آقا حالا که قانون اعتبارا مثل قبل شده زود اعتبارای قبلیه منو پس بدین
کلی زحمت کشیدم واسشون
کلی عرق ریختم
خون دل خوردم تا اون اعتبارا رو بدست آوردم
اگه پس ندین میرم دادگاه شکایت میکنما
چی فکر کردید
فکر کردید مملکت قانون نداره
کمــــــــــــــــک
کمــــــــــــــــــک
من این زیر گیر کرد ــــــــــــــــــم
این از کی جفتی جفتی گیر میکنه
(1391 مرداد 3، 16:08)کیمیا نوشته است: [ -> ]دوستان با اجازتون من فردا انشالله راهی مشهدم.
همتون رو هم دعا میکنم.
به به
خوشا به سعادتت
واقعا دلم تنگ شده برا امام رضا
تو حرم برام دعا کن برنامه بعد ماه رمضون به هم نخوره و بتونم بعد سالها دوباره بیام پا بوسش
ای خدا
یعنی میشه؟
الو
الو 3 2 1
من نمیدونم این نوار قسمت تایپ پاسخ چطورش شده بود غیبش زده بود نمیتونستم پست بزارم
آقا خانوم بشتابید
و از
تایپیک ما دیدن فرمایید(آپدیت شد)
هرآنچه که باید تو این ماه عزیز بدونیم
(1391 مرداد 3، 14:18)کیمیا نوشته است: [ -> ]آره
اعتبارهای منو دیدین
14 تا گرفتم:icon_biggrin:
بفرما
هنوز اعتبار راه نیوفتاده شروع شد
اینطوری پیش برین فک کنم دوباره باید جمش کنن
سسلام
کیمیا خانوم به شدت التماس دعا
منم دلم میخواد برم حرم امام رضا
امروز از دانشگاه داشتم برمیگشتم خونه سوار دو تا تاکسی که شدم هر دوتا دمشون گرم کولر روشن کرده بودن
تازه منتظر بودم که سوار تاکسی سوم بشم ی وانت مزدا بوق زد سوارم کرد اونم کولر روشن کرده بود
هوا امروز خیلی گرم بود
سرکار دیگه زده بود به سرم ی گوشه نشستم کفش و جوراب رو در آوردم شلنگ آب رو گرفتم رو پاهام خنگ شدم
و آقا بشدت تشنمه
علیرضا تحمل کن چیزی نمونده
خداییش نمیدونم این کاکائو الا رو میز کامپیوتر چیکار میکنه؟
داره میگه بیا منو بخور!
خدایا امتحانه؟
سلام به همه
بابا بزرگ پا شو برو اونو بذار کنار می بینیش بیشتر تشنه می شی
بعد منظور کاکائو هست یا کوکاکولا ؟
تاپیک ماه رمضون رو باز کردیم اقا حمید چشم چشم چشم
می ریم می خونیم
چقدر همه تالارشونو تبلیغ می کنن!!!!
اون از انجمن ادبی اینم از تالار ماه رمضون
بعضیا هم تالار ندارن اعتباراشونو به رخ می کشن
پا شید یه کار مهم بکنید
مثل من که امتیازای تالار مسابقه ی ماه رمضون رو جمع زدم
بابا بزرگ به منم یه در حد نیم ساعت یه دونه تالار بده تبلیغشو کنم
یا اونایی که الان ان لاینن چند تا اعتبار بدن ( می تونین بعدا حذفش کنین ) پزش رو بدم
یا اینکه بابا بزرگ از اون موجود نا معلوم روی میز بده بهم بذارم رو میزم ...
قول می دم تا اذون نخورمش
در این لحظه های زیبای افطار
در این لحظه های عرفانیه اذان
در این لحظه های وصل یار
در این لحظه های عاشقانه ی دیدار
گوشه ی دلتان ما را هم یادی کنید
آخـــــــــــــیش
آدم چقدر بعد افطار آرامش پیدا میکنه.وزن آدم جابجا میشه.
ولی تو همین چند روزه چقدر وزن کم کردم.60بودم شدم57به طور میانگین تقریبا روزی 1کیلو اومدم پایین
اگه اینجوری پیش بره تا آخر ماه رمضون نصف میشم.
کیمیا خانم میرید مشهد مارو هم دعا کنید.
یادش بخیر آخرین سری که رفتم مشهد دوران طفولییت بود.فقط یادمه گم شده بودم یه ملت داشتن تا صبح دنبال من میگشتن.
راستی بازگشت غرور آفرین اعتبار به زیر پست ها را صمیمانه تبریک و شادباش عرض مینمایم.
ماکه آخرش هم نفهمیدیم برای چی حذفش کردن الان بازم برای چی دارن برش میگردونن.
صبح وقتی دیدم زیر ارسال ها اعتبار اومده قیافم شبیه پنج برعکس شد.
مدیران دیگه حذفش میکنن بازم برش میگردونن وباز هم حذفش خواهند کرد.ما هم گردنمون از مو باریکتر چیزی هم نمیتونیم بگیم.
سلام
من تونستم تحمل کنم
دیگه اواخر زده بود به سرم
در قابلمه رو گرفته بودم رو دستم میچرخوندم
مادرم میگفت نکن بچه غذا سرد میشه
و نیز صدایی گفت زیاد فشار اومده زده به سرت
نقل قول: سلام به همه
بابا بزرگ پا شو برو اونو بذار کنار می بینیش بیشتر تشنه می شی
بعد منظور کاکائو هست یا کوکاکولا ؟
تاپیک ماه رمضون رو باز کردیم اقا حمید چشم چشم چشم
می ریم می خونیم
چقدر همه تالارشونو تبلیغ می کنن!!!!
اون از انجمن ادبی اینم از تالار ماه رمضون
بعضیا هم تالار ندارن اعتباراشونو به رخ می کشن
پا شید یه کار مهم بکنید
مثل من که امتیازای تالار مسابقه ی ماه رمضون رو جمع زدم
بابا بزرگ به منم یه در حد نیم ساعت یه دونه تالار بده تبلیغشو کنم
یا اونایی که الان ان لاینن چند تا اعتبار بدن ( می تونین بعدا حذفش کنین ) پزش رو بدم
یا اینکه بابا بزرگ از اون موجود نا معلوم روی میز بده بهم بذارم رو میزم ...
قول می دم تا اذون نخورمش
نوه خانوم کاکائو بود
همین الان کلکشو کندم (جایزه ام بود خدا فرستاده بود
)
(ی رب آخر دراز کش شده بودم
)
نوه می توانم برا مسابقه بهترین اواتار میتونید تبلیغ کنید
اون شی نامعلوم روی میز رو هم خودم خوردم
نقل قول: آقا سهیل تشخیص دادن که تو دل تابستون اون وقت صبح ماه رمضون تازه(چقدر من ننه من غریبم بازی در اوردم)، کسی بلند نمیشه درس بخونه؛ مگر این که پیش دانشگاهی باشه.
تشخیصشونم درست بود
نوه پریا خانوم؟
خودتون میبرید خودتونم میدوزید؟
خب میتونستن این فکر رو هم بکنن که داشنجو هستید ترم تابستون دارید (خیلی از دانشگاه ها الان دارن امتحان میگیرن)
حسین جان ممنونم از پست قشنگت
عمار خان نبینم حالت منت ناراحته شادش کن
رامین جان منم باهات موافقم آدم لاغر میشه
الان من از 83 کیلو رسیدم به 81 و نیم
و اون چیه زیر اسمت نوشتی؟ آخرین تپر؟
معنیش چی میشه؟
یاد سریال هژیرها افتادم مهران غفوریان هی میگفت تپر تور
سلام
خوشم میاد یه روز من هستم تو انجمن کسی نیست
حالا من برم و نیام شونصد تا پست زده میشه
اینو تو ی وبلاگ خوندم دیدم جالب بود
نقل قول: پولها رو شمردم و گذاشتم جیبم ...
خودم رو برای رفتن تو صف و کلی معطلی آماده کردم و حرکت کردم.
با خودم گفتم : نامردیه به گیله مرد نگم ... بهتره بهش بگم تا با هم بریم ، اینجوری یه هم صحبت خوب هم واسم فراهم میشه.
به سمت خونه ی گیله مرد راه افتادم
زنگ زدم ...
از تو حیاط صدایی گفت : بفرمایید داخل ، در بازه ...
خودش بود ...
یا الله گفتم و رفتم داخل.
زیر درختی نشسته بود و کتاب میخوند ...
گفتم : مرد حسابی الان چه وقت کتاب خوندنه ... پاشو لباس بپوش بریم صف خرید مرغ رایانه ای !
درحالی که خنده اش گرفته بود گفت : علیکم سلام رفیق ... چه خبرا ؟
گفتم : ببخشید .... سلام ...
گفت: سلام ... حالا فرصت داری یه داستان کوتاه جالب برات تعریف کنم ؟
گفتم : الان ؟ در حالی که هم مشتاق مرغ بودم هم مشتاق داستان موافقت کردم .
گفت : دوستی برام تعریف میکرد که برای یک سفر کاری به خارج رفته بود. دوست ایرانی اش که در اون کشور ساکن بود با اصرار از اون میخواد که چند روزی مهمونش باشه و در پی اصرار زیاد اون هم میپذیره .
گفتم : ایول به این رفیق فابریکها ... ولی کجای این داستان جالب بود ؟
گیله مرد گفت کمی صبر کن و ادامه داد : دوستم تعریف میکرد ، یک روز که تو خونه اش با بچه هاش مشغول بازی بودم یهو دیدم همسر خارجی اش تمام مرغ توی یخچالش رو در آورد و از پنجره انداخت تو خیابون ؟!
یعنی نزدیک بود از تعجب شاخ در بیارم ... اینها که حتی یک ته سیگار هم تو خیابون نمینداختن این چه کاری بود ؟ اونم یک مرغ سالم ؟
شوهر خانم بعد از دقایقی وارد هال شد .
به سمتش رفتم و ماجرا رو گفتم . لبخندی زد و گفت : داشت تلویزیون نگاه میکرد ؟
با تعجب گفتم : بله ...
دوست مقیم خارج بهم گفت : برو به سمت پنجره و بیرون رو نگاه کن !
از پنجره که خیابون رو نگاه کردم دهنم از تعجب باز موند !
تمام خونه ها مرغهای یخچالشون رو انداخته بودند تو خیابون !
غرق تماشای خیابون بودم که دیدم دقایقی با خانومش صحبت کرد و اومد پیشم .
گفت : کارشناس اقتصادی در تلویزیون اعلام کرد بعلت افزایش قیمت مواد اولیه امروز قیمت مرغ 10 درصد افزایش پیدا کرده ... .
حالا و در اعتراض به گرونی مردم خرید مرغ و استفاده از اون رو تحریم کردند.
و جالب بود چون همون روز در اخبار شبانگاهی اعلام کردند که قیمتها به حالت قبل برگشته ! "
گیله مرد گفت : حالا ما اگر در اون کشور بودیم باید چکار میکردیم ؟
گفتم : خب معلومه ! بدو میرفتیم تا قیمتها بالاتر نرفته به اندازه یکسال مرغ بخریم !
گفت : یعنی کاری که الان قراره من و تو بریم انجام بدیم ؟
از خجالت چیزی نگفتم .
گیله مرد گفت : درخیلی از مواقع قیمت یک کالا رو میزان عرضه ومیزان تقاضا معین میکنه. اگر فروشنده عرضه ی کالاش رو محدود کنه قیمت بالا میره و اگر خریدار مقدار خریدش رو محدود کنه یا نخره قیمت به حالت قبل برمیگرده .
گیله مرد در ادامه گفت : حالا کمی صبر کن و رفت به داخل خونه و با یک پلاستیک برگشت.
گفت : فعلن به مرغ احتیاجی نداریم ، قرضی برش دار
گفتم : ولی ما تو یخچالمون مرغ هست نیاز نداریم !
با تعجب گفت : مرغ به اندازه کافی دارید و میخوای باز هم مرغ بخری ؟
با شرمندگی خداحافظی کردم و برگشتم خونه ...
منبع : وبلاگ جملات زیبا
بابا بزرگ،به جای پست زدن تو شبانه روزی جواب پ.خ منو بدین
نقل قول: بابا بزرگ،به جای پست زدن تو شبانه روزی جواب پ.خ منو بدین
آبروی ادمو میبرید نوه خانوم
الان هم جواب پ خ سعید جی رو ندادم هنوز و هم جواب پ خ کیمیا خانوم
جواب میدم
نقل قول: چشم آقا علیرضا . حتما...مگه میشه آدم بابابزرگشو یادش بره
آفرین نوه خانوم که بابا بزرگش رو یادش نمیره
ان شاء الله که به لطف امام رضا(ع) و شفاعتشون پیش خدا
همیشه پاک بمونید
علیرضا جان
خیلی داستانت جالب بود
چند وقت پیش هم تو ژاپن شیر گرون شده بود
مردم سه چار روز به نشانه اعتراض شیر نخریدن
قیمت شیر سریع مثل اولش شد