پلان یک
شب تاسوعا داشتیم از حرم برمیگشتیم روی پل عابر کنار فلکه آب یه دختر بچه نشسته بود و یه فرچه واکس زنی و یه واکس هم کنارش، خیلی خیلی زیبا بود یه چادر مشکی هم رو سرش بود. شب خیلی سردی هم بود. دختره توجه خیلی از رهگذر ها رو جمع کرد ما هم رفتیم سمتش. البته من دلشو ندارم دوستام رفتن.یه چند دقیقه بعد اومدیم که سوار مترو بشیم ولی اعصاب سه تا مون خراب بود و داشتیم ناسزا میگفتیم به اختلاس گران و کمیته امداد و بهزیستی یهو گفتیم بیا یه غذا بگیریم ببریم واسش. یه پرس غذا گرفتیم و غر غر زنان رفتیم ولی اثری از اون دخترک نبود...
غذا رو آوردیم تو اتاق فردا شب بچه ها خوردن ولی من دلم نیومد و لب نزدم بهش...
پلان دو
شب شام غریبان باز هم اون دختر رو دیدیم البته چند کوچه بالاتر باز بچه ها رفتن سمتش و من نرفتم. وقتی برگشتن خواستن شروع کنن باز فحش به این و اون گفتم اینا رو ول کنید بهش کمک کردین؟ بهش غذای گرم دادین یا نه؟ یهو دویدیم سمتش و باز غیب شده بود. اما اینبار سه نفری گشتیم و چندتا کوچه پایینتر یافتیمش یه پسر بچه 12 ساله هم همراهش بود واسشون غذا گرفتیم و اونا هم شاد و شنگول رفتن.موقع برگشت سمت حرم باز غر غرها شروع شد با یه تفاوت که این دفعه همساده همراهیشون نکرد. اگه بار قبلی از نظام اسلامی و حکومت خرده گرفتیم اینبار دوستام بحث رو کشیدن به بدی دنیا و نبود عدالت خداوندی یکیشون حتی واسه عزاداری تو حرمم نیومد دیگه
برداشت آزاد
................................................
بهترین و مهمترین تجربه محرم امسال من این بود.که یه درس خیلی خیلی بزرگ بهم آموخت.
ســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووم
بــــــــــــــــــــــــــــــــــچهایی کــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــانون چطولـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــید...؟؟؟
نــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــظرتون چیه
داداشــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــتون برگرده به دوران اقــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــتدار...؟؟؟
راســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــتـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی
تـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاپیک ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرگــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرمی
از جمــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــعه 8 آبـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــان دوباره کار خودش
آغـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاز مـــــــــــــــیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــکنه
«مگر سرزمین خدا گسترده نبود، چرا دست به هجرت نزدید؟(آیه قرآن)
دلم هجرتی میخواهد از خودم تا خودم. از من تا ما. از سرزمین دلم تا تو :17:
چقدر بحث هجرت توی اسلام قشنگ وقت کردید بخونیدش.
داشتم توی کانون چرخ می زدم،
به این رسیدم،
My Baby رو خوب اومده شاهین ی
(1391 مرداد 31، 18:28)شاهین 70 نوشته است: [ -> ]من بزرگترین معجزه زندگیم این بود که وقتی دو ساله بودم
شام آش داشتیم یهو برق میره بابام بلند میشه شمع بیاره
تنه اش میخوره به من منم کاملا می افتم تو قابلمه آش داغ
شانس اوردم مای بیبی داشتم وگرنه.....
ولی چند تا کوچولو سوختگی رو دستم و ساق پام دارم هنوز
بعدی:بهترین دوستت تو کانون کیه؟
مدالا دارن بر میگردن
خدایا بر احوالات خوشی ک نصیبمان میکنی شکر
نقل قول: درخشنده از میان ما پر گرفت و آف شد
خدایا مربی من را باز آن بنما آخه من ازشون سوال داشتم
نقل قول: اقای درخشنده شما جز افتخارات کانونید
من یکی که واقعا بهتون افتخار می کنم
شما یکی از بهترین هایید
چرا خسته؟
چرا دل مرده؟
بازم می گم تن ندید به این حس
خدا خیرتون بده
بچه ها حالم خیلی بد بود
وشحتناک
چندین روز بود که وسوسه امونمو بریده بود
سها خانوم بهم گفت 70 بار بگو استغفرالله ربی و اتوب
به خدا خیلی اروم تر شدم
الان واقعا بهترم
بعضی وقتا امتحان کنین
تاثیرات این دانشگاهه... از سراسر ایران خب اینجان! حالا کاری نداریم که شهر خودشون قبول میشدن و ول کردن اومدن اینجا!!!!
فرهنگ ها خیلی متفاوته....یکی احساس قلدر بودن میکنه...یکی بیش از حد پررو تشریف داره!
بعضیا خیلی بچن!
والا میبینم اینا جز گوشی و لپتاپشون افتخار دیگه ایی ندارن! وسط امتحان هم خانوما که فکر میکردم خیلی زرنگن داشتن از رو من نگاه میکردن! 20 هم
شدم!
ولی نتیجش چی شد؟ این شد که ساکت میشینم...
عادت کردم میام اینجاهم ساکتم!
(1394 آبان 5، 17:00)درخشنده نوشته است: [ -> ]نقل قول: درخشنده از میان ما پر گرفت و آف شد
خدایا مربی من را باز آن بنما آخه من ازشون سوال داشتم
نقل قول: اقای درخشنده شما جز افتخارات کانونید
من یکی که واقعا بهتون افتخار می کنم
شما یکی از بهترین هایید
چرا خسته؟
چرا دل مرده؟
بازم می گم تن ندید به این حس
خدا خیرتون بده
بچه ها حالم خیلی بد بود
وشحتناک
چندین روز بود که وسوسه امونمو بریده بود
سها خانوم بهم گفت 70 بار بگو استغفرالله ربی و اتوب
به خدا خیلی اروم تر شدم
الان واقعا بهترم
بعضی وقتا امتحان کنین
تاثیرات این دانشگاهه... از سراسر ایران خب اینجان! حالا کاری نداریم که شهر خودشون قبول میشدن و ول کردن اومدن اینجا!!!!
فرهنگ ها خیلی متفاوته....یکی احساس قلدر بودن میکنه...یکی بیش از حد پررو تشریف داره!
بعضیا خیلی بچن!
والا میبینم اینا جز گوشی و لپتاپشون افتخار دیگه ایی ندارن! وسط امتحان هم خانوما که فکر میکردم خیلی زرنگن داشتن از رو من نگاه میکردن! 20 هم
شدم!
ولی نتیجش چی شد؟ این شد که ساکت میشینم...
عادت کردم میام اینجاهم ساکتم!
منم ترم اول دانشگاه خیلی ساکت بودم زیاد به رشتم علاقه نداشتم دوس داشتم کارگردانی بخونم اما فکر میکردم رشته کارگردانی مال پولداراست بنابر این رشته ای انتخاب کردم که بتونم با درامدش به ارزوهام برسم سرکلاس هم همش غصه می خوردم و ساکت بودم:((
من که اصلا از رشتم ناراضی نیستم...خیلی دوسش دارم... به خاطر یه سری مسائل دیگه هم روحم خستست هم بدنم...سر کلاس میشینم هر استادی
میاد میگه خوابت میاد!
ولی نمیدونه پشت اون قیافه ی ریلکسم چه دیوونه ایی قایم شده
(1394 آبان 5، 17:23)درخشنده نوشته است: [ -> ]من که اصلا از رشتم ناراضی نیستم...خیلی دوسش دارم... به خاطر یه سری مسائل دیگه هم روحم خستست هم بدنم...سر کلاس میشینم هر استادی
میاد میگه خوابت میاد!
ولی نمیدونه پشت اون قیافه ی ریلکسم چه دیوونه ایی قایم شده
خوشبحالتون که دارین رشته مورد علاقه و عشقتونو میخونین این خیلی خوبه درامد پرستاریم شکر خدا این روزا رو بورسه تبریک میگم جناب درخشنده آقای پرستار
یه ساعت پیش یکی از سیره هامون که تو قفس بود بر اثر اصابت دست مادرم رو زمین خورد و درش باز شد و سیره بیچاره ما هم که حسابی ترسیده بود از قفس فرار کرد
حالا تو این هوای بارونی....
بارون که داره شدیدا میاد
جفتشو کار ندارم که تو یه قفس دیگه بود چقدر صداش میزد...
خیلی براش ناراحت شدم :((( شانس نداشت بیچاره یه بارم برگشت بابام اومد بگیردش تو تراس که از ترسش فرار کرد:((((
خدا کنه تو این بارون بلایی سرش نیاد و بسلامت برگرده
بدم میاد سر اون زبون بسته چیزی بیاد :((
پرنده که برای نگه داشتن نیست....
اگه کسی این بدبختارو نگه نداره همشون میتونن زندگیه طبیعیه خودشونو داشته باشن....
(1394 آبان 5، 17:39)درخشنده نوشته است: [ -> ]پرنده که برای نگه داشتن نیست....
اگه کسی این بدبختارو نگه نداره همشون میتونن زندگیه طبیعیه خودشونو داشته باشن....
باورتون میشه؟خودشون اومدن
خب عیبی نداره...الانم خودش رفته...نگران نباش
ایشالاه که طوریش نمیشه....
سلام بر دوستان عزیز
آقا ی مشکل تو آواتار من هست
وقتی عکس رو آپلود میکنم
چه با خود سایت و چه غیر سایت
این صفحه ثابت باز میشه
http://www.ktark.com/usercp.php
مشکل از چیه
کانون یا فایرفاکس من