سلام
دیشب با یکی از دوستام داشتیم در مورد شب اول قبر صحبت میکردیم از ترس مرده بودیم بعد از کلی صحبت تصمیم گرفتم که دیگه هیچگونه گناهی نکنم بعدش به دوستم گفتم بیا موضوع رو عوض کنیم که حداقل شب بدون ترس بخوابیم حالا با هزار بدبختی شبو خوابیدیم بعد صب که از خواب بیدار شدم شیطون لعنتی اومد سراغ من و بعد فکر شکستن اومد تو سرم . اصلا بعضی مواقع هد خودمو گم میکنم انگار که دیشب هیچ حرفی در مورد شب قدر نزدیم. ای بابا اصلا نمیدونم چیکار کنم.
سلام چند وقت پیش از همه توقع داشتم یعنی تا ....
دیشب
اما الان دیگه با کمک چند تا از دوستام دارم این عادت بدمو همراه با خود..... ترک میکنم.
هیچ انتظاری از کسی ندارم و این نشان دهنده قدرت من نیست
بلکه مسءله
خستگی از اعتماد های شکسته است
به نابودي کشونديم تا بدونم ، همه بود و نبود من تو بودي
بدونم
هرچي باشم،بي تو هيچم ، بدونم فرصت بودن تو بودي
همه دنيا بخواد و تو بگي نه ،نخواد و تو بگي آره ، تمومه
همين که اول و آخر تو هستي ، به محتاج تو ، محتاجي حرومه
پريشون
چه چيزا که نبودم ، ديگه ميخوام پريشون تو باشم
باشم
تويي که زندگيمو آبرومو ، بايد هر لحظه مديون تو
فقط تو مي توني کاري کني که، دلم از اين همه حسرت جدا شه
به تنهاييت قسم تنهاي تنهام ، اگه دستم تو دست تو نباشه
حسرت بدترین چیزه......آدمو نابود می کنه.....ذره ذره از بین می بره کل هستی آدم رو.....
حسرت بی چاره م کرده.....داغون م کرده.....نابودم کرده.....
دیگه هیچی ندارم......هیچی....یه آدم م بدون حتی یه اپسلون اعتماد به نفس......یه آدمی که همه ی راه های پشت سرم رو خراب کردم......همه ی فرصت هام رو از بین بردم......خودم با دست های خودم،زندگی مو خراب کردم.....
گذشته که حالی برایم نگذاشته،آینده که حالی برای رسیدنش ندارم وحال که حالم رابهم میزند.چه زندگی شیرینی!
امروز یکی از بچه ها اومده تو کلاس می گه به داداشم خ.ا یاد دادم:smiley-yell:
داداشش کلاس اول راهنمایی هست.
اخه فقر فرهنگی تا چه حد:smiley-yell:
خجالت هم خوب چیزی هست!!!!!!
از دستش خیلی عصبانی شدم.
اخه تا چه حد حماقت:smiley-yell:
این وسط کی مقصره؟؟؟؟؟
داداشش که مقصر نیست اون که نخواسته بیاد تو این راه!! اصلا نمی دونه چی هست!!! حالا براش فقط جنبه تفریح داره:smiley-yell:
خدایا خودت کمکش کن.
مثلا پدر مادرش تحصیل کردن!
ادم از اسب بیفته ولی از اصل نیفته.
ببخشید خیلی دبم پر بود.
نمیدونم چرا این افکار لعنتی بیخیالم نمیشن!
:smiley-yell:
خیلی اذیتم میکنن...دپرسم کردن..
میخوام برم بالای کوهی یا جایی داد بزنم...
فقـــــــط داد بزنم راحت شم...
(1391 شهريور 22، 22:34)همای رحمت نوشته است: [ -> ]امروز یکی از بچه ها اومده تو کلاس می گه به داداشم خ.ا یاد دادم:smiley-yell:
داداشش کلاس اول راهنمایی هست.
اخه فقر فرهنگی تا چه حد:smiley-yell:
خجالت هم خوب چیزی هست!!!!!!
از دستش خیلی عصبانی شدم.
اخه تا چه حد حماقت:smiley-yell:
این وسط کی مقصره؟؟؟؟؟
داداشش که مقصر نیست اون که نخواسته بیاد تو این راه!! اصلا نمی دونه چی هست!!! حالا براش فقط جنبه تفریح داره:smiley-yell:
خدایا خودت کمکش کن.
مثلا پدر مادرش تحصیل کردن!
ادم از اسب بیفته ولی از اصل نیفته.
ببخشید خیلی دبم پر بود.
همای رحمت عزیز واقعا باهات موافقم...فقر فرهنگی..دور شدن از اصل...قدمت کشوری که به چندین هزار سال پیش برمیگرده باید توسط یه سری بی فرهنگ انقد نابود بشه...ایران ما این لیاقتش نیست..واقعا این لیاقتش نیست...خدا کمکون کنه.
نقل قول: امروز یکی از بچه ها اومده تو کلاس می گه به داداشم خ.ا یاد دادم
داداشش کلاس اول راهنمایی هست.
اخه فقر فرهنگی تا چه حد
اعصابمو خورد کردی داداش:smiley-yell:
ما اینجا جمع شدیم زور میزنیم 4 روز یه نفر ترک کنه. بعد یه آدم(حیوون) میاد یه نفر رو تا عمر داره گرفتار این مرض میکنه
اونم نه غریبه داداشش رو......
فقط میتونم بگم خدا لعنتش کنه
چون این آدم لیاقت فحش خوردن هم نداره
واقعا بگم مشکلمو
به خدا روم نمیشه
من واقعا دارم کم میارم
معتاد به الکل شدم همشم از سر این خود.... لعنتیه
یعنی شده کار3ماهم هر شب مست بودن
به قران دیگه از روی خدا خجالت میکشم
اقا پسرا فقط پسرا لطفا کمکم کنید.
خود بی ارادم میخرم
درسته شما راست میگی واقعا
هوشیاری غم بزرگیه!
زده به کلم. می خوام زنگ بزنم با داداشش صحبت کنم.
به خدا کارش دور از انسانیته!!!! از اونور نمی تونم کنار بایستم از یک طرفم اگر باهاش صحبت کنم دخالت بیجا کردم
اخه چی بگم؟؟؟؟
با داداشش دوستم ولی صمیمی نیستم.!!!!!
اینم از مشکلات منه. با همه دوستم ولی در کل این 17 سال زندگی 4 تا دوست صمیمی بیشتر نداشتم که 2 تاشونم مربوط به مهدکودک و اکادگی هست. خانواده دوستم. اصلا اهل رقیث بازی نیستم.
ولی اگر اهل رفیق بازی بودم الان می تونستم نجاتش بدم.
امیدوارم امسال سر و کار این دوستمبا من نیفته مگرنه می دونم چی کارش کنم:smiley-yell:
این شهوت داره کار دستم میده دیشب تصمیم گرفتم رگمو بزنم میدونم گناه کبیره اس ولی بهتر از اینه تو این دنیا با این همه شهوت بمونم تازه آخرشم معلوم نیس چی میشه . الان ک اینجوری ام معلموه که ایندم چی میشه !!؟؟؟ بخدا دیگه اون دارلینگ گذشته ک فقط میخندید نیستم . خیلی دوس دارم گریه کنم نیاز شدید به گریه دارم ولی نمیدونم چرا دیگه نمیتونم گریه کنم اشک از چشام نمیاد خیلی بده نه ؟؟؟
سلام
توی رادیو معارف ی بار داشت میگفت (قدیما ک یکم بهتر بود وضعم)
که مبارزه با نفس و جهاد اکبر مثل جنگ تو میدان هست
ادم که هی لیز میخوره و میلغزه دچار گناه میشه اما دوباره سریع توبه میکنه مثل کسی هست که شهید میشه تو جنگ
و کسی مقاومت میکنه مثل کسی هست که تو جنگ پیروز شده
ما الان تو میدان جنگ هستیم
تو میدان بمونیم بازی دو سر برده
و لطفا دیگه اون حرفو نزنید
به جای این حرفا یکم محکم باشید و شل نگیرید
مثل ی شیر زن محکم باشید
سال بعد این پستتونو ببنید خنده تون میگیره که این من بودم؟
الان ی سال و خورده ای هست پاکم
با افتخار میگید
(1391 شهريور 22، 19:53)مریم .. نوشته است: [ -> ] به نابودي کشونديم تا بدونم ، همه بود و نبود من تو بودي
بدونم
هرچي باشم،بي تو هيچم ، بدونم فرصت بودن تو بودي
همه دنيا بخواد و تو بگي نه ،نخواد و تو بگي آره ، تمومه
همين که اول و آخر تو هستي ، به محتاج تو ، محتاجي حرومه
پريشون
چه چيزا که نبودم ، ديگه ميخوام پريشون تو باشم
باشم
تويي که زندگيمو آبرومو ، بايد هر لحظه مديون تو
فقط تو مي توني کاري کني که، دلم از اين همه حسرت جدا شه
به تنهاييت قسم تنهاي تنهام ، اگه دستم تو دست تو نباشه
حسرت بدترین چیزه......آدمو نابود می کنه.....ذره ذره از بین می بره کل هستی آدم رو.....
حسرت بی چاره م کرده.....داغون م کرده.....نابودم کرده.....
دیگه هیچی ندارم......هیچی....یه آدم م بدون حتی یه اپسلون اعتماد به نفس......یه آدمی که همه ی راه های پشت سرم رو خراب کردم......همه ی فرصت هام رو از بین بردم......خودم با دست های خودم،زندگی مو خراب کردم.....
گون از نسیم پرسید
به کجا چنین شتابان؟ ...
به یاری خدا موفق میشید
پس
به شکوفه ها به باران برسان سلام ما را