بعضی وقتا از صبح که چشم باز میکنم حس زندگی ندارم برای همینم چن ساعت چشامو می بندم تو رخت خواب میمونم بعدش هم اگه بیدار بشم بد خلق میشم.
امروزم همینطور بود. سر مامانم داد زدم خودم خیلی ناراحتم.
(1396 خرداد 18، 14:38)مرد مجاهد نوشته است: [ -> ]سلام به همگی
تا اونجایی که من میدونم بحث سیاسی ممنوعه اینجا
در نهایت برآیندش رو که حساب کنین،
به نفع کانون نیست این بحثها
البته بحثهای اصولی و کلی که غالبا روش توافق داریم، به نظرم فرق میکنه.
داداش گلم
هیچ بحث سیاسی نکردم فقط گفتم فراموش کار نباشیم .
درست میگی داداش جون
ما خیلی مدیون این بچه ها هستیم
و اونایی هم، هر کی که باشن، که تیکه میندازن که اینایی که میرن جنگ برای چه و چه میرن
آیا حاضرن یه زمین 1000 متری رو در عوض جون عزیزشون بگیرن؟
کلا گفتم یه طوری نشه جو اینجا که به اهدافمون نرسیم
وگرنه شما به طور ویژه کارت درسته
و ما مخلصیم
احتمالا اونجا مسامحه در لفظ کردم
سلام
من هم سر واژه ی بیگانه و نامأنوس مسامحه هنگ کردم.
سرچ کردم بدتر گیج شدم.
(1396 خرداد 18، 12:20)engineer نوشته است: [ -> ]بعضی وقتا از صبح که چشم باز میکنم حس زندگی ندارم برای همینم چن ساعت چشامو می بندم تو رخت خواب میمونم بعدش هم اگه بیدار بشم بد خلق میشم.
امروزم همینطور بود. سر مامانم داد زدم خودم خیلی ناراحتم.
روان شناسان میگن در سال واسه ی همه ی آدم ها چنین روزهایی پیش میاد.
اصطلاحاً میگن طرف از دنده ی کج بلند شده.
اما واقعا این فقط چند روز در ساله.
(که البته توصیه می کنن تو چنین روزهایی از همون اول صبح به همه اطلاع بدید از دنده ی کج بلند شدید که همه تکلیف شون رو باهاتون بدونن.)
ولی
داداش اگه زیاد این طور میشی
مربوط میشه به زندگی دوست نداشتنی که داری.
آدمی که وضعیتش رو دوست داره و کار انگیزه بخشی برای انجام داره، با شوق و اشتیاق از خواب بلند میشه. با کلی انرژی.
زندگی یک نواخت و بی هدف و آینده ی نامعلوم و ...
(دیگه بیشتر توضیح نمیدم. می دونم خودت بهتر می دونی. یکم دیگه ادامه بدم یک راست می فرستمت پیش دکتر.
)
پ.ن: روزهایی که با سردرد بیدار میشم منم همین طورم.
چشم هام رو می بندم و باز می کنم تا بلکه تغییر کنه.
نمیشه که نمیشه. اون روز، روز من نیست.
صبور جان شرایطمون خیلی با هم فرق داره
خب من مدرک کارشناسیمو نمیتونم بگیرم بعلاوه اینکه سربازی معاف نیستم وباید برم
از طرفی هم از نظر مالی خداروشکر مشکلی ندارم شرایط ازدواجم میشه گفت هست ولی همش از زیرش در میرم چون واقعا حس میکنم هنوز وقتش نیست
ولی من اگه جای شما بودم حتما میرم تو بازار کار,میرفتم دنبال یه حرفه درست ودرمون ,بعد از پنج سال دانشگاه رفتن به این نتیجه رسیدم که درس خوندن ومدرک گرفتن فقط جایی خوبه که علاقه داشته باشی,نمره هات خوب باشه ,از همه مهم تر اینکه یه تخصصی داشته باشی
و اقا یه مطلب دیگه
الان وارد سایت شدم هفت تا عضو انلاین داشتیم که چارتاشون پنهانن
بابا مامورای سازمان سیا اینجوری از بقیه جامعه قایم نمیشن
چه کاریه خب
از وقتی اومدم هی برمیگردم پشت سرمو نگاه میکنم
ادم میترسه خب
امشب محل نگهداری بچه های بی سرپرست بودم که تعدادشون کم نبود از همه سنی بود،واقعاً جای اونها بودن برام قابل درک نیست ، از اینکه تو خونواده مشخص و با سرپرست بزرگ شدم این رو به چشم بزرگترین نهمت زندگی میبینم ، اونها در یک دنیای دیگه هستند و بقیه بچه در یک دنیای دیگه،وقتی میای بیرون و تو خونه خودت انگار وارد یک هتل میشی چون همه چیز شخصیه ولی اونجا یک یخچال مشترک بین تعداد زیادی از بچه ها. خجالت میکشم اگر به گناه فکر کنم با این نعمت هایی که به چشم نمیان ولی هستند.رفتن به این محیط هر چند مدت یکبار رو به همه توصیه میکنم.از اینکه میتونستم پولی که در دست داشتم رو خرج چیزهای اضافی یا حتی خرج تفریحات اضافی رو بعنوان یک کمک کوچک اونجا هزینه کردم با خودم احساس غرور میکنم ،لذت این کار توصیف شدنی نیست ، با این حمایت آدم روحیه اش عوض میشه،ای کاش بتونم روزی برسه قدم های جدی تری تو این مسیر بردارم،البته امیدوارم اون روزبرسه و من لیاقتشو داشته باشم که با دستام دست بردارها و خواهرهای عزیمو بگیرم.فقط خواستم احساسم رو توصیف کنم تا دوستان عزیزم در اینجا هم توفیقی حاصل بشه قدمی در این راه بردارند و از این لذت دو طرفه بهره مند بشند.به هیچ عنوان قصد خودنمایی نداشتم فقط و فقط برای اینکه اگر کسی علاقه مند بود قدمی تو این راه برداره.
میخواهم برم استرالیا
موافقت گرفتم که بعد از خدمت سربازی برم .
تو خانواده ای که مذهبی بودند .
ولی دلم پر از این کشور داغون داغون هستم .
برای بعضی ها فقط میشه دعا کرد که خدا سر عقل بیارتشون .. قبول دارین ؟!
لعنت خدا بر دل سیاه شیطان
بچه ها ارامش خودتون حفظ کنید
اینجا جای انگل ها نیست
این دیوانه به زودی ادب میشه و آی دیش برای همیشه بن میشه دیگه نتونه اکانت جدید بسازه
این حرکتی که این دوستمون زد تو پروفایل ها دوتا نکته داشت :
1. من احتمال میدم از سر حسادته ، وقتی آدم انقدر عمیق شده باشه تو این چیزها که نتوننه در بیاد ، پیشرفت بقیه رو هم نمیتونه ببینه .
2. احتمالا فکر اینجاشو نکرده که بچه هایی که اینجان اومدن که پاک باشن ، این کار رو 500 بار دیگه هم بکنه ، تنها کاری که بچه های اینجا میکنن ، گزارش و بستن پنجره است . ما محکم تر از این حرفهاییم !