سلام
هعی
دیروز با یه آقا پسری آشنا شدم
اصلا ازش خوشم نمیومد
ولی خب راستش چون تنها بودم تو خوابگاه و کلا بنده خوبی برای خدا نبودم
از دیروز تا همین چند ساعت پیش ول کن نبود کلی با هم حرف زدیم
کلی
از همممممممه چی پرسید
ولی امروز وقتی فهمید بچه پولدار نیستم و اشتباه فکر کرده
رفت
که
رفت
که رفت
میدونین چیه اصلااااااا ازش خوشم نمیومدا
اصلا
ولی خب یکی بود که کلی منو خندوند
کلی
اصلا از اینکه نیست ناراحت نیستم
لیاقت نداره
ولی حوصلم سر رفته خب
(1398 دي 24، 0:11)123Sanaz123 نوشته است: [ -> ] (1398 دي 23، 6:22)Toxic Headshot نوشته است: [ -> ]پارسال همین موقعا بود که توبه کردم و سخت پشیمون شدم ...
اما الان حس میکنم خیلی بهش نیاز دارم
به نظرتون درسته توبمو بشکونم ؟؟؟
شایدم اگه شکوندمش خدا تلافیشو سرم در بیاره
خدایا کمکم کن بنده ی خوبی باشم
سلام
بنظرم به کیفی که روزای پاک دارند و عذاب وجدان روزای شکست فکر کنین
من اصلا منظورم خ ا نبود ...
دیگه مهم نیست . وسوسه شدم توبمو بشکونم . ولی نشکوندم . به نظر میاد ضرر هم کردم ...
ولی مهم نیست . باطن کار مهمه ، که من حفظش کردم
(1398 دي 24، 1:27)Toxic Headshot نوشته است: [ -> ] (1398 دي 24، 0:11)123Sanaz123 نوشته است: [ -> ] (1398 دي 23، 6:22)Toxic Headshot نوشته است: [ -> ]پارسال همین موقعا بود که توبه کردم و سخت پشیمون شدم ...
اما الان حس میکنم خیلی بهش نیاز دارم
به نظرتون درسته توبمو بشکونم ؟؟؟
شایدم اگه شکوندمش خدا تلافیشو سرم در بیاره
خدایا کمکم کن بنده ی خوبی باشم
سلام
بنظرم به کیفی که روزای پاک دارند و عذاب وجدان روزای شکست فکر کنین
من اصلا منظورم خ ا نبود ...
دیگه مهم نیست . وسوسه شدم توبمو بشکونم . ولی نشکوندم . به نظر میاد ضرر هم کردم ...
ولی مهم نیست . باطن کار مهمه ، که من حفظش کردم
بحث پیچیده شد
من دیگه سر در نمیارم
در کل انشالله همیشه موفق باشید
اونی که آدم رو به خاطر پولش بخواد، همون بهتر که زودتر گورش رو گم کنه و بره.
خانم ساناز به نظرم خدا دوستتون داره که این ارتباط همون اول راه قطع شد.
و گرنه فرض کنید که ادامه دار میشد، اون هم با طرف مقابلتون که همچین آدمی بود.
در هر صورت پیشنهاد میکنم که سعی کنید با خانوادتون ارتباطتون رو قویتر کنید.
بعضی موقعها که نیاز احساس کردید میتونید باهاشون صحبت کنید و درد و دل کنید و ...
(1398 دي 24، 0:15)123Sanaz123 نوشته است: [ -> ]سلام
هعی
دیروز با یه آقا پسری آشنا شدم
اصلا ازش خوشم نمیومد
ولی خب راستش چون تنها بودم تو خوابگاه و کلا بنده خوبی برای خدا نبودم
از دیروز تا همین چند ساعت پیش ول کن نبود کلی با هم حرف زدیم
کلی
از همممممممه چی پرسید
ولی امروز وقتی فهمید بچه پولدار نیستم و اشتباه فکر کرده
رفت
که
رفت
که رفت
میدونین چیه اصلااااااا ازش خوشم نمیومدا
اصلا
ولی خب یکی بود که کلی منو خندوند
کلی
اصلا از اینکه نیست ناراحت نیستم
لیاقت نداره
ولی حوصلم سر رفته خب
یه اپ هست به اسم [---] که شما رو به کاربرهای مختلف تو سراسر دنیا وصل میکنه
من رو یاد رومهای قدیمی یاهو مسنجر میندازه
هم سرگرم کنندست. هم با فرهنگ بقیهی کشورها آشنا میشید و هم زبانتون تقویت!
موفق باشین
پینوشت:
دلتون رو راحت دست کسی ندید
چون هر کسی ارزشش رو نداره دوست خوبم...
بی نهایت ازتون ممنونم واقعا ممنون
میدونین چیه ارتباط با پسرا مثل خ.ا میمونه یه عادت
که باید ترک بشه
که من ترکش کرده بودم کاملا
همیشه ته ته ته دلم به خدا میگفتم دیگه انقدرها هم بد نیستم نیگا با پسرا کاری نداشتم
ولی الان چی
اونم بخاطر یه همچین آدمی
خیلی آدم فضولی بود
فقط
خوبیش این بود کلی منو خندوند
چیزی که بهش خیلی نیاز داشتم
حالا هم چهارشنبه و پنج شنبه به اجبار می بینمش
ولی سعی میکنم باهاش عادی رفتار کنم
تا اینم تموم بشه
حقیقتا من با آدمای اینجا راحت ترم تا خانواده
این [---] که گفتین حتما امتحان میکنم
بی نهایت ازتون ممنونم
واقعا ممنون
دیدی ایراد از توعه؟!
تاوان بده حق توعه .. این اثبات شده بهت که مشکل تویی
کاش میشد از دست خودم خلاص میشدم
به امید روزی که بیام اینحا و خبر ازدواجم رو بدم
عجب زمونه ای شده , همه گرگ شدن بلا تشبیه خوانندگان محترم, سوخت محرک این ساز و کار گرگ پرور هم پول هست. پول خوبی زیاد داره ولی اینم یکی از بدی هاش هست که انسان رو ممکنه درنده کنه, گاهی اوقات احساس میکنم مثل حیوونی هستم که تو قفس زندگی کرده و الان دارن ولش میکنن تو جنگل تنها و بی دفاع و نا اگاه به قوانین جنگل, من برای زندگی تو جامعه ی انسانی خصوصا خاور میانه خیلی ساده انگار و زود باور هستم. شاید برای,تغییر این رویه تاوان سختی قرار باشه بدم که امیدوارم اینجوری نباشه, ممکنه از لحاظ علمی به اندازه سنم بدونم ولی از لحاظ مهارت ارتباطی ,اجتماعی , مذاکره در حد ابتدایی هستم. حالم این مدت خیلی بد بود هنوزم بده و صحبت با هیچکس ارومم نمیکنه چون اکثر افرادی که در اطرافم هستند زندگی هاشونو با ایده ها و مشاوره های من پیش میبرن, اصلا درک نخواهند کرد من چی میگم, چه برسه به توانایی حل مساله, فکر کنم راه رو اشتباه اومدم که این افراد رو دور و بر خودم جمع کردم
بیشتر از این نمیتونم بنویسم این قر و قاطی ها هم به زور نوشتم برم سر درس
گاﻫﮕﺎﻫﯽ ﮐﻪ ﺩﻟﻢ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ به خودم میگویم در دیاری که پر از دیوار است ،
ﺑﻪ ﮐﺠﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺭﻓﺖ؟
ﺑﻪ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﭘﯿﻮﺳﺖ؟
ﺑﻪ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﻝ ﺑﺴﺖ ؟
ﺣﺲ ﺗﻨﻬﺎﯼ ﺩﺭﻭﻧﻢ ﮔﻮﯾﺪ :
ﺑﺸﮑﻦ ﺩﯾﻮﺍﺭﯼ ﮐﻪ ﺩﺭﻭﻧﺖ ﺩﺍﺭﯼ !
ﭼﻪ ﺳﻮﺍﻟﯽ ﺩﺍﺭﯼ؟!
ﺗﻮ خدﺍ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﯼ
ﻭ ﺧﺪﺍ
ﺍﻭﻝ ﻭ ﺁخر با توست ....
امروز روز بدی بود
پنج بیدار شدم دیدم همه جا سفیده برای اولین بار از بارش برف خوشحال نشدم
برای اینکه به امتحان برسم زودتر راه افتادم هنوز اذان هم نگفته بود
ده قدم نرفته بودیم که ی سگ بهمون حمله کرد مال دوتا ادم بیشعور بود که همینجوری بدون که ببندنش اورده بودن بیرون، اول صبحی ی شوک وترسی بهم وارد شد وروزمون رو با ی دعوا شروع کردیم
هیچ ماشینی نبود ناچارا پیاده رفتیم تا ایستگاه، سوار قطار شدم وسط راه گیر کرد ی استرسی هم اونجا به جونم افتاد
قطار راه افتاد ولی با تاخیر رسید ،من سر وقت رسیدم به امتحان چون زود راه افتاده بودم ولییی دیگه حال جسمیم خوب نبود حالت تهوع و درد نصف سر وچشمم
نتونستم بشینم سر جلسه هر چی به ذهنم میومد درست وعلط نوشتم و از جلسه خارج شدم
دوباره تو این برف خودمو رسوندم خونه
بعد چند ساعت خواب هم سرم وچشمم خوب نشده امیدوارم قرصی که خوردم اثر کنه
دوست دارم یکیو بغل کنم . ولی کسی نیست
نه فقط به خاطر ناراحتی ها و خستگیها و ... . کلا تو زندگیم هیچ کسیو بغل نکردم ... .