نقل قول: درباره ی تلخی دنیا من عادت کردم خودمو با معجزه ی چیزهای کوچیک دوست داشتنی سرگرم کنم...خیلی به دنیا کاری ندارم
چه با حال! .. آفرین ..
... و چقدر تو همممه چیزا،
اگر زاویه دید رو بچرخونی،
جا برای رشد کردن و وسیع شدن،
قایم شده ..
جدی میگما!
امروز، یه روز مهم تو زندگیم
قرار بود امروز خیلی خوشحال باشیم
انگاری اون روزای خوب یه رؤیا بوده که خیلی خیلی دور شده
حالا من، اینجا، ده سال بعد...، پشیمون، سردرگم، بلاتکلیف، منتظر و امیدوار
نقل قول: پشیمون، سردرگم، بلاتکلیف، منتظر و امیدوار
چه قشنگ بیان کردین
این سیر رو ...
از پشیمونی به ابهام ..
از ابهام به انتظار ..
از انتظار به امید ..
و .. از امید .. به نور ..
از تاریکی ها .. ها .. ها ..
تاریکی های تو به تو ..
به
نووووووووور ..
الله ولی الذین آمنوا
یخرجهم من
الظلمات
الی
النور
خدا خیلی خداست .. خیلییی ..
ببینین با این حال اضطرارتون چه ها که نمیکنه ..
.. الیس الصبح بقریب؟ ..
.. آیا صبح نزدیک نیست؟ ..
دیگه نمی دونم چی درسته و چی غلط
دارم دور خودم می چرخم
خدایا آرام کن قلبی را که محتاج یاد توست
نمیدونم چرا نگرانم...دلم شور میزنه...خیلی وقته اینجور نشده بودم...استرس دارم خیلی...نمیدونم چرا!!!!
همش حس میکنم ی اتفاقی می افته....
خیره ایشالا آتریسا خانم
پرنده وقتی خودشو به در و دیوار قفس می زنه می گه عیب نداره باید تلاش کنم، می گه به بها دهند نه بهانه، می گه باید همه سعیم رو کنم بعد خودشو می کوبه و می کوبه
ولی وای از روزی که همه ی زوراشو بزنه و بعد بشینه یه کنجی و پرهای ریخته ش رو تماشا کنه
انقدر به عدم فکر کردم...
مرگ نه ها
عدم
ناراحتم، همسرم ازم انتظار بیشتری داره.. میگه حقوقی که در میاری کافی نیست... چرا کاری نمی کنی چرا حرکتی نمی زنی؟ نمی دونم حق باهاش هست یا نه.. از وقتی گرونی ها شروع شده دیگه حقوقم فقط کفاف خرج ماهانه رو میده و ممکنه نتونم پس اندازی بکنم و این باعث میشه که پیشرفتی نکنم.. نمی دونم باید چی کار کنم واقعا..
درست می شه
همه چیز بهتر می شه
هربارکه درگیرش میشم حالم بد میشه و تاروزها شایدهفته ها حالم بده....تظاهر ب اینکه تو چیزیت نیست و همه چ عادی هست سخته..دروغ یا رودروایسی نداریم ک ...حس بدی داره ..لذتش کمه و دردش باهر بار تکرار بیشتر میشه..خارج از عوارض جسمی روحت بدتر درگیر میشه و این عذاب آوره...
این روزها بیشتر درگیر شک شدم....میترسم از خودم ،از فکرم،از آینده..میترسم ک تاوان این گناه و ب بدترین شکل ممکن بدم...
روز ب روز حس شک رو خودم تو ذهن و قلبم میبینم...قبلا هم گفتم اما بازم میگم حس اینکه کسی ک داره از کنارت رد میشه هم درگیر ی گناهی تو خفا باشه یا اینکه کسی ک باهاش میگم و میخندم هم آیا مثل من تو ذهنش پره از تصویر یا فکرهای کثیف؟؟تازگی ها همش اینطوری میشم و بدبین شدم..ب هیچ کس هم نمیتونم بگم و خودخوری میکنم..همش نگران اینم ک من وقتی ی تصویر ن چندان بسته میبینم ذهنم ب سرعت پردازش میکنه آیا دیگران و اطرافیانم هم اینطوری میشن؟مثل من؟؟بعد ناراحت میشم ..با خودم میگم کاش نشه و بعدش میترسم و کلا حال من خوب نیست.
پ ن:از لحاظ معنوی و موضوعات مربوط ب معنویات خیلی ضعیف شدم و اثرات این ضعف و ب شدت میبینم..میترسم آدم بدی شم: (
بعضی شبا چه بد دلگیر میشه
چه بد و ول نکن
میگن خدا به دلهای شکسته نزدیکتره
نزدیکی دیگه ؟ نه؟
برای یکی از همکارام یه موقعیت کاری خوبی جور شده و داره از شرکتمون میره.. به حالش غبطه میخورم.. همیشه تو کار روابط عمومی خوبی داشته و این باعث شده بتونه روابط کاری خوبی پیدا کنه... اما من همیشه از رابطه برقرار کردن با کارفرماها و آدمای کله گنده بدم اومده.. همیشه اگر روابطی هم برقرار کردم تو کار با کسایی بوده که هم رده ی خودم بودن.. نگران آینده ی کاریم هستم.. نمی دونم شرکتم تو این اوضاع مملکت چقدر دووم میاره.. و می ترسم از بی کار شدن.. احساس می کنم هنر دیگه ای ندارم که بتونم ازش پول در بیارم و اگه اسن کارو از دست بدم حسابی به مشکل بر میخورم.. ای لعنت به باعث و بانی این وضعیت.. کسانی که مردم رو تو این هچل انداختن خدا ازشون نگذره.. چهار پنج سال پیش که موج اول گرونی ها بود من قشنگ صدای شکستن پدرم رو زیر بار گرونی ها دیدم.. صدای شکسته شدن یه مرد انقدر بلنده که نمیتونی نشنویش..
نترسین
بلاخره این چیزا دست من و شما نیست که... هست؟
پس برای جی بهش فکر کنین؟
به این فکر کنین که برای روابط عمونی چه می تونین بکنین
این حتما از دستتون بر میاد
حتما موفق می شین