سلامی سرد از من به شما
دوباره شکست خوردم
دوبارههههه درست وقتی که تصمیم گرفتم دیگه شکست نخورم
احساس میکنم که آدم سست عنصری هستم
احساس بی ارزشی نا توانی
عزت نفس =0
ضربان امیدم یه خط صافه
دیگه کارم تمومه داغونم
نمیدونم کی دوباره بتونم
خودمو متقاعد کنم که میتونم ترک کنم
شاید دارم راهو اشتباه میرم
نمیدونم
کمکم کنید
شما چطوری پاکی رو حفظ میکنید؟
چرا بره من نمیشه
چرا بعد 4 روز دید بدم نسبت خ.ا کمرنگ شد
چرا هرچی شلیک میکنم به هدف نمیخوره؟
چرا پاکی ابدی مثل سرابیه که با افزایش روزهای پاکم بهش نزدیک میشم و فک میکنم دیگه رسیدم به پاکی اما بعد شکست میفهمم فقط سراب پاکی بوده؟
خداااااا چرا اخه من...
من به اندازه ی غم های دلم پیر شدم
از تظاهر به جوان بودن خود سیر شدم
اره رفقا از غم اعتیاد به کارهایی که مغایر با ذات و روحمه پیر شدم
چرا باید تو 18 سالگی آنقدر ناراحت باشم
اخه مگه چند بار 18 سالم میشه که دارم با اینکارا خرابش میکنم
ای بابا
بازم با امید واهی
خودمو قول زدم و شاد کردم خودمو و گفتم میتونم
اما توهمی بیش نبود واقعیت اینه که من از خودم متنفرم
هیچ وقت نخواستم اینی بشم که الان شدم
:-(
و خدایی هست مهربانتر آز حد تصور
اینجا هم همینه
توی کلاسا یکی غائب شه معلما میگن هر چی کمتر بهتر!
هر چی شاگرد کمتر بیاد بهتره
اینجا هم همینه هر چی اعضای کانون کمتر مدیر ها میگن چه بهتر مدیریت راحت تر اسون تر
یک روز رسد غمی به اندازه کوه
یک روز رسد نشاط اندازه دشت
افسانه زندگی چنین است رفیق
در سایه کوه باید از دشت گذشت
پادشاه اسمونی من «خدا»
تو اين دوران غم و سختی دستمو محکم بگیر تا از طوفان مصائب و گرداب های فساد و مهلکه گناه به سلامت عبور کنم و به سرزمین سبز و خرم پاکی برسم
و از عشق بینهایتت نصیبی برا قلب زارم قراربده
تا با نور عشق پلیدی های روحم رو به پاکی و صفا مبدل کنم . و پس سال ها کوه پیمایی بالاخره قله پاکی را فتح کنم
آن زمان است که
با دلی آکنده از محبت و دلسوزی
قلبی مالامال از عشق
و لبخندی عمیق در حالی که از فرط شادی اشک از چشمانم روان است
بانگ برمی اورم
که
ترا سپاس ای پیدا ترین پنهان در شب های بیکسی من
و ای مرموز ترین و شیرین ترین لبخندی که به سان یک معجزه در هنگامی که غم کل وجودمو فرا گرفته در قلبم پدیدار شدی
اری
ای
منتها درجه
عشق
ترا سپاس میگویم
سپاسی به اندازه سختی هایی که به سر امد
و به شیرینی فرج و گشایشی که حاصل شد
سلام ...
باز اومدم
نمیدونم چرا ، ولی یه مدتی کلا یاد کانون نبودم ، یاد هیچی نبودم هیچی
حتی خودم
هر بار به یه دلایلی شروع کردم
با نام یکی از اهل بیت
اما این بار فرق داره
باید خودمو به امام رضا و حضرت معصومه ثابت کنم
باید جبران کنم
نمیدونم چی میشه
فقط میدونم ته یه جاده بی انتهام
جاده ای که تک و تنها موندم و فکر میکنم کسی نیست به دادم برسه و تنها آرزوم مرگه مرگ !
هیچی خوشحالم نمیکنه
و جالب اینه بعد یازده سال تلاش برای ترک این کوفتیا
بازم برمیگردم و تلاش میکنم که ترک کنم و این برام عجیبه
ینی میشه یه روز منم خوشحال باشم؟قلبم بدون درد باشه و شب بدون اشک بخوابم
خدایا بده حالم و تویی تنها پناهم
ای که پناه بی پناهایی پناهم بده یا رب
هممون تو زندگی مشکل داریم
همه
هر کی معتقده مشکل خودش بزرگتر از مشکل بقیه ها است
یه وقتایی میگم
یعنی میشه کسی باشه مشکلی نداشته باشه ؟
سلامتی. پول. سقف بالا سر.استرس.ترس. وحشت،حسرت...
کیه که هیچ کدوم را نداشته باشه
اوضاع سخته.
روزای سخت سعی میکنم به امام حسین حضرت عباس حضرت زینب امام سجاد شهدا و اسرای کربلا فکر کنم
واقعا الان اوضاع من سخته.یا اوضاع برای امام حسین سخت بود
یا همین الان اوضاع برای امان زمان سخته
کدوم سخته؟
اوضاع من یا اوضاع این بزرگواران ؟
رهایی همیشه رو یه آیه قرآن تاکید داره
خدا هیچ کس را بیشتر از توانش تکلیف نمیکنه
پس پاشو محکم ادامه. تو از پس این تکالیف سخت برمیای
خیلی دلم خون
خیلی ناراحتم
خیلی له و پوکیده ام
خیلی
ولی من برای شکست نیومدم
من برای پیروزی اومدم
این همه خدا خرج کرده این همه تکنولوژی واسه خودم و دنیا خرج کرده
حیفه ببازم
بی خیال آرزوها.
هدف فقط یکی. رضایت خدا.
خدا هم که خودش گفته بیشتر از توان تکلیف نمیکنه
پس بی غم و غصه
بی استرس و نگرانی و ترس و وحشت
پیش به سوی پاس کردن تکالیف
تلاشش با من
پاس شدنش با خدا
الهی به امید خودت.
میدونی
حس حالی که ما داریم حاصل دیدگاهی که به دنیادداریم
ما تو دنیا
یه واقعیت داریم یه حقیقت
«شاعر میگه
میان خضر و موسی چون فراق افتاد فهمیدم
که گاهی واقعیت با حقیقت در منااافات است
»
واقعیت و حقیقت یکی نیستن
واقعیت چیزیه که در زندگی به وقوع پیوسته
و اتفاق افتاده
و اما حقیقت در واقع تحلیل ما از
اتفاقات و استدلالات منطقی ماست
در واقع هر واقعیت به خودی خود فقط یه اتفاقه که به وقوع می پیونده اما حامل حقیقتیه که ما ازش برداشت میکنیم
که برداشت ما از حقیقت به دیگاهمون بستگی داره و تاثیر مستقیمی روی روح و روان ماداره
مثلا تو زندگی دودنفر اتفاقات بدی می افته مثل تصادف فقر مریضی وو ...
اولی از این واقعیت هایی که تو زندگیش واقع شده با تحلیل و استدلال و زاویه دید نا مناسب این حقیقتو
برداشت میکنه
من بد بختمو و.... چرا من و. .. من محکوم به شکست هستم و بار ناشی از این حقیقت تلخ بهش حس یاس و نا امیدی میده و فرصت مبارزه برای زندگی بهترو ازش میگیره
اما دومی این حقیقتو برداشت میکنه که خدا داره امتحان میکنه
یا خدا برای بازیای سخت بازیگربهای قویرو انتخاب میکنه
یا مثلا سختی ها باعث سرسخت شدن و تعالی روحش میشه
واین حس امید و روحیه جنگنده بهش القا میکنه
جفت
این چیز ها حقیقت داره اما اینکه از رو واقعیت کدوم حقیقت و برداشت میکنید مهمه
پس سعی کنید با عوض کردن زاویه دید ووبرداشت درست
حس تاریک یاس و نا امیدیو به خونه دلتون را ندین
تا دلتون پر از نور امید بشه
خوشحالم که امروز بخاطر حرفای بی اهمیت بقیه خودمو اذیت نکردم
یک عالمه آرزو
یک عالمه خواسته
ولی تا وقتی پاک نشم به هیچ کدوم نمیرسم...
باید تلاشم رو بکنم ولی نمیدونم هرکاری میکنم .
چرا نمیشه؟؟؟
واقعا دیگه قفل قفل شدم....
فقط مثل مرده متحرک فقط حرکت میکنم ..
و دیگر هیچ
بلاغت غم من انتشار خواهد یافت
:-{:-{:-{:-{:-{:-{:-{:-{:-{:-{:-{:-{:-{
:'(:'(:'(:'(:'(:'(:'(:'(:'(:'(:'(:-:'(:'(:'(
اگر که متن سکوت مرا کتاب کنید
نقل قول: یک عالمه آرزو
یک عالمه خواسته
ولی تا وقتی پاک نشم به هیچ کدوم نمیرسم...
باید تلاشم رو بکنم ولی نمیدونم هرکاری میکنم .
چرا نمیشه؟؟؟
واقعا دیگه قفل قفل شدم....
فقط مثل مرده متحرک فقط حرکت میکنم ..
و دیگر هیچ
برای رسیدن به خواسته هاتون برنامه ریزی و تلاش کنید پاکی خودش میاد
تا کی بشینید منتظر روزی که پاک بشید بعد شروع کنید؟
شرایط هیچوقت ایده آل نمیشه
از همین امروز شروع کنید به قدم برداشتن در راه رسیدن به اهدافتون
قدم های کوچیک و مستمر
این آهنگ.
خشم و قدرت زیادی توشه خودم هر وقت گوش میدما یاد آدمایی میوفتم ک باورشون نمیشه باهات چیکار کردن چجوری بهت آسیب زدن....
خیلی خوب دلخوری و در معنایی دیگر قدرت حقیقی رو نشون میده