محمد هستم خسته عزيزم
به هر حال نظرات متفاوته، ضمن اينكه از نه گفتن سروناز خانم خوشحالم و خدا رو شكر ميكنم كه افراد با اراده تو اين كانون هستن و من با وجود اين افراد حس قدرتمندي انسان در مقابل شيطان رو در قلبم پيدا ميكنم، باز هم از دوستان چه موافق و چه مخالف ممنون هستم كه به نظراتم توجه كردن
امیر حسین خان
ان شاا... زود خوب می شی
درسته که حال و حوصله خوبی رو نداری
اما من چند وقت پیش تو شرایط تو بودم
با اینکه حال و خوصله نداشتم ولی همش هی قرآن و کتاب و .... می خوندم
یه کارایی هست که می تونی الان بکنی که بعدا ممکنه حسرتشو بخوری
من تازه فهمیدم تصادف کردیییی
ایشاالله هرچه زودتر خوب بشیییی
خدا بهت رحم کرده !
مواظب باش پسر جان حالتو بدتر از اینی که هستی نکنیا
بچه ها من دندون عقلم کامل در نمیاد هی هر از گاهی یه کم در میاد همش درد می کنه
دیوونم کرده
از غذا افتادم
و همش خوابم
دندووونمممممممم
من مامانمو می خواااام
میخویم یه هدیه به سروناز بدیم بابت اینکه تونسته حال شیطون و حسابی بگیره
هر کس موافقه بیاد
اینجا
سلام سلام سلام...
داشتم فکر میکردم چقدر لذت بخشه که آدم تو پارک حسابی بازی کنه و بدو ه... عین یه بچه ی 10 ساله شیطنت کنه
به مامان بزرگای توی پارک با صدای بلند سلام کنه و تو دلش بگه حالا که مادر جون من از دنیا رفته و من کلی دلم براش تنگه چه ایرادی داره اینا بشن مامان بزرگ من
به بابای پیر پارک سلام کنه و یه صبح بخیر با یه لبخند بزرگــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ بزنه
اینکه روی لبه ی سنگ فرشای پارک راه بره و بعد کلی تلاش کنه تا تعادلش و از دست نده تا مجبور شه پاش و روی سبزه ها بزاره...
چون فکر میکنه سبزه ها زندن و اگه پاش و روشون بزاره جوونشون و میگیره...واوووووووووووووووووووووووووووو...
بعد از اینکه با کلی تلاش نمی افته بخنده
اینکه وقتی داره می دوه به مهندس پارک بلند سلام کنه و کلی ازش تشکر کنه و جیغ جیغ راه بندازه که کلی تشکر که پارک اینقدر خوشگله
و اینکه در حال قدم زدن 2 تا پروانه ی سفید دور و برش بچرخن !"خیلی رمانتیک شد ها..." خوب چه کنیم دیگه ما اینیم...
وقتی داره از پارک در میاد تمام تلاشش و بکنه برای اینکه سنگا رو یکی در میون رد کنه و بچه های دبیرستانی نگاش کنن و با خودشون فکر کنن چقدر بچس !!!
بعد ازاینکه از پارک در میاد در حال شلنگ تخته انداختن دوست مامانش ببینتش و ... !!!
و بعد باز در یه صحنه ی دیگه که اصلا تو حال خودش نیست و داه به همه ی این اتفاقات فکر میکنه باز یکی دیگه از دوستای مامانش ببینتش و تو چهره ی خانمه بتونی تعجب و ببینی...
بعدشم بیای خونه و کلی با مامانت بخندی که خداامروز و به خیر بگذرونه...
و در حالی که میای تا ان چیزا رو بنویسی یهو فریاد مامان بلند شه که تو خجالـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت نمیکشی؟!!!!!!!!!!!!!
کفش و کیف و عینک و ساعت و لباس و لیوان آبت و نیمخوای بزاری سر جااااااااااااااااااااششششششششششششش.. گمانم مامیم فقط خودم و نگفت
هه هه هه...
به قول کتابچه ی اس ام اس ! صبح که از خواب بیدار میشی میتونی بگی سلام خدا جوووووووووووووووونم...یا بگی وای خدایا باز صبح شد – انتخاب با شماست
حالا منم به شماها میگم..
روز عالـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی داشته باشید فینگی ها و جینگلی ها-لیدی ها و جنتلمن های عزیز..
باران؟
تو واقعا این کارارو کردی؟
واقعا؟
منم می خواااااااااام
نه پوریا این روش ماله تو نیست که براردر من !!
شما باید وایسی سر چارا تسبیح بچرخونی و هر کی دیدی خوش تیپه بهش گیر بدی
من همه ی این کارا رو تقریبا هر روز میکنم با یه کم, کم و زیاد
دقت کنید میرم پارک برای پیاده روی..
مامیم میگه امروز باز چی شد !؟
تازه چند روزیه پام زخم شد و خون میاد..
برای همینم وقتی از پارک میام خونه مجبورم تو خونه لی لی کنم تا لباسام و عوض کنم و برم پام و بشورم..
اینجاش و دوست ندارم چون مامیم بد جوری حواسش بهمه
در رفتنی در کار نیست..
چون در صورت اغماض شهادت رو شاخشه..
هورا جان تو هم از این کارو بکن چه ایرادی داره
فقط مثل من بهت نگاه میکنن...که این دختره بزرگ بشو نیست
پوريا جان از اينكه زود قضاوت كردم از شما و همه دوستان معذرت ميخوام
این چیزای دخترونه که چیزی نیست
یه بار با من بیاین بیرون
دفه دوم اگه التماستون هم کنم شاید نیاین
مگه تو چیکار می کنی شاهد؟
باران جونم من همین روزا می بینی عروس شدم !!! نمی تونم بچه بشمممم
البته بذار ازدواج کنم بعدش با شوهرم دو تایی بچه می شیم مثل تو
ما رو ببین آمدیم این جا که ببینیم، هورا از چی ناراحته و اینا ...
باران خانم اگه ازدواج نکردید اینو پیشنهاد نمی کنم
حالا من از این دختر بازی ها (بازی های دخترانه) خوشم نمی آد، ولی کلا خوبه که آدم رها باشه، من فکر می کنم این جوری باشم، کلا راحتم، و سعی می کنم از طراوت مثلا پارک ها لذت ببرم، البته الان یکم ناراحتم، و اون از بی کاریه ...
بچه ها من از بهمن (و بلکه قبلش) نتونسته بودم تا این جا بیام، 18 روز رو می گم، تو عید فکر کنم تا 16 رفته بودم، یه پست توی بخش چطور شد که خواستید بزنید و نزنید گذاشتم دوست دارم بخونید، خیلی جالبه به نظر خودم
به امید امیدوار بودن ...
ادریس جان دیگه ازین کارا نکن
چرا؟
البته تجربه ی خودمو میگم و نمی خوام تلقین منفی کنی به خودت یا فکر کنی تو هم مثل من خواهی شد !
اما می خوام بگم بهتره کلا نری سمت این چیزا
من بعد از صد و خورده ای روز ترک ، یه سایت به طور اتفاقی توی سرچ کردن باز شد که توش مطالب بدی داشت(تازه عکس و ... نبود !)
منم هیچ حسی نسبت بهش نداشتم
حتی خوندمش !
و بعدش یه مقداری حتی بدم اومد ازش
خوشحال بودم که تحریک نشدم و کار بدی نکردم
حتی بهش فکر هم نمی کردم
تاااا 2 هفته بعد !
نمی دونم چه مرگم شد که یهو تمام مطالبی که خونده بودم جلوی چشام رژه می رفتن و من هیچ کنترلی بهش نداشتم
یعنی فکرم از کنترلم خارج شد و همون مطلبی که بی تاثیر بود داشت تاثیرشو روم می ذاشت
و من بعد از 100 رووووز شکستم
خیلی دردناک بود
مسخره تر از این نمی شد بشکنم !
هنوزم که هنوزه باهاش درگیرم...
و اون مطلب باعث شده تمااام فکرایی که به زور از ذهنم خارجشون کرده بودم همشوووون برگردن به مغزم
و حالا کارم سخت تر از قبل شده...