فرخنده خانم
یاد بگیرین خواهر گل به این میگن
مرسی گیتا خانم
باشه بابا! حالا چرا عصبانی میشن؟
البته تقصیر شما هم نبود! تقصیر اون آرمان (بوق) و (بوق) و (بوق) است
آرمان بیا از خودت دفاع کن
امیرحسین رفتی هواخوری؟ نیستی؟
(1390 خرداد 4، 16:09)trhmy نوشته است: [ -> ]ما یه خوانواده محترمی بودیم که داشتیم به خوبی و خوشی زندگی میکردیم یه روز سرد زمستونی که مامانم داشته میرفته بیرون،پشت در یه سبد که یه بچه ی کوچولو توش بوده و سردش شده بود و حتما گرسنه هم بوده پشت در پیدا میکنه بعدشم که دیگه حس انسان دوستیش گل میکنه و بچه رو میاره خونه و بعدشم که بقیه ی ماجرا........................................
به خاطر اینه که اینقدر اختلاف فاحش هست بین خانواده مون و داداشمون!!
البته ما همیشه آرمان خان رو عین اعضای خانواده ی خودمون میدونستیم وهنوزم میدونیم
آخی یعنی آرمان بچه سرراهیه؟؟؟؟؟؟؟
!!!!!!!!
آخی ولی کلی دلم به حالش سوخت!
چقدر من اذیتت کردم آرمان. ببخش عزیز
من که نمی دونستم گذشته ات این قدر سخت بوده.
میبینی بهنام زندگی رو! چقدر سخت و عجیبه
آره خداییش
اگه منم میدونستم زیاد اذیتش نمیکردم
ولی هادی زیاد خوشحال نباش هنوز گذشته خودت برامون روشن نیست
گیتا خانوم بیا لو بده
(1390 خرداد 4، 15:48)Hadi نوشته است: [ -> ]آرمان بیا از خودت دفاع کن امیرحسین رفتی هواخوری؟ نیستی؟
هستم ولی یه مدت حس شوخی نبود جدی جدی بودم
چه خلاقیتی دارین شماها
من میخواستم این نمایش(نمایش ازدواج های نافرجام )
رو در دو پرده ی آخر یعنی پرده ی ازدواج هادی و پرده ی خورده شدن آرمان و مامی فولاد زره در زمان سفر ماه زهرشون (عسلشون ) به غار
دیو سپید مازندران ( همشهریه ها
) تموم کنم (چقدر رمانتیک میشد ! ) ولی شما ابتکار زدین و فصل جدیدی رو شروع کردین
پتانسیل طنز نویسی تو این کانون خیلی بالاست ها
آرمان بفهمه چیا بهش گفتین همتونو با خودش میبره تو همون غاری که گفتم :s:
حالا آرمان رو شاید زنده گذاشتیم ولی بخش ازدواج هادی هنوز مونده
بچه ها من امروز دفترچه خدمت رو فرستادم
بعد از چند روز کلنجار رفتن با خودم و مشورت با دیگرون
بالاخره به این نتیجه رسیدم که اول خدمت
ارشدم رو هم گذاشتم برا بعد خدمت
احتمالا تا 2یا 3 هفته دیگه اعزام میشم نه؟
ولی مادرم شدیییییییییید مخالف بود و ناراحت
ای خدا خودت هرچی خیره برامون رقم بزن
نقل قول: ای خدا خودت هرچی خیره برامون رقم بزن
سلام
ان شاء الله که بهترین ها رقم میخوره و عاقبت بخیر میشین..
و
vuyy
چه سناریویی شد یهو..!!
آقا اذیت نکنین پسرمو..!:smiley-yell: (نه که مادرشوهر بودم.. هنوز حس نقش باهامه!
)
راستی
اتریال جون خوش آمدی.. دلمان تنگ بود..!
و آره یه کم ساکتم..!
موفق باشین و شاد..
یاعلی.
(1390 خرداد 4، 18:16)تولد40 نوشته است: [ -> ]بچه ها من امروز دفترچه خدمت رو فرستادم
بعد از چند روز کلنجار رفتن با خودم و مشورت با دیگرون
بالاخره به این نتیجه رسیدم که اول خدمت
ارشدم رو هم گذاشتم برا بعد خدمت
احتمالا تا 2یا 3 هفته دیگه اعزام میشم نه؟
ولی مادرم شدیییییییییید مخالف بود و ناراحت
ای خدا خودت هرچی خیره برامون رقم بزن
به خدا راحت میشی!
من الان هر کار می خوام بکنم میگن سربازی. مامانم مخالف بود که برم سربازی وگرنه تا حالا رفته بودم تا تموم بشه آزاد بشیم!
چی؟ دفترچه رو فرستادی 2 یا سه هفته ی دیگه اعزامی؟!!! خواب می بینی بهنام ها!
برو شش ماه دیگه پسر. اینجا ایرانه برادر ها!!!
سها خانم بگین این آرمان رو از کجا پیدا کردین؟
تو جوی آب بود یا دم در گذاشتنش؟
سلام
سلام از کلیه اعضای کانون خواهش میکنم برای آرامش و شادی روح عزیز ریحانه خانم فردا صلوات و فاتحه ای نثار روحشون بفرستن
و برای تسلی خاطر ریحانه النبی و شوهرشون دعا کنن
...........
یا حی یا قیوم
ما خراسانی ها میگیم 04 بیرجند!
بهنام اگه رفتی 04 بیرجند بگو منم بیام همون جا!
حالا ما یه چیزی گفتیم فرخنده خانم!!!
تسلیت بگین مناسبتش بیشتره!