خب من هر چی فکر می کنم می بینم تا زمان افطار که خیلی مونده... از طرفی شیرینی رو کی داده کی گرفته... (بخوانید بر وزن مهریه دادن
)
مدیرای ما هم که همه قناعت پیشه کردن تو ماه رمضونی...
اما همه ی این ها موجب نمیشه که من تبریک نگم به دو مدیر جدیدمون...
دو مدیر توانا، خوش فکر، متعهد و کاربلد کانون...
باد صبا خانم و داداش عاشق عزیز
تبریک میگم رنگی شدن تون رو...
ان شالله که پر خیر و برکت باشه مسئولیت جدیدی که عهده دار شدین...
این هم هدیه های من تقدیم به شما...
این واسه خانم باد صبا:
و
این هم واسه داداش عاشق:
تو فکر بودم چی هدیه بگیرم... گفتم چی بهتر از کفش...
کفش... واسه رفت و آمدهایی از نوع تاپیکی!
از الان به بعد یه پاتون تو ثبت نام گروه های ترکه... یه پاتون تو خود گروه...
یه پاتون هدایت گروه های ترک... یه پاتون مسابقه گروهی...
یه پاتون خوش آمدگویی... یه پاتون کارگاه...
واسه این اومدن و رفتن ها نیاز به یه کفش خوب دارین...
که اگه رفت و آمدها زیاد شد، کفش تون محکم باشه واسه ادامه ی مسیر...
که اگه سختی های راه اذیت کرد، کفش تون راحت باشه واسه تحمل سختی ها ...
که اگه موانع ظاهر شد، کفش تون نرم باشه واسه پرش از موانع...
تو کانون نه کسی رو میشه وادار به انجام کاری کرد... نه کسی رو میشه به زور نگه داشت...
هر کسی هست و محبت داره نسبت به کانون، دلیه...
و ما هم در قبال بچه هایی که لطف دارن، دست هامون خالیه...
چیزی نداریم برای تقدیم کردن به اون ها جز دعای خیر...
ان شالله هر حرکتی که انجام میدین... و هر قدمی که برمی دارین...
ثمره اش رو چندین و چند برابر تو زندگی تون ببینین...
هم زندگی دنیوی... و هم زندگی اخروی...
پ.ن: از فروشگاهی که کفش ها رو تهیه کردم قول گرفتم... که اگه سایزش مناسب نبود، تعویض کنه...
خلاصه بپوشین... اگه کوچیک بزرگ بود بهم بگین... بالاخره سر سایز کفش یه جوری به توافق میرسیم...