(1397 آبان 10، 11:40)سالِک نوشته است: [ -> ]سلام
چند روزیه دارم به رفتن فکر میکنم
از کانون ..
سلام
منم چند وقتیه دارم به رفتن فکر میکنم
از ایران ..
کانون جایی نیست که بشه ازش رفت . ادم نمیتونه از اینجا دور بمونه
منم مدتیه به رفتن فکر میکنم
از کره زمین..
خواستم کم نیارم.میدووووونید میخوام برم مشتری
چی شده اقا سالک میخواین از کانون برین، چی اذیتتون میکنه؟
منم هی تو فکر رفتنم
البته مث رامین از ایران
نمیدونم درسته یا اشتباه
با خیلیا مشورت کردم نتیجه ای نگرفتم
دیشب خواب دیدم rezaKy برگشته کانون
هرجا هست موفق باشه
به سلامتی خانم ها و آقایون محترم کجا می خوان تشریف ببرند؟
نمیشه انکار کرد که زندگی زبر و خشن و گاهی هم حال بهم زنه، اما لذت هایی هست که باهاشون می تونیم زندگی رو لطیف کنیم، اهلی کنیم، خوشایند کنیم، باید لذت های زندگی رو بچشیم،
هر چی می خواد باشه، عشق، هنر، ورزش حتی جنگیدن و پیروز شدن، بعدا می تونیم درباره مسخره بودن یا نبودن زندگی صحبت کنیم.
فکرش رو بکن تو هفتاد یا هشتاد سالگی لذتی رو تجربه کنی و بعد با خودت بگی: اَه لعنتی چرا من این رو تا الان تجربه نکرده بودم!
یه شخص نامرئی بین من و سالک جان فاصله انداخته
دکتر آرش = بابا لنگ درازم؟ خودش یا فیک هست؟..
من دیگه می ترسم بیام کانون
هروقت تنهام زود میرم
(1397 آبان 10، 22:22)Queen نوشته است: [ -> ]من دیگه می ترسم بیام کانون
هروقت تنهام زود میرم
خوب کاری میکنین؛
احتمالا سو فصد جون ملکه رو داره؛
ما که عادی هستیم کسی با ما کاری نداره؛
نه رنگی ایم نه چیزی
سلام به همه
خوبین ؟؟
خداروشکر امسال قسمت شد در راهپیمایی اربعین شرکت کنیم و برای اولین بار کربلایی بشیم
دعاگوی همه دوستان بودم .. 200 عمود هم به نیت بچه های کانون رفتم ان شالله که خدا قبول کنه ...
از خدا میخوام این سفر معنوی رو روزی همه ی بچه های کانون بکنه
از امروز میتونید منو کربلایی قاصدک صدا بزنید
و
اینکه تولد 4 سالگیم هم در کانون هست
جند روز پیش موعدش بود که در سفر بودم و نتونستم اعلام کنم..
یاعلی
چهار سالگی مبارک قاصدک خان
ایشالا چهل سالگی
منم چند وقته به رفتن فکر می کنم
وایسا ببینم
۵ یا ۶ سال پیش به رفتن از ایران
دو سه سال بعدشم به رفتن از شهرم به مرکز
الانم مدتیه فقط به یه سفر فکر می کنم
در نهایت هیچ کجا نرفتم
همین جام
حالا جز اینکه جای رفتن ندارم پای رفتن هم ندارم
خوش به حال خودم