کانون

(1399 آبان 12، 3:33)mahdimontazer نوشته است: [ -> ]

نقل قول: ولی پاکی امشبم را معامله کردم
گفتم امشب را پاک میونم
ولی این و این و این را میخوام

به نظرم تا حالا از خدا نخواستین ،سرتون کلاه رفته.
دیدین یه کسی برا کسی که دوسش داره ناز می کنه؟
ما هم بعضی وقتا باید برا خدا ناز کنیم تا عشقمون رو بخره،
با این که لایقش نیستیم ولی اون می خره.
چون اون...
چون اون خیلی مهربونه...
شب بخیر

چرا اتفاقا یه سال پاکی ام را یه بار دادم
آنچه میخواتسم نگرفتم
نمیدونم شاید مورد پسند نبوده
شایدم من واقعا اون پاکی که باید نبودم
شایدم به صلاحم نبوده
امشب با همه این پیش زمینه ها پاکیم را معامله کردم
با همه اینا که شاید جواب نگیری به دلایل بالا

نقل قول: حس بدیه

تازه وقتایی که همش فقط خودت تنهایی تو انجمن از همش بدتره

اینو قبلا خودم برای یکی تو انجمن فرستادم

الان دیدمش

یادمه قبلا که بچه ها غرق در کنکور بودن اینجا خیلی خلوت بود
البته باید بگم عضوهای جدید فعال هم نداشتیم
خیلی کم بودن آدمای انجمن 
حرف هم نمیزدن
من که تا صبح بیدار بودم
دیگه نصف شب هیچکس پیدا نمیشد
ولی الان برعکس شده 
نمیدونم باید بابتش خوشحال باشم یا غمگین
چه برای بقیه چه برا خودم که عضو ثابت هر دو دسته بودم

۱۲/۸/۱۳۹۹ ساعت ده و چهل و چهار دقیقه بعد از ظهر
دراز کشیدم روی تختم
کنار پریز برق دوستداشتنی ام
دارم با خودم فکر میکنم کاش دختر اپارتمان خیابون روبه رو بیاد دم پنجره برام دست تکون بده..
با اون کلاه بافتنیش الحق که بامزه و تو دل برو
گه گاهی از دور برام شکلک در میاره
...
همسایه ی پایینمون مهمون داره. سروصداشون تا اتاق من میاد.. اخه امیر سه روز پیش از برلین برگشته اصفهان.. انگار همین دیروز بود منو میشوند ترک دوچرخه دور تادور چاه حیاط میگردوند..
چشمای ترانه رو یادمه که از حسادت دست عروسکمو کند و دوچرخه امیر رو پنچر کرد که بندازه گردن من.....
راستی همین چند وقت پیش نبود که صدای خنده هامون گوش اسمونو کر کرده بود؟؟؟
منو شایان و مهسا و ترانه و امیر بدو بدو توی تانکی های ۴۰ لیتری لاکپشت و اردک مینداختیم که ببینیم کی غرق میشن؟؟
همین چند ساعت پیش نبود که به خاطر بازی با پسرها حسابی تنبیه شدم؟؟؟؟
وقتی امیر لباس های جدید پلیسیشو بهم داد من از خوشحالی گذاشتم با خرگوشم بازی کنه؟؟
...
راستی کی بود که ترانه شد خانم دکتر موفق و خوشتیپ که دیگه عارش میومد بیاد محله قدیمی؟؟
راستی چـــــیشد که وقتی دیشب امیرو بعد از این همه سال دیدم راهمو کج کردم که یعنی ندیمت.؟
....
راستی چرا مهسا گله میکنه که اهو با از ما بهترون میپره ولی هیچوقت نگاهم نمیکنه؟؟
...
مگه همین دیروز نبود که صدای خنده هامون گوش اسمونو کر کرده بود...
مگه دیروز همین چندسال پیش نبود؟؟
مگه.......

سلام ، خواستم بگم من به یه غیبت نیاز دارم
با این وضع سختمه بمونم
ایشالله با خبرای خوب برمیگردم
التماس دعا
یا علی

اگه کل مکالمه ی منو خونوادم رو در هفته جمع بزنیم به 3 دقیقه نمیرسه!

حتی یه لحظه نمیتونم تو توی اتاق اصلی (یا همون نشیمن! ) بمونم! 

فقط تند تند رد میشم برم اشپزخونه بعد سریع میرم اتاق خودم!

چون تلویزیون لعنتی داره مزخرف پخش میکنه!

یا تو اخبار داره دروغ میگه یا ماهواره مزخرف میگه!

به خودتون رحم نمیکنید به من رحم کنید! 

دیوونه شدم اینقد اهنگ گوش کردم!

ماهی یدونه هندزفری میخرم! 

بیشتر از 200 گیگابایت آهنگ!

که فقط صدای اون لعنتی رو نشنوم!

متنفرم ازون سیاستتون!

[...]

اصلا تو چه کاره ایی که میخوای بدونی تو آمریکا چی شد؟!

نظر تورو خواستن؟!

اصلا اهمیتی داره تو چی فکر میکنی؟!

متنفرم ازین خونه!

همه چیرو من باید یاد بدم! 

خب به جای مزخرف گوش کردن کار با اون لپتاپ رو یاد بگیر!

وای خدا مغزم داره منفجر میشه!

چطوری یه ادم میتونه 10 سال گذشتش هیچ کار مثبتی نکرده باشه؟!

بدجور دلخورم ازتون...

مادر پدری که هیچی یادم ندادن! 

فقط نگام کردن گفتن افرا خودش یاد میگیره به ماهم یاد میده!

خیلی خیلی خیلی تنهام.

نمیدونم چند ساله تنهام.

با دستگاهام حرف میزنم! 

اونا با من حرف نمیزنن.

چند سال پیش با اخرین نفری که حرف زدم بهش گفتم دوست دارم جوابش این بود:



هنوزم نفهمیدم قلب من دقیقا چرا سیاهه؟!!!

چه بدی ایی در حق کسی کردم؟!

اولش گفتم اینو نذارم شاید همه بگن افرا چه ادم هیولاییه!

عیبی نداره. خیلیا که اینطوری قضاوت میکنن یه 40-50 نفر کانون هم (اگه) بیاد روش

چیزی نیست.

این از خونواده . اونم از روابط بیرون از خونواده!

میدونم میدونم اینکه چند سال پیش یه نفر از روی اشتباه این حرف رو به من زده دلیل نمیشه

همه اینطوری باشن!

ولی من دیگه جراتشو ندارم با کسی حرف بزنم.

این بخشی از اون پیاما بود . نگهش داشتم برای خودم که بدونم برای کسی که بهش خوبی 

کنی و بخوای بهش عشق بدی چه رفتاری باهات میکنه!!!!

چون من یادم میره کیا باهام بد بودن!

دو ساعته یادم میره!

میبخشمشون!

باز به اهنگم گوش میکنم...

آرامش میده...

برخلاف خیلی از ادماش....

میخوام این هفته رکورد بزنم کلا یه دیقه پیش مامان بابا باشم!

من براشون ابزاری بودم که چشم فامیلو در بیارن! 

با رتبه ی کنکور! با کارام و چیزایی که میسازم! با مدرکام!

تنها اونا ارزش داره! 

بقیش مهم نیست!

خودم هیچ ارزشی ندارم........

حس و حال بد مثل پرنده‌ی سیاهی می‌مونه که توی آسمون صاف و آبی ذهنت به پرواز در اومده و هیچوقت متوقف نمیشه...
نمادی برای اینکه حال بد مکمل حال خوبه. ( شاید هم برعکس... وقتی که حالت زیادی خوبه و همه چیز رو خراب می‌کنی... | مثل وقتی که حالت زیادی بده و همه چیز رو به بهترین سطحش می‌رسونی تا همه چیز خوب‌تر بشه )
نتیجه چی میشه؟
با هم دیگه کنار میایم؟
من به اون شلیک می‌کنم؟
اون من رو از پا در میاره؟
هیچ اتفاقی نمی‌افته و من به توهمات بی‌پایان ادامه می‌دم؟
....

خودمم خسته شدم از بس اومدم کانون نالیدم همش
دلم میخواد چند وقت دیگه بیام با یه خبر توپ  
خبر یه موفقیت درست درمون

یه تغییر اساسی تو زندگیم 
شما هم برام بخواین    

میدونی تلخ ترین ترژادی چیه؟ 
اینکه خود ادما را به خودشون نشون بدی اونوقت دیگه یه جوری میذارنت کنار که انگار اصلا نبودی  به هر حال هر چیزی یه بهایی داره ولی ای کاش کسایی دم از فضایل اخلاقی میزدن خودشون یه جو اخلاق داشتن 
زندگی خیلی ها شده حرف زدن ونصیحت کردن و قضاوت کردن   بعد کافیه همین قضاوت کردن ها بشه علیه خودشون همین حرف زدن ها بشه علیه خودشون یه جوری میریزن بهم که دیگه خیلی از کسایی که واسشون مهم بودن را مثل یه اشغال میندازن دور میدونی چرا؟چون غروروشون بهشون اجازه نمیده    چون اگه خدایی نکرده یه جایی کوتاه بیان از ارزش هاشون کم میشه یا خدایی نکرده از زندگی میوفتن واقعا این غرور بی جا چه چیز مسخره ایه ادما را از هم جدا میکنه جوری که دیگه هیچ جور نشه به هم پیوندشون زد 
اصلا اینا مهم نیست مهم اینه ایا اون کسی که میگه غرورتا بزار کنار برو یه شری را بخوابون خودش حاضر غرورشو بزاره کنار ؟ اصلا جنبه انجام این کارو داره؟

کی تموم میشه

از پنجره بیرون رو نگاه میکنم میبینم باد خنک میاد.

 برگارو باد میبره .

نشون میده قراره هوا سرد بشه.

دل منم با این هوا میره تو گذشته ها.

نمیدونم کی ازشون جدا میشم.

همزمان احساس خوب و بد میاد.

یه ترس عجیب که باعث میشه یهویی لرزه به تنت بیوفته!

احساس میکنم دوباره باید برم بیمارستان

زیر بارون با ماشین .

صد کیلومتری فاصله بود و میرفتم دو هفته میموندم.

این دو هفته ها مثل دو سال میگذشت!

تمام استرس و ناراحتیم قبل از راه افتادن بود!

به محض اینکه راه میوفتادم استرسم میرفت.

داشبورد سیاه پژو!

خودمو خیلی تنها میدیدم تو اون شهر.

این هوا تا مدت ها منو میبره به اون زمان.

اون موقع به خودم لعنت میفرستادم چرا بیشتر تلاش نکردم!

میگفتم مگه میمردی یکم بیشتر بخونی؟!

حالا ده برابر داری بیشتر اذیت میشی.

الان بچه های کنکوری رو میبینم فقط میگم خدا پشت و پناهتون.

هیچی نمیتونم بهشون بگم.

الان هم دارم برای خواهرم میخونم که یادش بدم تا این حسای بد رو تجربه نکنه.

تو یه شهر غریب تنها نمونه .

چند سال ازون زمان میگذره و دلم هنوز آروم نشده.

میخوام اشتباهاتمو جبران کنم.

باید شب و روز بخونم تا اونی که دوس دارم باشم.

دلم میخواد تو بخش قدم که میزنم به همه چی مسلط باشم که هیچجوری کم نیارم.

این آرومم میکنه!

بهترین بودن!

شادمهر میگه  هر دفه برای رو به رو شدن با قلبم           دنبال اونی که  میشناختم ازت میگردم

این اهنگ هم حسمو قویتر میکنه.

نمیدونم واقعا نمیدونم اون استرس دقیقا از کجا میومد.

زمان دانشگاه و خوابگاه هم داشتمش.

اصلا از همونجا شروع شد.

نمیدونم بقیه هم مثل من وقتی میخوان برن یه شهر دیگه حالشون بد میشه یا نه.

مخصوصا وقتی قرار باشه بری خوابگاهی که جای نشستن نداری!

به هر نفر دقیقا یه فضای دو در دو متر میرسید! 

بدون پنجره!

شب ساعت 11 در بسته میشد و اگه بیرون میموندی باید همون بیرون میموندی!

من که 11 بیرون کاری ندارم ولی این حس زندان میداد!

نصف شب صدای داد و بیداد ادمایی که معلوم نیست از کجا فرار کردن!

اره الان اینارو نوشتم حس میکنم حق داشتم دو روز قبل از رفتنم حالم بد باشه!

وقتی اونجا باشی هیچ جایی نداری که یه دیقه با خودت تنها باشی!!

اقا یه ثانیه میخوام تنها باشم!

ماشینم که باید ظهر تا صبح فرداش ول میکردم کنار خیابون به امون خدا! 

شده بود مایه ی استرس!

اوه اوه اوه خیلی حق داشتم! 

خودمم خندم گرفت  

خدا به هممون کمک کنه در بهترین شرایط زندگی کنیم 

لیاقت "انسان" خیلی بیشتر ازیناست.

ترامپ ملعون هم رفت. رفت ولی  عمر و سرمایه ی خیلی از انسان ها رو با خودش به گورستان تاریخ برد
سگ زرد هم که برادر شغاله

آقای من .. امشب با یه نگاه ولایتیت منو عوض کن ..
اونی بشم که تو میپسندی ...

خوابم ببر از دیده که بیدار تو باشم ...

---

حیف از تو که گل باشی و من خار تو باشم
بگذار که از دور گرفتار تو باشم

من مایه ندارم که خریدار تو گردم
باشد که گدای سر بازار تو باشم

گر راه ندارم به حریمت نظری کن
تا معتکف سایه دیوار تو باشم

با آنکه تو را عاشقم از خود نپسندم
تو یار به من باشی و من عار تو باشم

دستی، که به جز دامن لطف تو نگیرم
چشمی، که فقط طالب دیدار تو باشم

زخمم به جگر زن که دوایی نپذیرد
دردی به دلم بخش که بیمار تو باشم

از همچو تویی پاک تر از گل همه حیف است
تا همچو منی عبد خطاکار تو باشم

سوزم به درون ریز که پیوسته بسوزم
خوابم ببر از دیده که بیدار تو باشم

آن رتبه ندارم که نهی پای به چشمم
بگذار که خاک ره زوار تو باشم

من میثمم و چوبه ی دارم به سر دوش
بگذار که دلباخته ی دار تو باشم


غلام رضا سازگار

حالا کی حال داره به 600 نفر دعوتنامه جشن بده ... 

مگه دستم به اونی که زد شیشه های اعلانات رو شکوند ، نرسه 

نقل قول: نمیدونم
یعنی شدنیه؟
واقعا میشه ؟؟
من دیگه نباشم و فقط او باشه
اویی که قدرت برتر عالمه
اویی که هر چه داریم از اونه
میشه یه روزی برسه که به خودم فکر نکنم و فقط فکر و ذهنم
مختص یک مخاطب خاص باشه
و اون مخاطب خاص زمینی نباشه از جنس خاک نباشه
فراتر از این عالم باشه
خالقش باشه
میشه مخاطب خاصم بشه؟
میشه برسم به روزی که من معنا نداشته باشه و فقط در دایره لغاتم فقط او باشه

پنج سال گذشت اما هنوز اندر خم یک کوچه ام...