل
بعد مردم شنا میکردند
شنیده بودم اونجاها خیلی گرمه اما گفتم الان دیگه پاییزه حتما هواش خنک شده
نخندید
آقا من سرمایی ام درک کنید
جای شما خالی خانم کویین.
اونجاها خیلی حس زندگی داره.
برعکس این شلوغ پلوغی های شهری.
آدم ها خیلی ساده تر و راحت ترن.
انگار آدم یه زندگی دیگه رو تجربه می کنه.
چه جالب بوده سفرتون.
حالا نمی دونم چه مسیری رفتید ولی کلا مسیر تهران جنوب رو که آدم بره همه فصل ها رو تجربه می کنه.
بوشهر من بچه بودم رفتم. از همون بچگی هم کلی خاطره خوب دارم.
من هم مثل شما سرمایی. تو تابستون همه میگن چرا این قدر یخی.
من که عاشق جنوب شدم
البته قبلا هم یه بار رفته بودم بوشهر البته نه خود بوشهر بندر گناوه رفته بودم
دیدن دریاش یه حس عجیبی بهم داد که تا به حال اونو تجربه نکرده بودم این حس رو دریای شمال نداشت.
مثل اینکه خونگرمی آدماش به دریا هم سرایت کرده شاید هم این خونگرمی رو دریا بهشون داده نمی دونم.
قبلنا دوس داشتم تهران زندگی کنم ولی وقتی شلوغیشو دیدم پشیمون شدم
به نظر همه چی درهم و برهم بود
(1397 آذر 10، 22:08)Queen نوشته است: [ -> ]قبلنا دوس داشتم تهران زندگی کنم ولی وقتی شلوغیشو دیدم پشیمون شدم
به نظر همه چی درهم و برهم بود
به نظر من
تو تهران و تو خیلی شهرهای شبیه به اون، مردم خیلی می دون. از صبح تا شب. از شب تا صبح.
زندگی سریع پیش میره. تند و تند. استرس پشت استرس.
ولی هیچ کی نمی دونه چرا. چرا این قدر تلاش؟ چرا این قدر این ور اون ور؟
تهش چی؟ واقعاً تهش چی؟
اصلاً واسه چی زندگی می کنی؟
اون قدر غرق زندگی که زندگی کردن رو فراموش کنی.
به به ميبينم ك دوستان سري به شهر ما زدن
كويين جون خبر ميدادي ب يك عدد غذاي دريايي خودم پز عالي. دعوتت ميكردم
(1397 آذر 10، 21:31)Queen نوشته است: [ -> ] (1397 آذر 10، 16:13)مهرخدا نوشته است: [ -> ]بچه ها لطفا برام دعا کنید
اومده سراغم تا بگه هیچی نیستم
همه متهمم میکنن این مدت با سرکار رفتن و فعالیت بیشتر خودمو دارم نابود میکنم
میگن این حالم مقصر خودممم و باید بتمرگم خونه نشین شم
این انصافه از ترس یه بیماری که نمیدنم کی قراره تبدیل شه به مردن خونه نشین شم و روحمو نابود کنم که جسمم میخواد خوب شه
دلم تلاش کردن تو زندگی میخواد نمیخوام بخاطر یه بیماری لعنتی عمرم بیهوده سپری شه
به اندازه ی کافی اتفاق افتاد
دعا کنید هم بهتر شم هم بتونم قوی بمونم جلوی همه ادمهای دوروبرم بایستم و بگم من قوی ام و از پسش برمیام
چه یه ماه فرصت زندگی داشته باشیم چه چند سال
گذراست و بالاخره تموم میشه
جوری که دوست داری زندگی کن
سلام
خانم Q با حرفتون خیلی موافقم
بنظر من هم باید طوری زندگی کرد که بعدا پشیمون نشد
کاش یذره اقتصاد بهتر بود نیاز نبود صبح تا آخرین لحظه شب کار کرد
ولی خب من خودم بشخصه با کارم حال میکنم و ازش لذت میبرم
درسته پول ازش در نمیاد این روزا
ولی کارمو دوست دارم
انجمن اعلام وضعیت روزانه کجاست پیداش نمیکنم
سلام
(1397 آذر 10، 23:08)شادن نوشته است: [ -> ]كويين جون خبر ميدادي ب يك عدد غذاي دريايي خودم پز عالي. دعوتت ميكردم
خانم شادن منظور از غذای دریایی ماهی هست؟
خداییش ماهی های جنوب یه چیز دیگن.
ما صندوق یخ برده بودیم و ماهی همراهون آوردیم اینجا.
شما ماهی رو سرخ کرده طبخ می کنید یا کبابی یا تو فر؟
میونه تون با قلیه ماهی چطوره؟
هیچ ماهی صبور نمیشه.
شیربت هم عالیه.
این سری یه ماهی هم بود به نام بیفتک که خیلی خیلی بزرگ بود. شاید 50 کیلو. ازش چند کیلو گرفتیم واقعا خوشمزه بود.
(1397 آذر 11، 11:31)آقای اراده نوشته است: [ -> ]انجمن اعلام وضعیت روزانه کجاست پیداش نمیکنم
اینجا:
http://www.ktark.com/thread-131-lastpost.html
(1397 آذر 11، 13:07)سالِک نوشته است: [ -> ]حالم خوب نیست
ممنونم که دعا میکنید
حتما برادر جان.
خدا حال دلت رو خوش رقم بزنه.
(1397 آذر 7، 5:59)آقای اراده نوشته است: [ -> ]دیشب تا الان خوابم نبرده و بیدارم
موضوعات زیادی هستش که باید براش برنامه ریزی و اجرا داشته باشم
اراده جان وضعیت خوابت درست شد؟
برنامه ریزی هات رو کردی؟
(1397 آذر 8، 12:30)می توانم نوشته است: [ -> ]با یه دختری آشنا شدم که قصد داره ازدواج کنه!
و خب به اون سبکی که من هیچ وقت اهلش نبودم و اون سبکی که من اصلا نمی فهمم و با مقداری از خواستن که خب من اصلا نداشتم
خلاصه تصمیم دارم از این به بعد باهش زیاد برم بیرون و بیشتر باهش بگردم!
فقط نمی دونم چرا نمی تونم رژیم بگیرم؟؟؟؟
انشالله دوستی خوبی براتون باشه.
ببینید اگه سبک شون نتیجه داد، شما هم تغییر سبک بدید.
شاید خوشبختی در همین نزدیکی ها باشه.
و
وزن یه چیزیه که دست آدم نیست.
همون طور که من نمی تونم افزایش وزن پیدا کنم شما هم نمی تونید کاهش وزن داشته باشید. (خیلی منطقی به قضیه نگاه کردم)
از این به بعد هم اصلا خودتون رو بابتش ناراحت نکنید.
(1397 آذر 8، 19:27)مرد مجاهد نوشته است: [ -> ]سلام بچه ها
برا بابام دعا کنید لطفا ...
خدا به سلامت نگهشون داره ان شالله.
قابل باشیم دعاگوییم.
بهمون خبر بده از وضعیت شون.
(1397 آذر 10، 16:13)مهرخدا نوشته است: [ -> ]بچه ها لطفا برام دعا کنید
اومده سراغم تا بگه هیچی نیستم
همه متهمم میکنن این مدت با سرکار رفتن و فعالیت بیشتر خودمو دارم نابود میکنم
میگن این حالم مقصر خودممم و باید بتمرگم خونه نشین شم
این انصافه از ترس یه بیماری که نمیدنم کی قراره تبدیل شه به مردن خونه نشین شم و روحمو نابود کنم که جسمم میخواد خوب شه
دلم تلاش کردن تو زندگی میخواد نمیخوام بخاطر یه بیماری لعنتی عمرم بیهوده سپری شه
به اندازه ی کافی اتفاق افتاد
دعا کنید هم بهتر شم هم بتونم قوی بمونم جلوی همه ادمهای دوروبرم بایستم و بگم من قوی ام و از پسش برمیام
خانم مهر خدا شما تا الان هم نشون دادید که چقدر قوی هستید.
می دونم که می تونید کم نیارید و راه درست رو انتخاب کنید.
اصلا خودتون رو محدود نکنید و جوری که دوست دارید زندگی کنید.
بقیه اون قدری که فکر می کنن شما رو می فهمن، نمی فهمن.
خودتونید که از حال دل تون و انگیزه های زندگی تون خبر دارید.
بهترین ها براتون.