سلام دوستان خوب من
ممنون از هماندیشیهاتون.
مسئولیت تغییرات کانون برعهده من هست
و هر چی کاسه کوزه خواستید بشکنید سر من بشکنید.
کانون تغییرات اساسی داشته اما هنوز تغییرات کامل نشده.
این چیزی که میبینید یه نسخهی خیلی اولیه هست از چیزی که پیش رو داریم.
هفته پیش که من گفته بودم:
(1399 تير 5، 15:34)آرمین نوشته است: [ -> ]شاید در ظاهر تغییرات گروهها اعمال شده و کار تمومشده بهنظر بیاد اما ما هنوز یک الی دو ماه دیگه کار داریم تا روندهای اجراییمون به ثبات برسه و نیروهای مرتبط رو بتونیم بهکار بگیریم.
ممنون که درک میکنید و ممنون از صبوریهاتون.
و این یکی:
(1399 تير 5، 15:34)آرمین نوشته است: [ -> ]فعالیتها
ما هنوز نتونستیم فعالیتهای خاصی رو برای گروههای ترک تدارک ببینیم و تو این یک ماه بیشتر کارهای اولیه گروههای ترک رو انجام دادیم.
دیگه وقتی خودم اومدم اعلام کردم هنوز هیچ کار خاصی نکردیم، حالا شما بیا بزن زیر گوش من. شما بیا به من فحش بده. شما بیا من رو از پنجره بنداز پایین.
خب نتونستیم دیگه.
عذرخواهی میکنم.
ولی بدونید که هر کاری از دستم برمیومده انجام دادم و از هیچ تلاشی دریغ نکردم.
یعنی اگر برگردم عقب، چیزی رو تغییر نمیدم. هر چی بلد بودم رو انجام دادم
و چندین برابر تلاشی که باید میکردم رو کردم.
خانم آورورا گفتن شفافسازی کنید.
باشه شفافسازی میکنم.
من ساعتهای خوابم رو بهخاطر کانون تو این چند ماه بهشدت کم کردم و خانوادهام هم بهشدت از دست من عصبانی هستن.
(اینکه اونها نگران من هستن و من بابت این نگرانیشون هیچکاری نمیکنم و به کارم ادامه میدم، برای من خیلی عذابه.)
بدون شک بیاندازه لذتبخشه برای من که بتونم اینجا کاری انجام بدم و یک نفر و فقط یک نفر برام بنویسه: «
مرسی که هستی».
بدون شکی کمک کردن به آدمهای اینجا واقعا برام دوستداشتنیه و من نمیتونم این دوستداشن رو توصیف کنم.
اما
وقتی زندگی من تا این حد تحت تاثیر کانون قرار گرفته که من زندگی شخصی ندارم و نه به خودم و نه به خانوادهام نمیتونم رسیدگی کنم، ناراحتکننده هست.
مادر من تو این چند ماه ۲۰ بار رفت دندونپزشک برای دندونهاش و گاهی واقعا درد داشت.
اینکه من بهعنوان پسرش خونه هستم و گذاشتم تنها بره واقعا برام ناراحتکننده است.
پدر من مگه تو کل عمرش چند بار عمل قلب میکنه؟
اینکه من همون یک بار هم نمیتونم کنارش باشم برام واقعا ناراحتکننده است.
تو این چند سال خیلی در حق پدر و مادرم کم گذاشتم.
خیلی خجالت میکشم.
اینکه وقتی یه کاری رو میخوان براشون انجام بدم ازم خواهش میکنن به خودم میگم ننگ بر تو باد.
من همیشه کلی پیام پروفایل دارم. کلی پیام خصوصی دارم. کلی ایمیل دارم. کلی پست نزده تو کانون. کلی آدم که منتظرن بهشون بگم چی کار کنن یا نکنن.
اینها رو ول کنم برم به خانوادهام رسیدگی کنم؟ اینها رو ول کنم برم به خودم رسیدگی کنم؟
میبینید که الان یک هفته هست که دیگه چراغ خاموش میام کانون. جزء کاربران آنلاین نیستم.
چون تا آنلاین شم، بندگان خدا فکر میکنن هستم و میخوان در مورد موضوعی باهام صحبت کنم. بعد جوابشون رو ندم ناراحت میشن.
من خیلی خوشحال میشم از همصحبتی ولی وقت ندارم.
پست گروه طوفان و سرو رو دو هفته هست که میخوام بزنم.
اما تا میام با سیل کارها مواجه میشم، باز میمونه برای فردا. چند خطش رو مینویسم. باز میمونه برای فردا.
میبینم این نیاز به کمک داره. اون یکی گفته حالم بده. دیگری مشورت میخواد. اون یکی تو اورژانسه.
من اینها رو ول کنم و پستم رو بزنم؟
دیروز دیگه با خودم گفتم رئیس جمهور هم اگه دیدی پست زده یا بهت پیام داده، پیامش رو جواب نمیدی و پستت رو میزنی.
تو این یک ماهه هم واقعا کلی اتفاق افتاد:
یکی گفت میخوام شوهر کنم.
اون یکی گفت وقت زن گرفتنمه.
دیگری لغزش داشت و اوضاعش مساعد نبود.
اون یکی گفت میخوام تمرکزم رو درس باشه.
دیگری گفت کارم رو عوض کردم و نمیخوام لطمهای بخوره.
اون یکی گفت میخوام یه مدت آرامش داشته باشم و وظیفه اجرایی نداشته باشم.
دیگری گفت من مریض دارم خونه و باید ازش نگهداری کنم.
خب من چه کنم؟
انشاءالله که همهشون موفق باشن و همه در سلامت و آرامش.
اینکه حال کانونیها خوب باشه و تو زندگیشون روبهرشد، نهایت آرزوی قلبی من هست.
و
واقعا هم دست تنها هستیم.
من خودم بهشخصه نهتنها مدیر کل هستم. کارهای مدیر ارشد رو هم انجام میدم. کارهای مدیریتی بخشها رو انجام میدم. جای چند تا سرپرست فعالیت میکنم. بهعنوان عضو هم فعالیت میکنم.
یعنی حساب میکنم یک نفره بهاندازه ۲۴ نفری که باید تو کانون باشن و نیستن فعالیت میکنم.
من تو بخش محتوا بهاندازه یک نفر فعالیت نمیکنم. بهاندازه ۴ نفر فعالیت میکنم. خودم بهتنهایی 4 تا سرپرست رو یکجا پوشش میدم.
من نباید حامی دو تا گروه باشم.
به هر کی گفتم گفت نمیتونم.
و من ناچارا حامی دو تا گروه رو دست گرفتم.
وقتی من پشتیبان ۵۰ نفر از بچههای کانون باشم، چقدر وقت میمونه برام برای سایر کارها؟
باور کنید من دیگه برای آپدیت کردن لیست اعلام وضعیت خیلی پیر شدم. این دیگه کار من نیست.
وقتی قرار باشه لیست اعلام وضعیت رو هم من آپدیت کنم، تکلیف ده تا کار دیگه که رو زمین مونده و فقط من هستم که میتونم جمعشون کنم چی میشه؟
من روزی ۵ ساعت برای کانون وقت میذارم. اما روزی ۱۰ ساعت که نمیتونم وقت بذارم. اصلا ذهنم کشش نمیده.
اینکه من مدام از دوستان خواهش میکنم لیست اعلام وضعیت رو لااقل شما بهروزرسانی کنید و مدام پاسخ منفی میشنوم واقعا ناراحتکننده است.
شاید من افتادم مُردم. بالاخره ممکنه دیگه.
طرف مگه نیست ورزشکاره سکته قلبی میکنه میمیره؟ شاید برای من هم پیش بیاد.
یک شب خوابیدم و فردا صبحش پا نشدم.
کانون بعدش چی میشه؟
چند روز پیش به شازده کوچولو میگفتم:
شازده مدام به من دلداری میده. میگه درست میشه. میگه من از دیدن ناراحتیت ناراحت میشم.
ولی
این دوای درد من نیست.
اینکه ما هیچی رو به هیچکی نمیتونیم بسپریم خیلی بده.
کانون نیاز به سرپرست داره.
کانون نیاز به حامی داره.
کانون نیاز به مدیر داره.
اینکه من به هر کی پیشنهاد مدیریت میدم میگه وقت ندارم؛ حوصله ندارم؛ تمرکز ندارم؛ من رو ناراحت میکنه.
من روزی ۵ ساعت برای کانون وقت میذارم. برای کارهای فکری و اعصاب خرد کن. چطور تو روزی ۱۵ دقیقه برای یه کار سادهی روتین مدیریتی نمیتونی وقت بذاری؟
فقط شما وقت نداری؟ فقط شما تمرکز نداری؟ فقط شما تو زندگیت مشکل داری؟
الان زندگی من همش روبهراست و با دل خوش میام خوشیهام رو این جا تقسیم میکنم؟
از مدیرانی که الان میبینید معلوم نیست چند تاشون سال دیگه باشن.
کی میخواد جاشون رو بگیره؟
لطفا ما رو یاری بدید.
لطفا به ما کمک کنید.
فقط حواستون باشه:
ما از کسی که روزی پنج تا لغزش داره نمیتونیم کمک بگیریم.
از کسی که روزی ۵ دقیقه کانون میاد و میره نمیتونیم کمک بگیریم.
از کسی که ۷ روز میاد فعالانه اینجا پست میده. بعد ۷۰ روز غیبت میکنه و میذاره میره نمیتونیم کمک بگیریم.
از کسی که فقط تا زمانی که لغزش نداره کانونه. بعد که لغزش کنه، تمام وظایفش رو ول میکنه و میذاره میره نمیتونیم کمک بگیریم.
و
اگه نمیتونید ما رو یاری بدید، لطفا نمک به زخم ما نپاشید.
به شازده گفتم اعصابم خط خطیه. شما نمیدونید یعنی چی.
چیزهایی که من میبینم رو شما نمیبینید.
شما چقدر ناراحت هستید از کانون؟ اون رو ضربدر ۱۰۰ کنید میشه ناراحتی من. میشه اعصاب خردی من.
باید جای من باشید و ۲۰ تا چیز رو به ۲۰ نفر بسپرید و انجام ندن تا بفهمید ناراحتی یعنی چی.
باید جای من باشید و ۱۰ تا قول رو از ۱۰ نفر بگیرید و زیر قولشون بزنن تا بفهمید اعصابخردی یعنی چی.
نگاه نکنید میام کانون و آیکن
میذارم. آیکن
میذارم. آیکن
میذارم.
اینها رو میذارم تا بلکه حال یک نفر رو بتونم خوب کنم.
از اینها دهتا میتونم بذارم. صدتا میتونم بذارم. بیا
ولی حال من بده.
حال بد من رو چه جوری میخواید خوب کنید؟
و
در نهایت اینکه الان اوضاع بدی رو نداریم از نظر گروههای ترک.
اعلام وضعیتهایی که من میبینم تو گروهها. پیامهایی که بچهها بهم میدن این رو نشون میده.
آنچه که در بالا اومد هم جهت منتگذاشتن نبود.
جهت شفافسازی بود. به خواسته خانم آورورا.
البته اینها همهی اون چیزی نیست که دلم میخواست بگم.
فقط اون چیزهاییه که میشه گفت.
پ.ن:
تا آخر شهریور روزهای پرفشار و سختی رو میگذرونیم. تمرکز ما روی گروههای ترک هست.
کسی نباشه که بیاد گروه و بگه تو گروه تحویلم نگرفتن. کسی نباشه که بیاد گروه و بگه تو گروه سوال کردم و بهم جواب ندادن.
این دوران حتما سخته. خیلی هم سخته. اما میگذره.