سلام
آره اتفاقا منم شنیده بودم...مثل همین داستانو راجع به یه پسر 20 ساله
کاملا واقعی...
میگم من می ترسم
خیلی سختمم هست...
خب راست می گم دیگه
البته دور از جون هممون
سلام به ياد حق جان
اين داستان كه گفتم واقعيه
مال همين چند روز پيش بوده
ميگم من هم ترسيدم ها
ميگم به هادي بگيم بره آب بخوره
وگر نه....
همین دیگه
بچه مردمم همین جوری مرد
عذاب وجدان
شوخی می کنم...اما من واقعا حالم بد میشه بچه ها...نمی دونم چی کار کنم... هر روزم سخت تر میشه
خدا کمک می کنه البته ایشالا
منو از دعای خیرتون فراموش نکنین
مرسی تواب جونم
راستی امین خان خسته نباشید ایشالا
خب جدی گفتم...در راستای پست های صفحه پیش
خسته نباشین همه
نه....بهتره بگیم شاد باشید...
نه خسته نباشید...
خب آخه آدم که نمی تونه تشخیص بده خودش درست...
میگه مثلا شاید همین جوریه چیزی نمیشه...یا تحمل می کنه...
خداییش این به خاطر پایین اومدن قند خون خیلی قابل تشخیص نیستو بعدشم عذاب وجدان و...باعث میشه نخوره...
بعدشم نمی دونه که کارش درست هست یا نه اصلا!
ببخشید بچه ها
شاد باشید گیتا جان
میگم خیلی سخته تصمیم گرفتن و نگرفتن به این خاطر...
اصلا الکی نیست...
سلام!
خدایش بیامرزدش...
میگم حالا که اینطوره منم برم آب بخورم پس :دی
به یاد حق آقا پوریا چی گذاشته بود؟؟؟؟