عجب..
احتمالا تو رودر بایسی ای چیزی موندن......
خیلی از چند و چون داستان با خبر نیستم و یه طرفه نمیخوام به قاضی برم ولی حق رو به شما میدم....
چون جوونای الان(اکثرا) نمیتونن زود ازدواج کنن....نباید زود ازدواج کنن چون آمادگیشو ندارن.....
نظر اضافه ای نمیدم ولی بهتره تحمل کنین و به جای عصبانیت به خواهرتون دل داری بدید
ببخشید ولی فکر کنم اشتباه فهمیدین. اخه واسه خواهرم نیست.
واسه خودمه.
عه خب مهتاب خانوم.....شما وقتی از تصمیم خودتون خبر دارید نباید اینقده خودخوری کنید که...
کلا وقتی از یکی خوشتون نیاد... خوشتون نمیاد دیگه!!.... حالا هر چی هم مال و منال داشته باشه....
به قول اون حاجیه میگفت که باید به دل بشینه.....حالا که ننشسته دیگه کاریش نمیشه کرد....
با خانواده بشینید منطقی صحبت کنید مطمئنا درک میکنن...
نقل قول: همین سهیل شش بار تو نوزده سالگی رفت خواستگاری،ولی دیدن "هیچکدوم" از فاکتورا رو نداره!ردش کردن و ...
یادش بخیر 19 سالگی جوون بودیم و جویای نام...
ولی خلاف به عرض مبارک رساندن......و به قول حاجی سابیدی به الک...
...هر شیش تا نظر مساعد دادن....منم به همه شون گفتم حالا ما میریم یه خورده بیشتر دور میزنیم خدمت میرسیم دوباره...
سلام
منم فکر نکنم خیلی پیچیده باشه مهتاب خانوم
جواب شما منفیه خوب منفی می دین دیگه!
کنکورم منظورتون کنکور سال بعده دیگه؟ از الان چرا نگرانید!!!! وقت زیاده. چرا از الان می گید خراب کنم؟!!!!!!!
خواستگار خوب برای اومدنه دیگه
شما هم جواب منفی می دین به همین راحتی!
پ ن: بااب 18 سالگی مگه وقت خواستگاری رفتنه؟
پ ن : سهبل جان، خودم دیدم همش رو ریجکت شدی!! چرا هی جو می دی که جواب مثبت دادن. یکیشون که گفت دهنت بوی ...
یادمه داداش
آقا چه جالب
منم شرایط مهتاب خانم رو دارم ولی برعکس قرار به زور برده بشم
واقعا این ازدواج زوری معضلی ها
کسی اینجا تاحالا استرس ازدواج رو تجربه کرده ؟
من االان یه ماه گرفتارشم ... خیلی بده
حتی خوابش رو میبینم
ددی در جریانه
نمیدونم دقیقا چه غلتی باید بکنم! ... واقعا اینایی که میرن خواستگاری و ... چه جوری میرن؟
من بهش فکر میکتم فشارم میوفته
اجي مهتاب !
چرا الان انقدر خودتو عصبي ميكني ؟
ميدونم چقدر ادم حرصش ميگيره
ولي خب اجي چرا الكي انقدر خودتو عصبي ميكني ؟
اولا واسه ازدواج رضايت خود دختر شرط ...
دوما اين كه ميتوني خيلي منطقي باخانواده حرف بزني .. متقاعدشون كني ..
واقعا ميتوني به پسري كه از خودش هيچي نداره ! و فقط به پشتوانه پول باباش اومده خواستگاري اعتماد كني ؟ نه نميشه .. به نظر من هيچي نداشتن بهتر از اين جوري داشتنه
اجي يكم اروم باش ... ايشالله اين قضيه ختم به خير ميشه
مطمئنا خانوادت صلاحتو ميخوان .. دستي دستي نميدنت به يك پسر 18 ساله ..
18 ساله ؟
اجــــــــــــــي اروم باش
هيچي نميشه
نقل قول: واقعا ميتوني به پسري كه از خودش هيچي نداره ! و فقط به پشتوانه پول باباش اومده خواستگاري اعتماد كني ؟
شما به من به پسر نشان بده که بدون پشت وانه پدرش نره خواستگاری
به هر حال خرج خونه عروسی و ... رو پدر نده یه جوون 20 چند ساله از کجا میخواد بده ؟
هادی
گفتنش راحته
سهیل
حوصله داری ها :smiley-yell:
دمت گرم مش سهیل
بلاخره روی این الون من رو کم کردی
چند باری خواستم سوتی بگیرم نشد
زدی تو خال .....
(مخلص الون من هم هستیم)
خیلی جالبه یه پسر 18 ساله به این راحتی عاشق میشه میره خواستگاری
من الان تو این سن ک پام لب گوره هنو جرات نمیکنم یرم طرفش
سلام دوباره
دوستان شما چقدر خوش خیالین. من کی گفتم این پسر 18 سالشه؟؟؟؟؟؟؟
کاش 18 سالش بود حداقل.اون فقط 4ماه ازم بزرگتره. آذر 74
17 سالشه.
تازه اینکه خوبه
الان دوساله حرفش هست.
خودتون فکرشو کنین دیگه چی میشه
آخه یه پسر دبیرستانی رو چه به عاشقی و ازدواج
به خدا خنده داره.
من اوایل فقط به این موضوع میخندیدم.
تازه اگه جهشی نخونده بود که اونم الان باید مثل من سال سوم میشد.
(1392 تير 11، 21:20)mahtaab نوشته است: [ -> ]سلام دوباره
دوستان شما چقدر خوش خیالین. من کی گفتم این پسر 18 سالشه؟؟؟؟؟؟؟
کاش 18 سالش بود حداقل.اون فقط 4ماه ازم بزرگتره. آذر 74
17 سالشه.
تازه اینکه خوبه
الان دوساله حرفش هست.
خودتون فکرشو کنین دیگه چی میشه
آخه یه پسر دبیرستانی رو چه به عاشقی و ازدواج
به خدا خنده داره.
من اوایل فقط به این موضوع میخندیدم.
تازه اگه جهشی نخونده بود که اونم الان باید مثل من سال سوم میشد.
مهد کودکه مگه آبجی
اینجا که سن ازدواج بالای 35 ساله
پایین تر باشه خنده داره
والله من هر زبونی که بلد بودم گفتم نمیخوام ازدواج کنم به خصوص با این آقا.
با خنده گفتم.
با عصبانیت گفتم.
با گریه گفتم.
حتی با داییم صحبت کردمو ازش خواستم با مامان بابام صحبت کنه.
ولی هنوزم که هنوزه اینا میان خونه ی ما
از رو نمیرن
حتی منطقی هم با مامانم صحبت کردم و دلایلمو بهش گفتم اما اون فقط میگه ما که ندادیمت تا کنکور نمیدیمت به کسی.
ولی آخه حرف اینا و رفت و آمدشون زنگ خطره
یه سری که اومده بودن به قول ابجیم مهموناشونم دعوت کردن کارتاشونم نوشتن.
حالا هم که آبجیم حرف از گل و حلقه و این چیزا میزد.
شاید بگین الکی نگرانم. ولی من الان 1سال به تصمیمای خونوادم اعتماد ندارم آخه هرروز یه چیزی میگن.
یه بار اونقدر بهم فشار اومد که کم مونده بود قبول کنم که داییم به دادم رسید.
والله تا چند هفته یه مدت همش کابوس ازدواج رو میدیم.
من حاضرم با یکی ازدواج کنم که هیچی نداشته باشه ولی مرد باشه.
نه اینکه همه چیز داره ولی مرد نیست. آخه هرچی داره مال باباشه.
میترسم آخرسر تسلیم بشم.
چون این یه سال خیلی سختی کشیدم.
چیزی که مامانم بخواد خوب میدونی چجوری آدمو راضی کنه حتی شده با گریه و قهر.