بعد 74 روز
باز باید بگم
روز صفرم
تو این مدت تونستم زوایای دیگه از زندگی رو درک کنم
حالا
باید بلند شم و از اول
با ورزش زیاد
اوضاع رو درست کنم
دوستم امروز دیدم گفت لاغر شدی
راست میگفت
یه کسی رو دوست داشتم
از عشقش اب شدم
امروز اما عشقم رو یادم رفت
معشوق منتظر آب تر شدن منه
این اسیب پام باعث شد نر ورزش
و کاش تا شنبه که میخواستم برم
وای میستادم
هنوز حرفم
حرف امضامه
74 روز عشق ورزی کردم
اما ظرفیتم بالاتر نرفته بود
باز بعد امتحان میانترم
مثل 30 ابان پارسال
این بار دیر اومدم خونه
یادم بود 30 ابان رو
اما قرار بود نخوابم
خوابیدن همان و شروع یه حمله همان
خدایا! احتیاج به حمراء الاسد دارم
تا عشقم رو خالصانه بهت ثابت کنم
خدایا! اما این ادعای بزرگیه
مرا کیفیت چشم تو کافیست
به همین تعداد روز مانده تا ماه مبارک
و مرد مجاهد باید زره های محکم بدوزه برای پاکیش
امروز حق نفسم بود که استراحت مفید کنه
مفیدش رو ندادم
مضرش رو به زور گرفت
آی گفتی این استراحت مفیدو
آی گفتی این حق نفسو
حواستون به این نکته هست؟
من نمی دونم چرا هر چی تفریح مفید میخوام کنم
ب دلم نمیاد!
ما دلمان
یک عدد سها
میخواهد
که بهش حرفای هزار بار تکراری بزنیم
با یک عدد اتریال
که بگوید
میدانم دلت پر است
برایم غر بزن
خدایا در انجامد نگاه های سرد این مردم دلم برای جهنمت تنگ شده!!!
.................
داداش مجاهد، حرف از ماه مبارک زدی داغ دلم تازه شد
حدودا 70روز دیگه تا ماه رمضان بعدی مونده
جدی چه زود گذشت
من این همه چشم امید دوخته بودم به این ماه
این همه قول دادم ولی دریغ از عمل به یکیش
واقعا پس رفت کردم که پیشرفت نکردم
چقد من وعده ها و عهد های واهی دادم به خودم
به خدا به ائمه
......
توبه بر لب، سبحه در کف، دل پر از شوق گناه
معصیت را خنده می آید ز استغفار ما
خدا لعنت کنه اونایی که گفتن پشتیبانت هستیم
ولی پشتمو خالی کردن
حالا خوردم زمین ...
خدا ورشون داره :smiley-yell:
سلام
هر سال هم برا مامانم چیز میخریدم، هم برا خواهرام، ولی امسال فقط برا مامانم خریدم،
آخه وضعیت پولی یه آدم بیکار...
عذاب وجدان دارم، میترسم ناراحت بشن
ای خدا همه جوونارو سر و سامون بده ( از همه لحاظ )
(1393 فروردين 29، 9:47)ما می توانیم91 نوشته است: [ -> ]خدا لعنت کنه اونایی که گفتن پشتیبانت هستیم
ولی پشتمو خالی کردن
حالا خوردم زمین ...
خدا ورشون داره :smiley-yell:
بسم الله
داداشي
چي شده ؟
پشتتو به خدا گرم كن كه تا آخر عمر پشتتو خالي نكنه
و يك نكته
سعي كن واسه دشمنت هم دعاي خير كني ، كه خيرشو ببيني
سلام.
نمیدونم برای شما هم اتفاق افتاده یا نه! ولی من تو زندگیم به همه اعتماد کردم جز یه نفر، همشون... ، همشون که نه ولی اکثرشون بعد یه مدت من رو از اعتمادم پشیمون کردن، بقیه شون هم مقطعی بودن و الان دارن زندگی خودشون رو میکنن همینطوری که من هم دقیقا بیخیالشون شدم!!!!!!!!!!!!! اما جدیدا تصمیم گرفتم به اونی اعتماد کنم که تا حالا فقط تو گرفتاریام قربون صدقش میرفتم و وقتی که خرم از پل میگذشت دوباره باهاش به هم میزدم.
از چند وقته پیش بهش اعتماد کردم و حالا هم دارم نتیجه اش رو میبینم شما هم بهش اعتماد کنید چون هم دلش برامون میسوزه، هم قدرتش زیاده، هم علمش تموم نشدنی، بیاین چرک و کثیف بریم در خونه خدا و همونجا خودمون رو بشوریم البته به این شرط که دوباره مثل قبل نپریم تو لجن .
خوبه این بار همونجا بمونیم؛ کنار خدا.
خدا جونم
تو همیشه همه جا کنارم بودی و مرا در اغوشت نوازش میکردی ولی من درک نمیکردم
اما این روزا با تمام وجود بودنت را کنارم و نطر رحمتت را در زندگی ام احساس میکنم:smily man:
باید این حس قشنگ حفظش کنم
تحت هر شرایطی
چه بشه چه نشه
مهم عشق من به خدا و رضایت درونی من
خدایا شکرت
مادر عجب واژه ی مقدس و عجیبی هستش ...
....صدا کن مرا
صدای تو خوب است
صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است
که در انتهای صمیمیت حزن میروید...(مرحوم سهراب)
روز
مادر مبارک
برگشتم سمتت هنوز نرسیده بودم به 60
گرفتی منو توو آغوشت گفتی هرچی می خوای گریه کن
زار بزن داد بزن غر بزن گفتم می خوام بمونم پیشت همینجا کنارت
موندم پیشت موندم و موندم و موندم
کمرنگ و کمرنگ و کمرنگ تر شد این موندن
رسیدم به 80 حالا حرف می زدم ذوق داشتم و شوق رفتن و رفتن و رفتن لی لی بازی می کردم ...
چشمم ...خواب چشمامو گرقت صدام کردی گفتم هستم خدا
چشمم ...صدام کردی نرو گفتم چیزی نیس
چشمم خودمو به خواب زدم بازم صدام کردی
دستاتو اوردی گفتی بگیر و بلند شو
خودمو زدم به خواب و ...
دستتو پس زدمو...
چشممو دوختم به ...
بیداری الان گلبرگ؟
بیداری؟
رفت روزایی که لی لی بازی می کردی
رفت نگاهی که قشنگ بود
افتادی زمین
رفت ذوق و شوق حرف زدن
رفت...
برگرده پیشت خدا؟
برگرده؟
تو می گی آره
من با چه رویی دوباره دستاتو بگیرم؟
گلبرگ که دستتو ول کرد
نکنه باز بیاد دستتو ول کنه
مهربون گلبرگ اومد پیشت سرش پایینه
کاش...
آدمیان جاودان میشدند... اگر در مییافتند که از یک آغازند؛ و به یک پایان خواهند رفت... که در عبور از این یگانه راه... یکدگر را ببینند و ویران نکنند!
که به هم عشق هدیه دهند! آنگاه زمین سپید میگشت... از رنگ صلح... و آبی آسمان درخششی بس عظیم مییافت... آه! آدمیان جاوید میشدند، اگر در مییافتند...
یکی از لذت های زندگیم نگاه کردن به صورت مادرم هست
این لذت رو با هیچ چیزی عوض نمیکنم