نمی دونم تا کی باقی بمونی
و نمی دونم تا کی با تو بمونم
اما خوشحالم که 11 سالگیت رو با تو بودم.
کانون تولدت مبارک.
همساده جون تبریک می گم
شروع یک زندگی جدید خیلی باید هیجان انگیز باشه
ما رو فراموش نکن و گاه گداری سر بزن بمون ...
(1398 فروردين 7، 10:32)آرمی نوشته است: [ -> ]عاشق
اینجا آفتابی آفتابی شده. هوای خارج خب معلومه فرق داره.
اینکه همیشه مهمونی ها رو به جشن های تولد کانون ترجیح میدی، اصلا قشنگ نیست.
تو هیئت مدیره مطرح می کنم تا تصمیمات جدیدی روت اتخاذ بشه.
بچه ها
فقط نه ساعت دیگه به تولد کانون باقی مونده.
آقا به جان دو تا بچه هام چاره ای نداشتم.
صبحی که مجبور بودم برم سرکار تا شب
بعدش هم با کل خانواده جایی دعوت بودیم.
دقیقا همین الان رسیدم که بیام سر لپتابم
ساعت پست رو نگاه کن.
ولی عیب نداره.... تا صبح می شینم تمام ظرفا رو می شورم.
فقط من نمی دونم این همه غذا رو کی خورده
بعضی لیوان ها توش یه شربتی بوده
به نظر محتوی شربت کیوی و خیار بوده
خدایی کی این شربتا رو می خوره
سلام
صبح بخیر
(1398 فروردين 8، 1:37)عاشق فاطمه زهرا نوشته است: [ -> ]دقیقا همین الان رسیدم که بیام سر لپتابم
ساعت پست رو نگاه کن.
ولی عیب نداره.... تا صبح می شینم تمام ظرفا رو می شورم.
فقط من نمی دونم این همه غذا رو کی خورده
بعضی لیوان ها توش یه شربتی بوده
به نظر محتوی شربت کیوی و خیار بوده
خدایی کی این شربتا رو می خوره
الان نیم ساعته که فقط دارم ساعت پستت رو نگاه می کنم و عرق شرم می ریزم.
آدم بعضی وقت ها قضاوت های نابه جا انجام میده. خیلی پشیمونم الان.
مرسی که همه ظرف ها رو شستی.
جای آقای اراده خالی بود.
محتوای شربت ها رو درست حدس زدی.
یکی اومده بود و اصرار داشت که شربت کیوی - خیار می خواد.
هر چی می خورد هم مگه سیراب میشد.
من تا خود صبح دست درد داشتم بس کیوی آب گرفتم دیشب.
سلاااام
به به آقوی همساده
مبارک باشه
ایشالا خوش بخت باشین
به به آقا پوریا
خیلی خیلی دلم تنگ شده براتون
از خودتون چیزی نگفتین؟
سلااااااااام به همگی
اومدم بگم که ما هم یک ساعت پیش از سفر یک هفتگیمون برگشتیم
درکل خوب بود خوش گذشت
هرچند این بارندگی ها باعث استرس و ترس شده بود
آقای همساده مزدوج شدنتون مبااااااااااارک انشاءالله که خوشبخت بشین
کل جریان خواستگاری و عقد و اینکه چطور آشنا شدین رو تعریف کنین
(1398 فروردين 9، 22:14)Queen نوشته است: [ -> ]سلااااااااام به همگی
اومدم بگم که ما هم یک ساعت پیش از سفر یک هفتگیمون برگشتیم
درکل خوب بود خوش گذشت
هرچند این بارندگی ها باعث استرس و ترس شده بود
آقای همساده مزدوج شدنتون مبااااااااااارک انشاءالله که خوشبخت بشین
کل جریان خواستگاری و عقد و اینکه چطور آشنا شدین رو تعریف کنین
خوش برگشتین
کجا رفته بودین حالا؟
من هم سفر یک هفته ایم امروز تموم شد.
اما با اصرار خانواده بلیط برگشتم رو کنسل کردم و یک هفته دیگه قرار شد سفرم ادامه پیدا کنه
نقل قول: محتوای شربت ها رو درست حدس زدی.
یکی اومده بود و اصرار داشت که شربت کیوی - خیار می خواد.
هر چی می خورد هم مگه سیراب میشد.
من تا خود صبح دست درد داشتم بس کیوی آب گرفتم دیشب.
چه کاریه خب
از این کارخونه هاش می خریدی خب؟
الان می دم بچه ها دو سه باکس از اینا بخرن ببر برای طرف
بچه ها الان وقتشه ها ...
چی رو می گم؟؟؟؟
ببین الان انجام ندی از دستت رفته هااااااااااااا
نمی خواد زیاد وقت بذاری
فقط یک ساعت!
فقط یک ساعت!
فقط یک ساعت!
زمان زیادی نیست، اما اثرش غیرقابل وصفه.
دلی برای تکاندن
یک هفته، یک روز، اگر اون هم نشد یک ساعت وقت بذار
و به اهداف امسالت فکر کن....
ترک خ.ا
ازدواج
قبولی کنکور
پیدا کردن شغل مناسب
نزدیک شدن به خدا
کتابخون شدن
ورزشکار شدن
کسب حرفه ای جدید
تجربه های جدید
مسافرت ها و گردش های پرهیجان
همه و همه رو می تونی اراده کنی الان
و یک سال تلاش کنی که بهشون برسی ...
به خدا الان وقتشه ...
دیر بجنبی از دستت رفته
سلام
خانم کویین خوش برگشتید.
آب و هوای قشم چطور بود؟
می توانم خانم کم پیدا شدید.
عید رو چگونه گذراندید؟
عاشق سفر خیلی خوبه. خوش بگذره حسابی.
کدوم خطه هستی الان؟
بابت باکس ها هم دستت درد نکنه. این بنده خدا بدون شربت کیوی - خیار شب هاش روز نمیشه.
اگه دلی برای تکاندن رو پر کنیم، بهمون جایزه میدی؟
سلام
آقای عاشق رفته بودیم قشم
آرمین خان هوا بیشتر نیمه ابری بود
نه گرمای آزاردهنده ای ونسرما، هوایی کاملا خوب و دل پذیر
اما دریا یکم نا اروم مواج بود و متاسفانه نشد که جزیره ی دلفین ها بریم
هرچند از قایق سوار شدن وحشت دارم و هروقت سوار شدم کلی بدو بیراه به خودم گفتم ولی دیدن دلفین ها می تونست خیلی جذاب باشه که نشد.
چند روزی بود به خاطر هوا و نبودن دلفین ها تعطیل شده بود
(گفتن دلفین ها به خاطر مواج بودن آب به سطح آب نمیان)
قشم از جمله جاهایی بود که خیلی دوست دارم دوباره برم
چقد بچه ها کانون لاکچرین
اون از عاشق که ماهی یه سفر خارجی میره
این از خانوم کویین که تو تابستون پالتو و نیم بوت میپوشه و عیدا جزیره قشم میره
(1398 فروردين 10، 18:17)جناب خان :) نوشته است: [ -> ]چقد بچه ها کانون لاکچرین
اون از عاشق که ماهی یه سفر خارجی میره
این از خانوم کویین که تو تابستون پالتو و نیم بوت میپوشه و عیدا جزیره قشم میره
من آخر هر چی لاکچریم
نیم بوت و پالتو تو تابستون نپوشیده بودما
هرموقع که پوشیده بودین در کل لباس لاکچری ای حساب میشه
(1398 فروردين 10، 16:01)آرمین نوشته است: [ -> ]سلام
خانم کویین خوش برگشتید.
آب و هوای قشم چطور بود؟
می توانم خانم کم پیدا شدید.
عید رو چگونه گذراندید؟
عاشق سفر خیلی خوبه. خوش بگذره حسابی.
کدوم خطه هستی الان؟
بابت باکس ها هم دستت درد نکنه. این بنده خدا بدون شربت کیوی - خیار شب هاش روز نمیشه.
اگه دلی برای تکاندن رو پر کنیم، بهمون جایزه میدی؟
فعلا که کسی پر نکرد دلی برای تکاندن رو
یعنی می رفتم جلوی چهارتا درخت این جوری تبلیغات می کردم، لااقل دو تا برگ می افتاد زمین
اما این جا ....
نقل قول: جناب خان
چقد بچه ها کانون لاکچرین
اون از عاشق که ماهی یه سفر خارجی میره
این از خانوم کویین که تو تابستون پالتو و نیم بوت میپوشه و عیدا جزیره قشم میره
جای شما خیلی خالی بود.
ولی هیچ جا مملکت خود آدم نمی شه.
خارج هم می ری، اوج عشق و حالش اینه که چهارتا ایرانی ببینی شروع کنی مملکت غریب بگی و بخندی
(1397 اسفند 22، 20:31)می توانم نوشته است: [ -> ]سلامآقا کریم
خیلی ممنون
خوشحالیم که تشریف آوردید
چه خبر؟
ممنون همکار قدیمی
خوشحالم که هنوز فعالید
خبر که سلامتی. دنبال کارم فعلا تا چی پیش بیاد