همه درد دلشون گرفته.
هی زندگی.
من زیاد می رم رو منبر ولی یاد گرفتم حرف نزنم رو درد دل کسی ولی
زندگی صفحه ی یگتای هنرمندی ماست
هر کسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته به جاست
خرم ان نعمه که مردم بسپارند به یاد
فقط بخش اول درد دلتون رو نفهمیدم می توانم خانوم! یعنی نمی رین اورژانس؟! کی گفته کار شما از اورژانس گذشته؟!!!
-----
درد دل خودم
دلم تنگ برای مشهد. انگار خیلی چیزا رو جا گذاشتم. خبلی دوست دارم این سالا سریعتر بگذرن برگردم مشهد. نمی دونم چرا ولی بدجوری دلم می خواد مشهد باشم.
یعنی میشه یه روزم اخرش باشم جایی که از بچگی دوست دارم باشم و هیچ وقت لیاقت نبوده که باشم.
پ ن : این عکس امضام خیلی قشنگه.
من خودم یاد شله مشهدی می افتم.
چند سال پیش، محرم که بود یه همچین صحنه ای بود و در خیابان امام رضا بودیم و تو یکی از این کوچه ها شله می دادن. یادش به خیر
سلام بچه ها من يه مشكلي دارم همش با خودم درگيرم
زياد به نابودي و مرگ فكر مي كنم
چه واسه خودم چه اطافيانم بيشتر فكر نبود اطرافيانم اذيتم ميكنه و اين كه يه روزي پير ميشم
كاش اون قدر اراده داشتم كه ادم خوبي مي شدم كه حد اقل اخرت خوبي پيدا كنم تا از مرگ كم تر بترسم
ولي....
اميدوارم خدا ببخشه هممون رو و كمكمون كنه
يه روز شادم يه روز غمگين لحظه هاي غمگينيم داره هي زياد مي شه
الان كه دارم مي نويسم نسبتا خوبم
دو سه روزه خيلي خيلي سعي كردم وقت گذاشتم به خودم روحيه بدم يه كم موفق شدم
اميدوارم پايدار باشه
ولي با اغاز سال تحصيلي و ...
اميدوارم دوباره داغون نشم و......
يه مدت طولاني اي تقريبا حس مي كنم كه دارم طوري زندگي مي كنم كه فقط زمان بگذره از اون ور همش افسوس زمان تلف شدم رو مي خورم
راستي شما دوستان چه جوري به خودتون روحيه مي ديد؟
سلام
مرگ حقه ... و اگر میدونستید مرگ برای انسان پاک چه قدر لذت بخشه هر آینه آرزوی مرگ می کردید !!!
(1391 شهريور 28، 8:47)Alone Man نوشته است: [ -> ]سلام
مرگ حقه ... و اگر میدونستید مرگ برای انسان پاک چه قدر لذت بخشه هر آینه آرزوی مرگ می کردید !!!
ما با هر گناهي كه مرتكب مكيشيم مرگ رو واسه خودمون سختر ميكنيم ...
واسه همينم از مرگ ميترسيم ...
منم گفتم كه از اون دنيام خيالم راحت بود ديگه ازش نمي ترسيدم
بعدم بيش ترين ترسم اينه كه اطرافيانم عزيزانم رو از دست بدم
(1391 شهريور 28، 9:33)soozan نوشته است: [ -> ]منم گفتم كه از اون دنيام خيالم راحت بود ديگه ازش نمي ترسيدم
بعدم بيش ترين ترسم اينه كه اطرافيانم عزيزانم رو از دست بدم
سوزان جان تو منو یاد خودم میندازی..منم روزا رو یکی یکی میشمارم بدون اینکه اتفاقی بخواد بیافته..گاهی فک میکنم اگه خدای اون روز نکرده یکی از نزدیکانم بره منم باهاش میرم...روحیه ما تضیف شده و شاید به مسائلی باشه که باهاش دست و پنجه نرم میکنیم...مهم ترین مسئله هم کمبود یک همدمه از جنس مخالف
سلام
آقا داوود من میگم مهمترین مساله کمبود یک ذره همدمی با خداست!
ان شاء الله شما شامل این نشین.. ک دور باشین از خدا.. خودمو میگم..
هر جا ازش دور شدم افتادم توبیچارگی و درموندگی..
امیدوارم ک هیچ وقت فاصلمون اینقدر نشه ک کلا یادمون بره ک هست!
در پناه خدا..
یاعلی.
ـــــــــــــــــــــــــــ
بعدا نوشت:
اینم شاهد حرفم:
اگر در زندگیتان شکاف هایی هست؛
دلیل آن این است که در بندگیتان برای خدای متعال کم گذاشتید..
آیت الله عبدالکریم حق شناس
(1391 شهريور 28، 10:17)سـُـها نوشته است: [ -> ]سلام
آقا داوود من میگم مهمترین مساله کمبود یک ذره همدمی با خداست!
ان شاء الله شما شامل این نشین.. ک دور باشین از خدا.. خودمو میگم..
هر جا ازش دور شدم افتادم توبیچارگی و درموندگی..
امیدوارم ک هیچ وقت فاصلمون اینقدر نشه ک کلا یادمون بره ک هست!
در پناه خدا..
یاعلی.
ـــــــــــــــــــــــــــ
بعدا نوشت:
اینم شاهد حرفم:
اگر در زندگیتان شکاف هایی هست؛
دلیل آن این است که در بندگیتان برای خدای متعال کم گذاشتید..
آیت الله عبدالکریم حق شناس
منم با سها جان موافقم.
فقط دور شدن از خدا زندگی رو برای آدم سخت میکنه.
سعی کنید همیشه با خدا در ارتباط باشید.
من گذشته ی خوبی ندارم. بد بودن گذشته م هم همش تقصیر خودم بوده.
به مرگ هم فکر میکنم. از خدا خواستم که گناهانم رو ببخشه.
لحظه هایی تو زندگی داشتم که فقط خدا به دادم رسیده. تو اون لحظه ها بوده که حس کردم که
خدا با همه ی بدی هام دوستم داره. در کنارم هست.
سر نماز همیشه از خدا بهشت فردوس رو خواستم. چون خدا این حق رو به ما داده تا ازش بخواهیم.
پس به خدا و رحیم بودنش فکر کنید.
دل م می خواست،این قدر آدم غیر پاک و بدی نبودم....
دل م می خواست،نمی رسیدم به این جا که بخوام این همه راه خراب شده رو درست کنم...
دل م می خواست،دغدغه م رها شدن از دنیای کثافت نبود.....
دل م می خواست،آدم بودم...یه آدم خوب،نه آدمی که سیاهی گناه هیچ نقطه ی سفیدی توی زندگی و روح ش نذاشته.....
سلام
از امروز تا عید قربان 40 روز وقته..
چله ای ک ب چله ی عرفا معروفه..
فک میکنم فرصت سبزی ک زهراجان میه مصداقش همین 40 روزه...
بسم الله بچه ها..
هر چی داری ومیخوای قربونیش کنی.. چیزایی ک باید جدا شن ازت .. همتی ک میخوای .. هرچی..
این 40 روز غنیمته!
قدر بدونین..(بدونم!)
اینک دارم میگم.. اصلا مصداق نصیحت نیست.. فقط و فقط از این جهته ک اشتراک بذارم چیزی ک یاد گرفتم رو با دوستای گلی مثه شما..
در پناه خدا..
یاعلی.
تو دلم حرف زياد دارم ....درد ، غصه و ... ولي خب خيلياشو نميشه به زبون اورد ....
الان فقط ميتونم اينو بگم :
خدا جونم خيلي دوست دارم
همين