سلام وقت همگی بخیر
بچه ها من شبا دیر میخابم و صبح ها دیر از خاب پا میشم و عملا همیشه کسلم و به هیچ کار و درس و زندگی نمیرسم.
اگه ایده یا نظری دارید که بتونم این وضعیت رو درست کنم ممنون میشم برام بنویسید...؟
(1399 بهمن 4، 21:26)سپهرر نوشته است: [ -> ]سلام وقت همگی بخیر
بچه ها من شبا دیر میخابم و صبح ها دیر از خاب پا میشم و عملا همیشه کسلم و به هیچ کار و درس و زندگی نمیرسم.
اگه ایده یا نظری دارید که بتونم این وضعیت رو درست کنم ممنون میشم برام بنویسید...؟
توی یک مستند پزشکی دیدم که میگفت نو آبی صفحه مانیتور و صفحه گوشی باعث بی خوابی میشه و پیشنهاد میکرد که ۱ ساعت قبل خواب ازش استفاده نکنیم
من مورد بالا رو برای مدتی اجرایی کردم و زودتر به رخت خواب میرفتم
بجز چند شب اول که سخت بود بعدش برام عادی شد و شبا زود میخوابیدم و صبح هم سرحال تر (بسیار زیاد)بیدار میشدم
اما از اونجایی که از این پیام ۱۲.۳۰ شب معلومه یه مدت دیر خوابیدم و الان دیر خوابیدن برام عادت شده
(1399 بهمن 4، 21:26)سپهرر نوشته است: [ -> ]سلام وقت همگی بخیر
بچه ها من شبا دیر میخابم و صبح ها دیر از خاب پا میشم و عملا همیشه کسلم و به هیچ کار و درس و زندگی نمیرسم.
اگه ایده یا نظری دارید که بتونم این وضعیت رو درست کنم ممنون میشم برام بنویسید...؟
من عادت کرده بودم که شب ها برم یوتویوب یا اینترنت بیام. برای همین حتی اگر خسته هم می بودم، نمی گرفتم بخوابم.
مهم تر از ساعت خواب، ساعت قبل از خوابه.
اگر می خوای شب زود بخوابی، از ساعت ۱۱ شب آماده خواب شو.
اینترنت نرو، کتاب بخون، مسواک بزن و خیز بردار برای خواب.
ذهنت که آروم بشه خوابت می بره. زود هم بخوابی، زود بیداری می شی.
برای صبح هم حتما برنامه مشخص داشته باش.
برنامه قبل از خواب و بعد از بیداری باید دقیق و مشخص باشه. این طوری در طول روز انرژی لازم رو داری.
(1399 بهمن 4، 21:26)سپهرر نوشته است: [ -> ]سلام وقت همگی بخیر
بچه ها من شبا دیر میخابم و صبح ها دیر از خاب پا میشم و عملا همیشه کسلم و به هیچ کار و درس و زندگی نمیرسم.
اگه ایده یا نظری دارید که بتونم این وضعیت رو درست کنم ممنون میشم برام بنویسید...؟
وقتی برنامه درست حسابی برای کارات نداشته باشی اینطوری میشه و هیچ راه حلی هم جز برنامه داشتن نداره ( تجربه دارم 10000 درصد!!!!)
شبا برنامه ریزی کن برای بین شام تا خوابت ،،، ما عملا چون تو این بازه بیکاریم هیچ کاری نمیکنیم و حوصلمونم سر میره که عملا اتلاف وقته ،، اگه تو اون تایم برای تفریحاتت تایم مشخص و تفریح مشخص بذاری همه چی حل میشه
دوباره بالا رو از اول بخون!!
طبق قانون مورفی احتمال این که تو یه بازه زمانی کوتاه تمام اتفاقات بد و تو یه بازه زمانی کوتاه تمام اتفاقات خوب بیفتن هست
ینی وقتی که یه سختی ای میاد سراغت تو یه فاصله کم امکانش زیاده یهو یه سرای سختی دیگه ای هم قارتی بریزن سرت و وقتی یه اتفاق خوب برات می افته احتمالش زیاد هست که تو یه بازه کوتاه بعدش کلی اتفاق خوب دیگه برات رقم بخوره
نظرتون چیه؟
(1399 بهمن 4، 10:48)*شهریار* نوشته است: [ -> ]خیال پردازی های بیش از حد ، امونمو بریده
خیلی نیاز عاطفی دارم ... تنها راهی ک جلوم میبینم ، همین خیال پردازی هاست
آخ گفتی این خیال پردازی حسابی منو هم اذیت میکنه
واقعا سمه
آروم کردن خودت با این چیزا هم فقط موقتیه و شکاف بین واقعیت و خیال زیاد و زیادتر میشه و آخرش هم دست خالی میمونی
کتاب سیلی واقعیت نوشته دکتر راس هریس از نشر سایه سخن فوق العاده هست
حتما حتما حتما خوانده شود
(من خودم آرزو میکردم ۱۰ سال پیش این کتابو خونده بودم
)
(1399 بهمن 5، 14:03)هومان نوشته است: [ -> ]طبق قانون مورفی احتمال این که تو یه بازه زمانی کوتاه تمام اتفاقات بد و تو یه بازه زمانی کوتاه تمام اتفاقات خوب بیفتن هست
ینی وقتی که یه سختی ای میاد سراغت تو یه فاصله کم امکانش زیاده یهو یه سرای سختی دیگه ای هم قارتی بریزن سرت و وقتی یه اتفاق خوب برات می افته احتمالش زیاد هست که تو یه بازه کوتاه بعدش کلی اتفاق خوب دیگه برات رقم بخوره
نظرتون چیه؟
متوجه نشدم، چطور طبق قانون مورفی این اتفاق میفته؟
نقل قول: متوجه نشدم، چطور طبق قانون مورفی این اتفاق میفته؟
قانونو چیکار داری
کلیت مطلبو بچسب
ایا اتفاقات بد همه یجا می افتن؟؟
نمیدونم چم شده یکی دو روزه
دوس دارم برم به یه سفر توپ اما نمیشه الان ( پولش هست اما نمیتونم اینو به زبان بیارم که بهم پول بدید) خیلی فشار روی خانوادمه
دوس دارم برم سرکار اما جور نمیشه
از درس بیزارم
میدونم نمیشه برم سفر ولی اونقدر مشتاقم که دارم دیوونه میشم
یه لحظه پا میشم برم دوباره میگم وای مگه یادت رفته پولش نیست
یه حس بهم دست میده بچه ها
با کلمه نمیشه توصیفش کرد یه دفعه یه اهنگ غمگین میزارم و اشک میریزم
شاید این همون حس گناهه که به من دست میده
خدا داره نشونم میده که باید از گناهام پاک شم
و تاوانشون رو بدم
نمیدونم خودم که حس میکنم حقمه این همه ناراحتی یکجا سراغم اومده
بعد جالبش اینجاس تا حرف سفر توی خونه زده میشه هیچی یادم نیست خوشحالی تمام وجودمو میگیره
انگار روحمم خسته شده از این خونه
از این همه گناه
التماس دعا
( بچه ها من به دعا خیلی اعتقاد دارم )
خب ماجراجو حالا که اینجوریه حداقل پاشو تا چندتا خیابون اونورتر برو قدم بزن
سنگینیش بمونه خیلی بده
قدم بزن و فکر کن
به هر چیزی که دوست داری فکر کن(حالا نه هر چیزی!
)
ولی بمونی تو خونه خیلی بدتر میشه
گریه خوبه ولی مداومش بده
تا کی باید گریه کنیم
پاشو تا سر کوچه با هم بریم!
منم فکر کنم عصری برم قدم بزنم
پوسیدم تو خونه
گفتم امتحانات تموم میشه میرم کل شهر رو میچرخم ولی حسش نی
امروز رو اگه تو بری قدم بزنی منم میرم
خوبه؟
با فاصله چند صد کیلومتر