1392 شهريور 3، 0:35
نميدونم چرا اينكارو با خودت كردي، تا امروز ظهر هم باورم نميشد،تا اينكه اومدم دم خونتونو حجلتو ديدم،
داداش همش خندت جلو چشامه، هيچي توو اين دنيا ارزش اينو نداشت كه تو مارو از لبخندت محروم كني.
تازه مهندس شده بودي، تازه وقت خوشي مادرت بود كه قدو بالاتو ببينه و كيف كنه.
داداشش گفت، پنج شنبه ها كه از اداره ميومد، ميگرفت ميخوابيد، اين پنج شنبه هم همينجور بود، خوابيد، بعدش پاشد نمازشو خوند، بعدش زد بيرون،
چند ساعت گذشت، مادرم گفت برو محمدو صدا كن بياد، اومدم بيرون، ديدم ماشينش دم دره، رفتم توو حسينيه، ديدم خودشو آويزون كرده.
خندون تر از تو هم هست؟ چه غمي داشتي كه ديگه صبرت تموم شده بود.
واست يس و الرحمن خوندم، نميدونم بدستت رسيده يا نه.
اگه خبر خود كشي خودمو بهم ميدادن، راحت تر باورم ميشد،
شايد چند تا نامرد اينكارو باهات كردن،
داداش همش خندت جلو چشامه، هيچي توو اين دنيا ارزش اينو نداشت كه تو مارو از لبخندت محروم كني.
تازه مهندس شده بودي، تازه وقت خوشي مادرت بود كه قدو بالاتو ببينه و كيف كنه.
داداشش گفت، پنج شنبه ها كه از اداره ميومد، ميگرفت ميخوابيد، اين پنج شنبه هم همينجور بود، خوابيد، بعدش پاشد نمازشو خوند، بعدش زد بيرون،
چند ساعت گذشت، مادرم گفت برو محمدو صدا كن بياد، اومدم بيرون، ديدم ماشينش دم دره، رفتم توو حسينيه، ديدم خودشو آويزون كرده.
خندون تر از تو هم هست؟ چه غمي داشتي كه ديگه صبرت تموم شده بود.
واست يس و الرحمن خوندم، نميدونم بدستت رسيده يا نه.
اگه خبر خود كشي خودمو بهم ميدادن، راحت تر باورم ميشد،
شايد چند تا نامرد اينكارو باهات كردن،