(1397 تير 8، 22:41)آرمین نوشته است: [ -> ] (1397 تير 8، 21:56)آقای اراده نوشته است: [ -> ]پیام پروفایل ک نداریم حداقل بیایم شبانه روزی حال دوستانو بپرسیم
سلام آقای اراده
بله. سفارش شده که در نبود پ.پ حتما احوالات در شبانه روزی گرفته بشه.
احوال من رو بپرسی به شدت دچار خستگی روحی و روانی.
فکر کن صبح ساعت 7:30 سر کار میری. از صبح تا ساعت 7 شب پیام و تماس و نامه و پسغام و پیغام که این کار ما انجام نشد. اون یکی انجام نشد. یکی کارش واسه یک هفته پیشه. یکی یک ماه پیش. یکی هم یک سال و شایدم چند سال پیش.
من هم از صبح تا شب در حال زدن دستور کار برای پیمانکار جهت حل مشکل همراه با تلفن و پیام و پیغام.
در نهایت هم هیچ کدوم انجام نمیشه و با جامعیت حداکثری به روز بعد منتقل بشه.
جالب اینجاست که روز بعد یک سری مشکلات جدید ایجاد میشه و این ها اضافه میشه به مشکلات قبلی.
و من موندم این همه حجم کار و مشکلات چه زمانی قرار هست جمع بشه.
(و مسلما بسیاریش جمع نمیشه و بعد شاهد فجایع حاصل از اون هستیم.)
دعوا، قول دادن های روی هوا، انتظار و انتظار و انتظار.
بیچاره من. بیچاره تر مردم.
این ها به کنار.
دیشب ساعت 11 معاون تماس گرفت و ازم گزارش خواست. تا ساعت 1 شب در به در دنبال اطلاعاتی که هیچ کس نمی دونه کجاست بودم.
صبح باز هم شصت بار تماس و هماهنگی برای داده هایی که نمی دونیم کجاست و سر هم کردن داده هایی که سال ها قبل باید درست توی سیستم ذخیره میشدن و نشدن.
گزارش های ماستکی!
اوایل به شوخی با همکاران می گفتیم دفتر ما نیازمند روان شناس مجرب هست. بس که اعصاب و روان مون داغون شده.
کم کم به این نتیجه رسیدیم که روان شناس جوابگو نیست. نیازمند روان پزشکیم که همراه با دارودرمانی بتونه ما رو سر پا نگه داره.
این روزها به این نتیجه رسیدیم که ما نیازمند یک روان پزشک مقیمیم. در غیر این صورت به صورت روزانه و سرسری کاری از دستش برای ما برنمیاد.
این همه وقتی که من دارم تو این شرکت میذارم هر جای دیگه ای و در هر کار دیگه ای میذاشتم 100 نوع بهبود و توسعه و بهره وری اتفاق می افتاد.
حس بطالت و خستگی عمیقی وجودم رو گرفته.
من نه سر پیازم و نه ته پیاز؛ اما همه چیز از من عبور می کنه و من پاسخگوام.
یه کارشناس ستادی. چقدر شیک و چقدر مجلسی.
بحران پشت بحران.
به شما چند میلیون می دادن حاضر بودید 12 ساعت به صورت روزانه تحت فشار روحی و روانی قرار بگیرید و تهش هم هیچی به هیچی؟
پنجشنبه و جمعه و کلا هر ساعت شبانه روز در دسترس؛ بدون اینکه حس کنید کارتون کار ارزشمندیه؟
این بود از احوالات من.
حالا شما هم بگید از احوالات تون.
برای من دعا کنید.
همین طور برای کانون و پایداریش.
پ.ن: مشکل پ.پ در حال پیگیری هست.
آرمین جان
ما ملتی هستیم که یا راهی خواهیم داشت، یا راهی خواهیم ساخت
من هم چند وقتی هست که مثل آرمین فکر می کنم. به این که آیا این کاری که می کنم فایده ای داره؟
نمی دونم شاید چند سالی بشه
همیشه خودم رو یه جوری راضی کردم.
معمولا هم با قدم های بعدی
حالا ارشد رو بدیم، حالا پروژه رو تموم کنیم، حالا مقاله رو سابمیت کنیم، حالا دکتری رو بدیم، حالا استاد رو انتخاب کنیم، حالا موضوع ، حالا امتحان جامع، حالا فرصت مطالعاتی، حالا استاد خارجی، حالا مقاله، حالا دفاع و ...
نتیجه اش هم پایان نامه ای که قراره بره و گوشه ای خاک بخوره
کلیک
هرکدوم از این پایان نامه ها نتیجه ی چهارسال تلاش یک دانشجو، یک انسانه که بهترین دوران عمرش رو صرف تحقیقات کرده
اما پس چرا برای ما ارزش نداره؟
پس چرا ما اثر مثبتش رو توی زندگیمون نمی بینیم؟
شکی نیست که الان دنیا داره روی علم و تحقیقات جلو می ره
خب اگر این طوره، پس چرا برای ما این طوری نیست؟
کلیک
من نمی فهمم اون زمانی که تصمیم گرفته شد این همه جوون برن دانشگاه تصحیلات تکمیلی
یعنی یکی ننشست یک هفته فکر کنه که چطور از نتیجه ی تحقیقات این ها استفاده کنه؟
ننشست فکر کنه که چه ساز و کاری تعیین کنه که این همه جوون عمرشون هدر نشه؟
نتیجه اش شده این که الان وزارت علوم و تحقیقات شده، یک معضل برای دولت
که مثلا ما چطور بودجه ی تحقیقات رو امسال جور کنیم.
داستان حضرت ابراهیم توی سوره ی انعام خیلی خوبه
و [یاد کن] آن هنگام که ابراهیم به آزَر [عموى مشرکش که به جای] پدرش [سرپرستی او را به عهده داشت]، گفت: «آیا بتها را خدایان مىگیرى؟ بىشک تو و قومت را در گمراهى آشکار مىبینم.» (
۷۴) و این گونه ملکوت آسمانها و زمین را به ابراهیم نشان دادیم، تا از اهل یقین باشد. (
۷۵) پس چون شب بر او پرده افکند، ستارهاى دید. گفت: «این پروردگار من است!» پس چون غروب کرد، گفت: «من زوالپذیران را دوست ندارم.» (
۷۶) پس چون ماه را در حال طلوع و درخشش دید، گفت: «این پروردگار من است!» پس چون غروب کرد، گفت: «اگر پروردگارم مرا هدایت نکرده بود، قطعاً از گروه گمراهان بودم.» (
۷۷) پس چون خورشيد را برآمده ديد گفت: «این است پروردگار من! این بزرگتر [از ماه و ستاره] است.» امّا چون غروب کرد، گفت: «
اى قوم من! همانا من از آنچه براى خداوند شریک قرار مىدهید، بیزارم. (
۷۸) من از سر اخلاص روى خود را به سوى کسى گرداندم که آسمانها و زمین را پدید آورد و من از مشرکان نیستم.»
کاشکی این قدر جرات و قدرت داشتم که بلند می شدم و فریاد می زدم
من از تمام جریان علمی که توی کشور وجود داره بیزام
من راه درست رو پیدا کردم و همون رو هم دنبال می کنم.