و دنیایی که بی رحمانه
به دلخواه خودش جلو میره...
جلو میره و روی دونه دونه خواسته ها
و آرزو هامون پا میزاره...
چه چیز های ساده ای رو میخواستم
و روزگار رو همشون پا گذاشت و خردشون کرد
.. صدای فریادشون هنوز
تو سرم اکو میشه... اکو میشه و میپیچه و میپیچه و تبدیل میشه به دردی که همیشه روی شقیقه هام حسشون میکنم..
هر بار که دنیا یکی از آرزو هامو زیر پاش شکوند
یه قسمت از منم ترک خورد.... خرد شد.. و فرو ریخت
و حالا من
نشستم وسط زندگی و تکه های خودمو جمع میکنم..
شکر...
پر از ادمای منفییی
تو نمیتونی نمیشه نمیتونی چی میگی سهمیه دارا وایستادن
تو ضعیفی ولی من همونم که درصد زیستمو از منفی۵ درصد تو سال یازدهم به ۷۵ درصد تو دوازدهم رسوندم
بله رفیق ادامه دادن و هر روز ۳ ساعت وقت گذاشتن سردردای شدید و کمر درد و لاغر شدن و گذشتن از خواب خوش صبحگاهی و گذشتن از کوچکترین لذتها حتی یه هواخوری زیر هوای بارونی گذشتن از هر رفیق و دوستی و نرفتن جایی و حبس شدن تو یک ذهتی که داره رشد میکنه چیزیه که هر کسی شجاعتشو نداره یک سال تمام انجام بده
و ضعیف بودن خورشو تقصیر بقیه میندازه
از ادامای منفی بگذر اونا همیشه پر از ناله ان فقط ادامه بده
تو که یک گوشه چشمت غم عالم ببرد
حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد
.
.
سلام
دلتنگ همه تون هستم
چقدر وقت بود که به کانون سر نزده بودم
امیدوارم حال همه تون خوب خوب خوب باشه
من مهندس کانون 5 ماهه سربازم و دارم میرم توی 25 سالگی و نزدیک 7 ساله که دایی شدم
خلاصه که خیلی زود تر از اون چیزی که فکرشو میکردم بزرگ شدم و زمان زود میگذره
و اینکه یه تایمی کانون و مخصوصا آرمین خیلی به من کمک کردن و من واقعا مدیونشم
دیگه اینکه دوستون دارم زیاد
چیزی که هیچوقت نفهمیدم این بود که
چرا درد دل ها رو میشنوند ، کم و کاستی ها رو میبینند . و تبدیل به اسلحه میکنند ؟
روزی یک نفر بهم گفت :
+چرا نقاط قوتت رو به بقیه نشون میدی ؟
- گفتم : برای اینکه افرادی دوستم بشن و کسانی که میتونن دشمن باشن بشناسم : )
+ گفت خب اینطوری همون دشمنا بهت صدمه میزنن
- گفتم خب در این صورت منم قوی تر میشم
الان واقعا نمیدونم قویترم یا ضعیف ترین نسخه از خودم رو دارم تجربه میکنم : )
و غافل از اینکه
دوست در واقع دشمنیه که هنوز حمله نکرده!
یه زمانی تمام دنیام محدود شده بود به یه توپ و بعدازظهر بازی کردن با بچه ها و امر و نهی کردن بهشون چقد حس خوبی دداشت اون رهبری کردن
حالا چی یه جسم و روحی که معلوم نیست کودکه یا جوون ؟
بعضی موقع ها دلم همون توپرو میخواد همون شور و شوق کودکی بی بهونه دوییدن بی بهونه شاد بودن
بعضی موقع ها دلم چیزای دیگ میخواد که خودمم از خواسته هام وحشت میکنم باورم نمیشه اینقد بزرگ شدم
چقد زود گذشت !!!!!
بعضی موقع ها میگم چرا ماشین ندارم چرا درامد ندارم بعد با خودم میگمم هنوز ۱۷ سالته بابا عجله نکن اصلا وات د فاز خدایا چی افریدی؟ لعنت به سن بلوغ
باشه
قرار نیست همیشه اینجوری باشه
بالاخره بال شکسته ما هم ترمیم میشه
اون موقع است که سایه ام روی همه میوفته
هه؛)
میبینمتون
چه بگویم که کسی محرم اسرارم نیست
همدم و همره و غمخوار شب تارم نیست
چه بگویم که دلم خانه تاری گشته
در سراپرده خلقت ب دنبال سرابی گشته
چه بگویم که هنوز دلم بی تاب است
در پی صبح و گاه در پی مهتاب است
چه بگویم که عمر بسی کوتاه است
دل نالان در طلب فردا است
چه بگویم که دلم فقط خدا میخواهد
در این جایگه پستی ها لطف و صفا میخواهد
چه بگویم که بسیار است نمیدانم ها
چه بگویم که دگر غرق شدم در دنیا
خیلی تلخه همه فکر کنن سرت شلوغه ولی فقط خودت بدونی که چه قدر تنهایی
گاها یه دوستی وارد زندگیت میشه که خیلی خشحالت میکنه خدایا این دوستارو کم نکن
نمیخوام به خودم تلقین کنم ولی واقعا یه جاهایی احساس میکنم حافظمو ازم گرفته
خدایا عاقبتمونو ختم بخیر کن
هوفففف حال عجیبیه تازه تمومش کردم ...
حدود یه سال پیش یخورده کمتر که اومدم کانون
شروع کردم با کانون و تاپیکاش پیش رفتن اولین تاپیکی که چشممو گرفت روزانه های قرآنی بود چه دورانی بود یادش بخیر
اون موقع ها خیلی دوست داشتم یه فرصت پیش بیاد بتونم بخونم قرآنو اوایل خیلییی خسته میشدم دو صفحه رو عربی به زور میخوندم چه برسه به ترجمش
ولی الان همین دیقه تمومش کردم بالاخره
یه حال فوق العاده عجیب و دوست داشتنیه این آخریا میتونستم ۸ تا ۱۰ صفحه رو حتی بخونم پیشرفت بزرگی بود
قرآن خوندن اولاش شاید سخت باشه
ولی بعدش آرامش میده بعدش برای هرکاریت پناه میبری بهش
یه لحظه دلتنگ شدم (:
قبلا بهترین رفیقم مامانم بود
الان بهترین حالخرابکنم شده
زمان میگذره رفیق کسی که الان به عنوان بهترین کنارته چنسال دیگ ازش متنفر میشی چون خودت درحال تغییریییی و میگی خدایا من با جه دیدگاهی فلانیو دوستم گذاشتم اصلا من کوجا اون کوجا