[align=-WEBKIT-AUTO]ن رفته بودم ۲ جا
اول رفتم شمال آلمان Cuxhaven
بد هم رفتم بایرن Bayern (Neukirchen
میگم چطوره که عکس هارو بذاریم تو یه تاپیک دیگه(مثلا عکسهای مسافرت بچها)برای نازم بیشتر.......
یا همیجا بیارم؟؟؟؟؟؟؟؟؟
[/align]
منم سوغاتی
فرخنده جان ، آخ گفتی عزیز دل...
یکی یکی میاد ، جون آدم رو بالا میاره هیچ، یکی رو که خیلی خیلی ازش می ترسم هنوز نیومده...
هر شب دارم کابوسش رو می بینم که افتادم و ....
ترک جان خوبه شما منتظر نتیجه امتحاناتون هستین
ولی منن منتظر نتیجه کنکورم
ولی انگار نه انگار . مث من بیخیال باش
حالا ایشالله که قبول می شی
سلام آقا اشتياق سفرا بخير.
خوش اومدين.
من امروز نمره پايان نامه دوره كارشناسيم اومد 19 شدم استادمون عجيب خوشحالمون كرد.دستش درد نكنه.
دوستان همگي خوبيد؟!
ماشالله به اين همه انرژي و شادي
خوب مسافر كوچولو تنهاست!!!
واي اصلنم من نميترسم
خوفمم بر نداشته
فقط شب خيرررررررررررررررررررررررررررررررر
(1390 تير 30، 21:54)trhmy نوشته است: [ -> ] (1390 تير 30، 21:29)ققنوس نوشته است: [ -> ]هیچ دفت کردین این شعر چقدر پر معنیه
بر لبم قفل است و در دل رازها
لب خموش و دل پر از آوازها
این جناب بهنام خان(شما نه البته ها)موزیسین تشریف دارن
وقتی که هیچی هم نمیگن تو دلشون ساز و آواز برپاست
آره فرخنده خانوم یه گروه با انواع و اقسام ادواتشون اون تو دارن خوش میگذرونن
نگاهم نمیکنن که ما خوشیم یا ناخوشیم
-----------------------------------------------------
البته ققنوس جان اون شعر تفسیر داره ها ولی برا دوران جاهلیت بود
(حالا یکی نیست بگه الان یعنی نیستی؟؟
)
گذشته آدما هم فیلمیه برا خودش ها
آیندشون هم که .....
راستی دبروز یه نامه از نظام وظیفه اومد در خونه نوشته بود 17مرداد تشریف بیارین کمیسیون پزشکی
بچه ها دعا کنید معاف بشم
---------------------------------------------------
علیرضا جان مرسی بابت صبحونه
مطلبت هم خیییییییییلی عالی بود
ولی میدونی مشکل کجاست؟؟؟
مشکل اینجاست که انسانها فراموش کارن
بعضی وقتها وضایفشون یادشون میره
علیرضا پس اون مطلب چی شد؟؟؟؟؟؟؟
پاک کردی؟
سلام
بهنام خان
اون مطلبو گذاشتم تو درد دل فکر کنم اونجا مناسبتر باشه
انشاءلله که معاف میشین و شیرینشو پخش کنین
................
یا عالم
سلام
صبح همگی بخیر و نیکی
علیرضا خان من دستام بالاست...تسلیمم
شما درست میگین یعنی حرف بزرگان و معصومین رو نقل کردین که درسته
من که مامانم دیروز اینجوری بهم گفتن هیچی نگفتم بهشون که...یعنی چی دارم بگم؟اصلا چی حق دارم که بگم؟
همیشه بابام بهمون(به بچه هاش) میگن: حتی اگه من با مامانتون دعوا میکنم شما حق ندارین خودتون رو قاطی کنید و مثلا بخوایین طرفداری کنید از پدرتون و کمتر از گل به مادرتون حق ندارین که بگین...همیشه بهمون یاد یادن که اگه مادرمون برامون کاری انجام میده از سر لطف و مهربانی هست و وظیفه اش نیست که ما حق داشته باشیم یه کاری ازشون بخواییم یا از کارهایی که از روی لطف برای ما انجام میدن،خدای نکرده ایراد بگیریم و غر غر کنیم
همین ها نسبت به پدرمون هم تو خونه ی ما حاکمه...من خیلی سعی میکنم که قدرشون رو بدونم و احترامشون رو حفظ کنم
اما این حرفای من به معنی این نیست که هیچ وقت هم بهشون بی احترامی نکردم و همیشه روابط در صلح و صفا بوده،بالاخره روزهایی هم بوده که این مهم رو رعایت نکردم و خدا من رو ببخشه برای این گناه بزرگ
یه چیز دیگه اینکه احترام به پدر و مادر معنی اش این نیست که هیچ وقت هم ازشون دلگیر و ناراحت نشیم...
بابا،من یه جوی دادم به قضیه...چه همه ام باورشون شده
اقا علیرضا،ممنون بابت تذکرتون.حواسم هست....
سلام
چیکار کنیم ماینز خانوم ساده ایم و زود باور
ولی به نظر من به غیر از شما زدن این پست به عنوان یه تلنگر واجب بود
بازم معذرت میخوام که به عنوان یه فرد کوچکتر نصیحتی کردم
اینم عاقبت تمیز کاری...جای هیچی رو نمیدونم
هیچی رو پیدا نمیکنم
تو اتاق خودم ،بین وسایل های خودم سردرگمم
مدیران محترم من متاسفم که اینقدر بدآموزی دارم...بن کنید ،خلاص
سلام
نقل قول: مدیران محترم من متاسفم که اینقدر بدآموزی دارم...بن کنید ،خلاصL
فرخنده جون رطب خورده کی کند منع رطب..؟!
تازشم یه مثل دیگه هم هست.. بچه ها میتونن با استناد بهش یادبگیرین که منظم باشن!
یه چیزی..
یه اعتراف..
!
یاعلی.