(1392 آذر 26، 2:16)می توانم نوشته است: [ -> ]کاش قرص خورده بودم الان خوابم برده بود
خوابم میاد از ساعت 12 تو رخت خوابم پس چرا بیدارم؟
ای بابا
الان دیگه دیره واسه قرص خوردن چون باید فردا تا لنگ ظهر بخوابم
عجیبه
من تا همی چند وقت پیش
سرم رو بالش می اومد خوابم برده بود
اما حالا ...
فک کنم از بس گفتم راحت خوابم میبره
چشم زدم خودمو
چاره مشکل شما دست ماست!!!!
آبجی میتوانم "یار مهربان" رو باز کنید، از قرص 100تا قرص خوابم بهتر عمل میکنه
نه آقا مهدی این چ حرفیه
منظور شوخی بوده
عیبی هم نیست
حالا تیریه که از چله پریده
آقا حسام خیر سرم میخوام بخوابم که فردا با انرژی پا شم برم سر کتابام
الان بشینم به کتاب خوندن که بدتر ساعت بدنم نامیزون میشه
فک کنم الان بشینم سر کتاب میتونم بیدار بمونم و بخونم ولی مخم خسته است کاراییش خیلی پایینه
فک کنم ی بار دیگه سعی کنم بخوابم بهتر باشه
(1392 آذر 26، 0:36)باران.. نوشته است: [ -> ]از ظهر دارم با خودم کلنجار میرم که بگم یا نگم...
دارلینگ جان
اون پستی بود که من با همه ی احساسم زدم..
حس خوبی بود
دقیقا دیروز تولد برادرم بود و من یک هفته ای دنبال یه هدیه مناسب کل تهران و گشته بودم
با اون انرژی مثبت اومدم و خبر دامادی ... (دیگه نمیدونم باید چی صداشون کنم فقط میدونم دیگه برادر نیستن ) رو شنیدم
نمیتونی تصور کنی چقدر خوشحال شدم .
من تک تک بچه های کانون و از ته قلبم دوست دارم .
حس اینکه شوخی بوده باعث خندم نمیشه...فقط باعث سکوتم میشه
اعتباری که خرج شده دیگه بر نمیگرده.
نمی دونم گاهی میام جو کانون رو میبینم حس میکنم خیلی پر شور و شاد نیست مخصوصا رهروان. خودم حس میکنم از حدود 2 ماه پیش که اومدم کانون روحیهام توی کانون بهتر نشده اصلا. البته خدا رو هزار بار شکر که پاکم و هزار هزار هزار بار دیگه شکر که به ترکم خیلی امید دارم. لطف خودش بوده بتونم کمتر شرمندهش باشم.
به هر حال اگه شوخیش یه جوری بود که خارج از حدود مناسب بود، که گویا بود! عذرخواهی میکنم.
مسئولیت همهاش هم بر عهدهی خودمه. داداش رامین یا هر کس دیگه هم خودم از راه به در کردم. به هر حال هیچ دلیلی نداره از بقیه ناراحت باشید آبجی های عزیز کانونی.
ساعت 2 و نیم نصفه شبه. اصلا این روزای آخر پاییز بد روزایی هستن. روحیه آدم سرویسه. صبح که بشه خوب میشم...
شیر هم برا خوب خوابیدن خوبه
خیلی تاثیر داره، واقعا آدم با آرمش خوابش میبره
اگه شیر موجود هست یه لیوان شیر بخورید حتما
من ک ناراحت نشدم
واسه اقا رامین ک خیلی از شما واسه شما هم بیشتر خوشحال شدم
البته واسه شما هم کلی خوشحال شدم
خوش ب حالتون که به ترک امیدوارید
دیگه شب خوش
باران خانوم
با ما به از این باش که با خلق جهانی
اخماتو وا کن
بذار یه کمی از انرژی مثبتات به ما هم برسه
خودم شخصا بهت قول میدم در اولین فرصت عروس شم دعوتت کنم
مهدی جان والا به جون خودم رو صحبتم به کس خاصی نبود،چرا به خودت گرفتی؟
در ضمن شما قصدتون شادکردن بود
دروغ داریم تا دروغ
عشق من شیره
حیف که در دسترس نیست
البته فک نکنم مفید باشه چون دیشب شام دو تا لیوان بزرگ شیر عسل خوردم
دوستان جای همه سبز بود
:d
آخ آخ آخ
من عاشق شیر ، ماهی ، کدو + شیره و کلی خوراکی دیگه هستم
کلا اگر چه از کلی خوراکی خوشم نمیاد ولی عاشق بقیه شونم
آقا آرشام جریمه ت اینکه به زودی با خبر واقعی ازدواجت خوشحالمون کنی
عزدواج نه ها
ازدواج
(1392 آذر 26، 2:27)آرشام نوشته است: [ -> ] (1392 آذر 26، 0:36)باران.. نوشته است: [ -> ]از ظهر دارم با خودم کلنجار میرم که بگم یا نگم...
دارلینگ جان
اون پستی بود که من با همه ی احساسم زدم..
حس خوبی بود
دقیقا دیروز تولد برادرم بود و من یک هفته ای دنبال یه هدیه مناسب کل تهران و گشته بودم
با اون انرژی مثبت اومدم و خبر دامادی ... (دیگه نمیدونم باید چی صداشون کنم فقط میدونم دیگه برادر نیستن ) رو شنیدم
نمیتونی تصور کنی چقدر خوشحال شدم .
من تک تک بچه های کانون و از ته قلبم دوست دارم .
حس اینکه شوخی بوده باعث خندم نمیشه...فقط باعث سکوتم میشه
اعتباری که خرج شده دیگه بر نمیگرده.
نمی دونم گاهی میام جو کانون رو میبینم حس میکنم خیلی پر شور و شاد نیست مخصوصا رهروان. خودم حس میکنم از حدود 2 ماه پیش که اومدم کانون روحیهام توی کانون بهتر نشده اصلا. البته خدا رو هزار بار شکر که پاکم و هزار هزار هزار بار دیگه شکر که به ترکم خیلی امید دارم. لطف خودش بوده بتونم کمتر شرمندهش باشم.
به هر حال اگه شوخیش یه جوری بود که خارج از حدود مناسب بود، که گویا بود! عذرخواهی میکنم.
مسئولیت همهاش هم بر عهدهی خودمه. داداش رامین یا هر کس دیگه هم خودم از راه به در کردم. به هر حال هیچ دلیلی نداره از بقیه ناراحت باشید آبجی های عزیز کانونی.
ساعت 2 و نیم نصفه شبه. اصلا این روزای آخر پاییز بد روزایی هستن. روحیه آدم سرویسه. صبح که بشه خوب میشم...
=((
يه چيزيو دقت كردين؟ آرشام اصلا از شكلك استفاده نكرده.
اشكال نداره داداش، توو فكر نباشيا، دنيا ارزش غمو غصه خوردن رو نداره، كلا ميگم
شاد بودن دست ماس، واسه شاد بودن دنبال دليل نبايد بود،
(1392 آذر 26، 2:34)sword313 نوشته است: [ -> ]مهدی جان والا به جون خودم رو صحبتم به کس خاصی نبود،چرا به خودت گرفتی؟
در ضمن شما قصدتون شادکردن بود
دروغ داریم تا دروغ
باااااو ميدونم، من اون پستو هم واسه مزاج ( مزاح) سنديدم.
میتوانم خانم شما کلا فک کنم سردیجات بیشتر دوس دارین
من اگه ماهی بخورم سردرد میگیرم حسابی
داداش آرشام ،میتوانم خانم راست میگن باید ازدواج کنی تا جبران شه
بچه ها همگی بریم تاپیک ورزش
من امشب از اون شبایی هست که اصلا خوابم نمیبره
داداش امیر آبجیا کانونی چیزی تو دلشون نیست.
سلام
اول امیر حسین:
امیر حسین داداش چی شده؟
نبینم ناراحتی؟افسردگی یعنی چی؟این همه به خودت تلقین میکنی آخرش افسرده میشی...بابا دست وردار...شاید یکی از همین دلایل شاداب نبودنت(با افسردگی فرق داره ها)اینه که زیادی مسائل رو جدی میگیری...بی خیال بابا...
ای خواهری که ناراحت شدی خوب دیگه کوتاه بیا آقو...آفرین
دوما برای آرشام:
خدایی دلتون میاد آرشام پست بی شکلک بزنه؟کی دلش میاد ناراحت باشه؟بابا میخواست واسه خودمون پارازیت درست کنه؟که شاد باشیم...
آرشام یه پست پر انرژی بزن ببینیم
سوما برای علیرضا:
که همیشه حرفش طلاست...گفت آخرش کار به عذرخواهی میکشه...
راستی مهدی داستان چوپان دروغگو که متحولت نکرد...لااقل داستان چوپان درستکار رو بخون و سه بار با دورنگ از روش بنویس شاید فرجی شد و از این وضع بیرون اومدی
...........
و در پایان برای....:
"بزرگترین آرزوی من اینه که بتونم چشمای تمام دست فروشها و کارتون خواب ها و بی خانمان ها و نیازمندا و بیماران و ... رو خندون کنم
"
action speaks louder than words
من به شخصه ناراحت نشدم
چون این شوخی ها پیش میا هر چند بهتر پیش نیاد و مام با هم دوستیم و چون اصلا هدفمون از جمع شدن اینجا پاکی پس بهتر به فرعیات فکر نکینم
نگران نباشید
من باهاشون حرف میزنم
شب مراسم اشتی کنان برگزار میکنیم.خوبس؟
سردیجات ؟ نه یبابا
فقط هندونه، خیار، ماست، خیار شور و ...
:d
حالا من طبعم سرده باید گرمی بخورم ولی چ کنم میلم به سردیه
:d
مهسا خانوم اگر شیرنی میدید خوبه
در غیر این صورت نه خوب نیست