بارونی خانوم کاملن باهاتون موافقم ...
بارها سعی کردم تو خودم تغییر بدم و نتیجه ام گرفتم ،
ولی فقط واسه یه مدت کوتاه جواب داده ..
شاید اونجوری که باید تغییر ندادم ...
خیلی سخته تغییر دادن کسی یا خودم ...
شاید کنار اومدن باهاش راحتر باشه
همینجوری که تا حالا بوده ..
با لعخره آخرش یا به جای بدتری میرسه یا بهتر ...
سعیمو میکنم ..
----------------------------------------------
رها جان میدونم همیشه مشکل بوده و هست کاریش هم نمیشه کرد
ولی آخرش به جایی میرسه که توان حرکت کردن نمیمونه .. اون موقع سخته ..
اصلاح رابطه ـ سعی کردم با خنده های زوری ، حرفهای الکی ، وبا کارهای دیگه جو خونو رو عوض کنم
ولی آخرش هم مثل شما وشاید خیلی های دیگه پشیمون شدم از کار خودم ...
از خدا می خواهم زمینه ازدواج همه دوستانم مهیا شه !!
از خواهرام می خواهم که وقتی خواستگار میاد زیاد به جیبش نگاه نکنند به دلش نگاه کنند !!
از برادرام می خواهم که خودشون رو برای ازدواج آماده کنند!!
شاید شنیدین میگند وقتی می خوای ازدواج کنی دو رکعت به این نیت بخون بقیه رو بسپار دست خدا!!
من این کار رو کردم و در کمال ناباوری بقول معروف خدا از جایی روزیم رو حواله کرد که اصلا و اصلا فکرش رو نمی کردم
همچین همسر مهربونی نصیبم کرد که فکرش رو تو رویاهام هم نداشتم
و اینکه وقتی می خواهین ازدواج کنین خیلی از خدا کمک بخواهین
که وقتی خودش بخواهد هیچ کس جلودارش نیست !!!
هیچ مشکلی توانای مقابله با اراده شما رو نخواهد داشت
دوستانی که همش احساس می کنید آرامش ندارین
ازدواج کنین که خود خداوند متعال وعده داده به آرامش می رسوندتون
از خداوند برای همتون همسری لایق و مهربان میخواهم
یا علی
این تاپیک درد دل کلا با من مشکل داره هااااااااااااااااا......1ساعت نوشته بودم.....واقعا چرا پستای من میپره؟؟؟!!!......به خدا ایندفعه داشتم به اقا سعید جواب میدادم...خودم درددل نداشتم که!!!!!
(1391 خرداد 9، 23:08)barooni نوشته است: [ -> ]این تاپیک درد دل کلا با من مشکل داره هااااااااااااااااا......1ساعت نوشته بودم.....واقعا چرا پستای من میپره؟؟؟!!!......به خدا ایندفعه داشتم به اقا سعید جواب میدادم...خودم درددل نداشتم که!!!!!
ممنونم ازتون
میدونید اینجا با شما که مشکل نداره
این منم که هر جا میرم دردسر درست میکنم
سلام
دوستان وقتی یکی میاد می گه من دارم با مشکلام مبارزه می کنم
بهش افتخار می کنم
تبریک می گم به یکی مثل سعید جی که تلاش می کنه
واقعا افرین
منم می خوام مبارزه رو شروع کنم
شروع مبارزه که کار خیلی مهمه
افرین
برای هر دو تامون دعا می کنم سعید خان
می توانم عزیز، من شما رو مثل خواهر نداشتم دوستون دارم
راستش همیشه حرفهای شما خیلی برا من تاثیر گذار بوده ، اینو واقعا میگم
انشاالله که بتونیم از مبازه به سلامتی و دل خوش بیرون بریم .
ازته دلم واستون دعا میکنم
کاش این همه کلی نگید غم ها رو تورست
شاید دوستهامون تجربه شو داشته باشن و بتونن کمک بدن
حد اقل اروم می شید
(1391 خرداد 10، 3:39)بدبخت نوشته است: [ -> ]من دوباره برگشتم به مسیرترک.......باکوله باری ازپشیمانی وحسرت......باراول که اومدم و تومسابقه ی10روزه شرکت کردم بعداز3روزمقاومت در روزسوم شکستموبعداون قدر نا امیدشدم که روزی2-3بارمیزدم........خاک برسرم کنن.......مدتی بودکه حس میکردم چشمام ضعیف شده رفتم چشم پزشک.......وای بدنبینید چشم راستم نمره ش3/75وچشم چپم1/25!!!!!!!!!!مطمئنم ازبس زدم اینجورشده چشمام واین مرض کثیف باعث شده عینکی بشم....آخه تاقبل ازگرفتاری چشمام خیلی قوی بودنمن بایدبتونم ترک کنم چون اگه ترک نکنم چشمام ضعیف وضعیف ترمیشه تازمانی که کوربشم.....خدا این دردبزرگ(خ.ا)رونصیب هیچ کس نکنه.....
سلام دوست عزیز
همه ما ممکنه تو این راه گاهی دچار شکست بشیم
و گاهی به در بسته بخوریم
ولی اونچه که خیلی مهمه اینه که یادمون نره هدفمون چی هست؟
و کجا می خواییم بریم؟
و چه می خواییم کنیم؟
شما فرض کنید یه درسیو برداشتین
ممکنه پاس شه و ممکنه اون درس رو بیفتید!!
حالا فرض کنید درس رو افتادید
بعدش آیا درنگ می کنید لحظه ای که دیگه این درسو برندارم؟
نههههههههههههه
حتی یه لحظه هم این فکر از مختون رد نمیشه
می دونین چرا؟
چون پاس کردنه اون درس براتون شده یه هدف
و با تمام وجود اونو به عنوانه هدف درک کردید
حتی اگه 100بار بیفتید باز برش می دارید
ممکنه از افتادنه درس ناراحت بشید
ولی یادتون نمیره که دنبال چی بودین و هدفتون چی بود!!!!!!
این کاری هم که ما می خواییم بکنیم همینه
باید اول درکش کنیم به عنوانه هدف
حتی اگه شکستیم
شک نکنیم به هدفمون
باید بگیم که من می تونم
و بالاخره موفق میشم
کم نیاریم
کوتاه نیاییم
نا امید نشیم
قوی و سریع و بدون درنگ دوباره تلاش کنیم
یادمون نـــــــــــــــــــــــــــــــره
ناامیدی نداریم
کم آوردن نداریم
این راه سراسر مبارزه و مقاومته...................!
حق نداریم ناامید بشیم
حق نداریم در جا بزنیم
باید بریم
باید حرکت کنیم
باید تلاش کنیم
تا برسیم به اونچه که برامون هدفه
پیاده هم شده سفر کن در ماندن می پوسی.........!!
ای کاش یه مرد پیدا می شد
یه نیم ساعت با خودش خلوت میکرد
بینی و بین الله واقعا می فهمید چند چنده با خودش
بعد یه تصمیم جانانه میگرفت
خود طالحش رو سه طلاقه می کرد که دیگه رجعتی در اون نباشه
تا حالا چند بار نکاح با خودت رو طلاق دادی؟
خیلی بیشتر از سه بار
چرا بر میگردی؟
(1391 خرداد 10، 9:32)mardemojahed نوشته است: [ -> ]ای کاش یه مرد پیدا می شد
یه نیم ساعت با خودش خلوت میکرد
بینی و بین الله واقعا می فهمید چند چنده با خودش
بعد یه تصمیم جانانه میگرفت
خود طالحش رو سه طلاقه می کرد که دیگه رجعتی در اون نباشه
تا حالا چند بار نکاح با خودت رو طلاق دادی؟
خیلی بیشتر از سه بار
چرا بر میگردی؟
مرد هســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت
خوبشم هست
مردی رو نیاز نیست بارها و بارها اثبات کرد
شما چندین بار اثباتش کردین
ولی باید به یاده خودتون بیارید
یه بار به یاد خودتون بیارید
من یادمه خیلی واضح و به روشنی روز
اون کسی که اسمش مرد مجاهد بود
بسیار صـــــــــــــــــــبور
بســــــــــــــــــــــیار قوی
بســـــــــــــــــــــــــــــــیار محکم
حرفش حرف بود
اراده اش مثال زدنی
کنترلش از شرایط و تحلیلش از اوضاع فو ق العاده
راحت می تونست موانع رو بشناسه
راحت می تونست از پسشون بر بیاد
کوتاه نمی اومد
خسته نمیشد
گناه براش عادی نبود
می جنگید
و یه مبارز واقعی بود
شما یادتونه؟
من خوب یادمه
خیلی خوب
و همه اش منتظرم که دوباره بشید همونی که بودید
منتظـــــــــــــــــرم
داداش سعید رهام.شرمندم بخدا بابت دیشب ولی بخدا ازساعت دوازده تا یه رب به دو تلاش میکردم بیام انجمن ولی لپ تاپم قاط زده بود هرچیم رمزورودو وارد میکردم میگفت اشتباههآخرسر نام کاربریم دوبرابرشد .. شرمنده خجالت میخورم
اگر بازم خدای نکرده نتونستم بیام اینجا....
تقریبا متوجه شدم
حرفای بچه ها همشون عالی
اما به نظرم یه راه سومی هم به گمانم هست که توش قرار نیست چیزی یا کسی رو تغییر بدین
میشه شرایط و جای آدم ها تغییر داد
..
.
.
.
حالا همه رو میکشم تا یک کلمه حرف بزنم
یه چیزی هست به اسم محبــــــــــــــــــــــت که از محبت خارها گل میشوند .
شما به پدرت و مادرت محبت کن از نوع زبانی و عملی (مثل استفاده از لغات محبت آمیز و خریدن یه هدیه کوچیک , یه جعبه شیرینی یا یه دسته گل)
ببین نتیجش چی میشه
به خدا توکل کن...تو می تووووووووووووووووونی
خدایا
تو که میتونی همه ی آدم ها رو از هر نظر پاک کنی ...
خوب یه نگاهی هم به ما بنداز...
منم به کمکت نیاز دارم خدا...
خدایا من بی تو هیچم ...
کمکم کن به خودباوری برسم .نترسم.چرا من باید اینقدر اعتماد به نفسم پایین باشه؟ها؟
یعنی من اینقدر کوچیکم که حتی نمیتونم یه کار ساده رو انجام بدم؟خدایا قبلا که اینجوری نبود؟؟بود؟...
قبلا همه چی فرق میکرد ولی الان چی؟نمیدونم چرا به سمت هر کاری میرم یه گیر توش میافته باید اون پیچو به سختی رد کنم تا بتونم موفق بشم...
من چرا اینجوری شدم؟
اینجوری پیش بره دیوونه میشم...
کسی کتاب "راز"رو خونده؟