1391 خرداد 27، 21:15
دیشب یه جوونی رو دیدم تو پارک لاله
اسمش مرد مجاهد بود
هی راه می رفت
آواز می خوند
شعر می خوند
قرآن می خوند
گریه می کرد
گیج می زد
آخه
چقدر باید لفتش بدیم؟
نباید یه کاری کرد؟
اون t0 ای که از اون لحظه تصمیم به آدم شدن بگیرم کیه؟
چه اتفاقی باید بیفته؟
مساله فقط ترک نیست؛
قبلا هم که ترک کرده بودم
مساله اینه که آدم بشم
مدتیه زیاد حسرت می خورم به چیزایی که دیگران دارن و من ندارم
حسرتی بی مورد
اما یه حسرت با موردی هست که نمی خورم
عزیز من! تو خیابون راه میری می بینی یه جوون کنارش یه انسانه که با اون به آرامش رسیده
غصه می خوری که چرا من تنهام؟
باشه، اصلا هر چه می خوای حسرت بخور
ببینم چه دردی رو ازت دوا می کنه
نمی خوام بزنم تو خط مسایل ازدواج و خانوادگی و اینا
حرفم چیز دیگست؛
عزیز من!
تو که با دیدن یک دلارام زمینی انقدر حس حسرت می گیردت
فرض کن که قیامت بی خیال اون همه گندت شد خداوند و بهت رحم کرد و فرستادت بهشت
اونجا چی؟
غصه نمی خوری؟
یه عده مشغولن به عشقبازی با خدا
و تو سرگرم نعم بهشتی
آره
میدونم همین هم با این وضعت از سرت زیاده
و اصلا توی کثیف کجا و بهشت پاکان کجا
اما
ای آدم حسرت پیشه
نمی خوای به خودت بیای؟
حسرت اون جهان رو چه می کنی؟
چطوره که الان با این همه نعمی که خدا بهت روزی داده
حسرت نعمت هایی که دست مردم هست رو می خوری
آیا
اون جهان
حسرت نمی خوری که از معشوق حقیقی باز موندی؟
هیچی نیستی
کثیفی
می دونم
اما
استعدادش رو نداشتی؟
پتانسیلش رو نداشتی؟
نمی خوای به خودت بیای؟
از جهنم در بیای؟
بری بهشت
بعدش از بهشت هم بگذری و بری بالاتر؟
و رضوان من الله اکبر
عزیز من!
تو هنوز نمی دونی بهشت چی هست
اگه می دونستی که به یه لذت کثیف نمی فروختیش
کار زیاد داری
و فرصتت کمه
حسرت می خوری ها!
از ما گفتن بود.
پ.ن: دعا کنید، راه بیفتم. راه بیفتیم. داره دیر میشه
اسمش مرد مجاهد بود
هی راه می رفت
آواز می خوند
شعر می خوند
قرآن می خوند
گریه می کرد
گیج می زد
آخه
چقدر باید لفتش بدیم؟
نباید یه کاری کرد؟
اون t0 ای که از اون لحظه تصمیم به آدم شدن بگیرم کیه؟
چه اتفاقی باید بیفته؟
مساله فقط ترک نیست؛
قبلا هم که ترک کرده بودم
مساله اینه که آدم بشم
مدتیه زیاد حسرت می خورم به چیزایی که دیگران دارن و من ندارم
حسرتی بی مورد
اما یه حسرت با موردی هست که نمی خورم
عزیز من! تو خیابون راه میری می بینی یه جوون کنارش یه انسانه که با اون به آرامش رسیده
غصه می خوری که چرا من تنهام؟
باشه، اصلا هر چه می خوای حسرت بخور
ببینم چه دردی رو ازت دوا می کنه
نمی خوام بزنم تو خط مسایل ازدواج و خانوادگی و اینا
حرفم چیز دیگست؛
عزیز من!
تو که با دیدن یک دلارام زمینی انقدر حس حسرت می گیردت
فرض کن که قیامت بی خیال اون همه گندت شد خداوند و بهت رحم کرد و فرستادت بهشت
اونجا چی؟
غصه نمی خوری؟
یه عده مشغولن به عشقبازی با خدا
و تو سرگرم نعم بهشتی
آره
میدونم همین هم با این وضعت از سرت زیاده
و اصلا توی کثیف کجا و بهشت پاکان کجا
اما
ای آدم حسرت پیشه
نمی خوای به خودت بیای؟
حسرت اون جهان رو چه می کنی؟
چطوره که الان با این همه نعمی که خدا بهت روزی داده
حسرت نعمت هایی که دست مردم هست رو می خوری
آیا
اون جهان
حسرت نمی خوری که از معشوق حقیقی باز موندی؟
هیچی نیستی
کثیفی
می دونم
اما
استعدادش رو نداشتی؟
پتانسیلش رو نداشتی؟
نمی خوای به خودت بیای؟
از جهنم در بیای؟
بری بهشت
بعدش از بهشت هم بگذری و بری بالاتر؟
و رضوان من الله اکبر
عزیز من!
تو هنوز نمی دونی بهشت چی هست
اگه می دونستی که به یه لذت کثیف نمی فروختیش
کار زیاد داری
و فرصتت کمه
حسرت می خوری ها!
از ما گفتن بود.
پ.ن: دعا کنید، راه بیفتم. راه بیفتیم. داره دیر میشه