...
چقدر قشنگه .......
داشتم توی ساحل فکر هاش قدم میزدم ، واقعا دریاست ....!! گاهی یهو مثل یه موج میاد و دل من رو با خودش میبره توی دریا ....
گاهی به این حرف ها که گوش میدم ..... به طور لحظه ای به شدت احساس شوق میکنم یا یه نشاط فوق العاده ، گاهی نمیتونم تحمل کنم و قطعش میکنم و از شوق گریه میکنم .....
قبلن آدم های زیادی دیده بودم ، از اوایل دانشگاه ، میگفتم که هر چی تو خوبی کنی و خوب نماز بخونی و قرآن و مذهبی بشی ، این اثر ها موقته ، باید دنبال علم بود ،
از اول میدونستم علم که داشته باشی بقیه چیز ها باش میان ، ستون فهمه و علم ، برای همین از اول دنبال کسایی بودم ، میخواستم بفهمم ، و عالم بشم ،
مدام کتاب میخوندم ، بیشتر مذهبی ، از جوادی آملی شروع شد ، بعد با کتاب های طاهر زاده آشنا شدم ، دیدم چقدر جالبه ، به بقیه هم که توصیه میکردم میگفتن طرف واقعا با سواده ،
خلاصه پیش رفتیم و من هر روز نیم ساعتی ، یا حداقل یک ساعتی مطالعه توی برنامه ام بود ، گاهی شب ها تا صبح و گاهی زیاده روی ، و خیلی علاقه داشتم ...
ولی بعدش از طاهر زاده هم سیر شدم ، یه حرف های متضادی هم داشت ، نمیشد بگی جمعه ، خلاصه رفتیم و دکتر مطیع رو باشون آشنا شدم ،
حرف های خوب و کاربرد تری برای زندگی میزد ، طاهر زاده هم میگفت خدا دانی غیر از خدا داری هست ، ولی مثال های کاربردیش کم بود ،
خلاصه دکتر مطیع خیلی بهتر و کاربردی تر حرف میزد و شناختش ناشی از یه عرفان قرآنی خوب بود ، ولی همون هم دلم ن رو روشن نکرده بود ،
ما همچنان بود که سال ها دنبالش بودیم ،
این که چطور آدم شیم ؟
چرا هر چی میخونیم فقط خوندنیه ؟ چرا تبدیل بع عمل نمیشه ؟
چرا این ها که مین فقط تعریفه ،
گاهی میگفتم چه فایده وقت رو تلف کنم هی بخونم و بخونم که بدونم ، گاهی به خود علم هم شک میکردم ، خوب دانایی و علم از این مسائل چه فایده تا وقتی نتونی بیاریش توی زندگی ؟؟
ترک خ.ا نیروی محکمی شده بود ، که به هر دری بزنم ، سال ها بود میشکستم و اراده میکردم و میشکستم ، اول گفتم اعقادات ضعیفه ، اراده ضعیفه ، زندگی ضعیفه ، سبک ضعیفه ، ایمان ضعیفه ،
هر دری شد زدم ، کتاب خوندم ، فکر کردم ، مطالعه قسمت مهمش بود ، تاثیر داشت ولی نه اونقدر ، شاید واسه دلخوشی خودم میخوندم ،
من که هیچ وقت اهل نماز جماعت نبودم
من که بابام زوری من رو برای نماز صبح بیدار میکرد
من که نماز هام رو آخر وقت میخوندم و به زور ،
پا میشدم برای بچه های دانشگاه اردو ترتیب میدادم ،
بدم هم نمیومد دوست دختر داشته باشم ، شاید فقط همون نماز زوری هام من رو نگه داشته بود یا این که شاید عرضه اش رو نداشتم یا اصلا خوشم نمیومد !!! ولی بعد که شکست ها تکرار شد از این زندگی خسته شدم ،
خسته بودم و عاجز ، هیچ راهی جلو پا نداشتم ، هر طرفی میرفتم به نتیجه نمی رسید ،
کم کم به این نتیجه رسیدم هر کاری ، هر تلاشی داری میکنی فقط وقتی هم که شکستی روت به خدا باشه ، و برنگرد ،
همین رو فقط حفظ میکردم ، بعد شکست ها روم به خدا بود ، از دست کردن و برنامه ریزی کردن و شاید تلاش هایی که میگفتم بی فایده است خسته نمیشدم ،
واقعا میخواستم آدم باشم ، میخواستم درست باشم ، به تک تک انگیزه هام داشتم فکر مکیردم
طرف های سن بیست سالگی بد جوری داشتم به خودم و هدفم فکر میکردم ، اصلا چیم برای چی اومدم ، راسیت انگیزه و هدف من از پشت هر کاری ، میگفتم چرا هستم جرا زنده ام اصلا یعنی چی ، به شدت فکر میکردم ، همش همین شده بودم ،
کم کم دیدم چیزی که میخوام شاید توی این خیال ها و خود مطرحی های درسی و دانشگاهیم نیست ، زدم کنار ، همه دوست هایی که واقعا دوستم نبودن رو ول کردم سرم رو فقط جمع درس کردم ، یکی دوسالی هم میشد که کانون میومدم ، کانون و جوش برای تقویت این روحیه ام خیلی اثر داشت ،
اهل نماز جماعت شده بودم ، بعد یه سالی تاثیرش رو دیدم ، گهگاهی موفق میدشم رکورد های ترک خوبی بزنم ولی معمولا بیشتر از 50 یا 30 و 40 بیشتر نمی شد ، از رکورد دار های شکست توی کانون بودم ، دو سه سالی بود اومده بودم ، ولی همچنان میشکستم ، نهایت اثر این شده بود که هفته ای دو بار بیشتر نمیشکستم ! و گاهی هم 10 شاید 20 و 30 ، موردی ،
کم کم اهل تعقیبات نماز شدم ، خلاصه برای ترک همه کار کردم ، از نماز شب بگیر ، تا اول وقت کردن نماز ، مرتب کانون اومدن ، تا مطالعات و ... هر چی بگی ، اما انگار این اراده نقص داشت ، چیز هایی میلنگید ،
گاهی میگفتم خدا نمی خواست ! فهمیده بودم شاید فکر باشه ، میخواستم با فکر و از بالا خودم رو درست کنم ، با افکار کتاب طوبی محبت که آشنا شدم ، بد جوری امید و حسن ظنم رو بردم بالا ، شکست ها ادامه داشت ، ولی روحیه من بیشتر و قوی تر شده بود و اراده برای ترک بیشتر ، اون زمان های مطالعه این 6 جلد کتاب خیلی برام شیرین بود ، توی کانون هم میوردم ، موفقیت هام بیشتر شده بود ......
ولی میگم باز هم نبود و سوالات من باقی
چرا هر چی میخونیم فقط خوندنیه ؟ چرا تبدیل بع عمل نمیشه ؟
چرا این ها که مین فقط تعریفه ،
دنبال آدم های عاشق خدا بودم ، دو سالی بود دعا هام شده بود : الهم اسئلک حبک و حب من یحبک و حب کل عمل یوصلنی الا قربک ، این رو از کتاب های آقای دولابی یاد گرفته بودم ،
مدام میخوندم ، و منتظر بودم ببینم کسی میاد سر راه ؟
تا این که بواسطه محل شرکتمون ،
با سخنران همین تاپیک آینه صوتی آشنا شدم ، یعنی حاج حسن صدیقین . اولش من رو نگرفت ، و چون اونجا نماز جماعت میخوندم ، گاهی هم مینشستم ،
ولی بعدش حرف هاش من رو گرفت ، دیدم خیلی عمیقه ، اوایل تعجب میکردم چرا پس دور رو برش کسی نیست ؟ چرا معروف نیست ؟ چرا این ها همه مردم عادین و یه جمعه پیر مرد ،
هر چی بود بد جوری حرف هاش عمیق بود ، و من رو به فکر میبرد ، شب ها گاهی منتظر میدم بعد سرکار و پای حرف هاش مینشستم ، توی راه قدم میزدم و فکر میکردم ،
گاهی همون وقت که سخنرانی میکرد ، حالم خوب میشد ، یا حس خوبی بم دست میداد ، کم کم راه های برگشتن به خونه زیاد به حرف هاش فکر میکردم ، دیدم واقعا داره اصر میذاره ،
گاهی وقتی میرفتم انگار داشت در مورد من میگفت ، دقیقا مسائل فکری روز من رو گگاهی مطرح میکرد ،گفتم اگه بادید خودکاوی و موشکافی خودم بشینم پای حرف هاش حتما انگار در مورد منه !! خیلی اثر داشت !!
اساسی ترین سوالها و مشکلاتم رو خیلی روشن تر حل کرد ، گمشده من که همون وحدت فکری بود توی حرف هاش بود ، یه وحدت و اتحاد عجیبی بین اصول فکریش داشت ، هیچ چیز متضاد یا جابه جایی نمیشد از حرف هاش کشید ،
خلاصه اثرش کم کم توی زندگیم اومد و من بعد چند ماهی یه تحول عظیم احساسی رو پیدا کرده بودم ، بد جوری حرف هاش برام آرام بخش بود ، هر چیز میگفت ، کافی بود گوش کنم ! همون گوش دادن فکرم رو درست میکرد ......
باور نمیکردم انقدر قوی باشه .....
بعد هایی هم که با یه استاد عارف کامل آشنا شدم و تحولات روحی که در من ایجاد کرد ، باعث شده بود یه چند ماهی فکر کنم از آذر تا بهمن ، به شدت احساس نشاط و بسط میکردم ، بشون گفته بودم گفته بود از آثار همین دستور هایی هست که من دادم ، هر چند پایدار نموند و سلوک عملی همینه قبض و بسط داره ، ......
ولی بازهم از نظر کلام و فکری هیچ کس رو توی این سطح آقای صدیقین ندیدم ، حتی بالاترین استاد های عرفان ، اونها حرف هاشون و دستوراتشون میگن بکن ، ولی این از تاثیر نفسشونه ، اونجا حرف مهم نیست همین که بری به نظری بت بکنه ، چهار تا کلمه با هم صحبت میکردیم کافی بود برای دوهفته پاکی و اراده و انگیزه ،
یا نشستن توی جلسات حافظ خانیشون ، آدم پرواز میکرد ،
ولی توی حرف انگار هیچکودوم خدا باب بازی براشون نذاشته بود ،
ولی این آقای صدیقین ، شروع که میکنه به صحبت گاهی حس میکنه آدم معجزه است ، تاثیر کلامه نمیدونم چیه ، ولی این علمی که داه خییییللی پایداره ،
این رو گفتم فکر نکنید ما این وقت و تبلیغ رو از سر جوب اوردم یا یه سخنرانی پیدا کردم دیدم خوب بوده همینطوری برای تبلیغ و مثلا کار خیر براش تاپیک زدم ، خلاصه پای حرف خیلی ها نشستیم ،
ولی نظیری برای این ندیدم ، میتونه تشنگی ما رو از دو طرف حل کنه ، هم حرف و هم عمل ، هم علم هم عمل ، هم فکر و هم عشق ، چطور نمیدونم ، تکنیک هاش عمیق ترین مسائل فلسفی و روانشناسی رو داره ، من که توی دریای حرف هاش گم میشم ، شاید ناشی از خود قرآن هست ، ولی کسی رو ندیم اینقدر تفسیر ش از قرآن بدرد زندگی ادم بخوره ......
گفت زندگی قرآنه
گفت ما تالی هستیم میخونیم این زندگی رو تلاوت عاشقانه
گفت خدا ناظر ماست منتها با عشق
گفت یومنون بالغیب ، کسانی که به غیب ایمان دارن ، غیب خود ما هستیم ....
گفت شک ایمانی و خدا پیغمبری فقط این شکی نیست که ما میدونیم ، شکی هست بین هر دو تصمیمی که توی زندگی میگیریم ،
خلاصه حرف هاش اساس های وجود و عادات ادم رو خیلی اصولی بهم میزنه و درست میکنه !!!
فرقش این هست که اگه بشه این مباحث رو خوب فهمید و بش علم پیدا کرد یه عمر باش شماست ، اگه بعضی دید های درستش رو بپسنیدین و پیاده اش کنین یک عمر باشماست ، یه عمر اصلاح میشین ،
یه سری باید و نباید خشک و خالی نیست که معمولا توی رادیو تلوزیون یا حتی عرفا و علمای ما میگن و مینویسن و بعد خوندن و فراموش کردنش نیست .
وحشتناک مفاهیم قرآن رو توی زندگی جلو چشمون میاره نمیشه منکر شد !! چند تا از دوست های صمیمیم که خیلی میونه اعتقادی با مذهب رو ندارن بردم پیش حرف هاش عاشق حرف هاش شدن !
...................
درسته آیت الله شوشتری رو میگن عارف کامله ،
آقای کمیلی رو میگن مقامش فنای فی الله
یا آقای یعقوبی
اونها گیرنده هم میخوان سیر باشون پیش نیاز میخواد ، من دوستام رو میبردم پیش آقای شوشتری ، بعدش من رو مسخره میکردن ،
میگفتن ما رو پیش کی بردی ، طرف از این خاله زنکی های خرافاتی بود ، درسته توی همون جلسه
دو نفر نتونستن تحمل کنن و جیغ میکشدن ، منتها این دوست من تعجب کرده بود ، میگفت بابا این ها دیونه اند !!
.....
ولی بردمش پیش آقای صدیقین ، بعد جلسه گریه اش گرفته بود ،
گفتم چی شد ؟ گفت داشت در مورد من حرف میزد ، بعد داستان رو گفت ، دیدم چقدر عجیب ، خلاصه همون شب زنگ زد و اون ماجرایی که خودش برای خودش پیش اورده بود رو زنگ زد همون شب درست کرد ،
و تا یک بعد از نصف شب توی خیابون بام حرف میزد ، از خدا میگفتیم ، من که تا حالا این طوری ندیده بودمش ، کلن اهل این حرف ها نبود ، منتها تحول عظیم ، و خیلی اساسی شکل گرفته بود ......
گاهی بم زنگ میزنه که بریم ، هرچند هیچ اخوندی و هیچ عالمی رو به هیچ عنوان قبول نداره ، ولی حساب ایشون رو جدا کرده
و خلاصه اما ز این دوست هام خیلی بالاست ، میگن ما توی چهره همه روحانی ها و آخوند ها ، "کبر " رو دیدم ، ولی این آقای صدیقین این طوری نبود .
..........
.............
هرچند میگم از نظرسلوکی ممکنه اقای شوشتری یا عرفای زحمت کشیده ما که 80 ساله دارن بندگی میکنن بالاتر باشن ، ولی درک اون ها گیرنده میخواد ، علم میخواد پاکی اخلاقی و اعتقادی میخواد ، اگه باشی با تصرفات روحی جذبت میکنن و یا یه نظر میتونن بذر 4 تا سفر عرفانی شما رو یکجا بکارن، ممکنه الان همین حرف های من رو هم در مرود اون ها(عرفا ) رو نپذیرین ، ولی حرفهای آینه صوتی رو خیلی خوب همه میپذیرن
خلاصه برای اامثال من که دستشون خالیه و پرورندهاشون پر از گناه و اسراف ، و هنوز آدم نشدیم چه برسه بخوایم ظرفیت داشته باشیم ، خیلی خیلی اثر گذاره ، و میتونه تا آخر با ما باشه ، و ما رو توی زندگی عاشقانه و درک عشق خدا به شدت کمک کنه .
بخدا اگه میخواین عوض بشین و آدم بشین و خوب بشین ، از آینه صوتی میتونین استفاده کنین ، پاکه مثل آینه و هر دلی رو جذب میکنه و عاشق میکنه ،
ما رو عاشق خدا میکنه ،
عاشق زندگی میکنه
عاشق خودمون
قران رو باز میکنه ولی از زندگی میگه ... .
توش ادعا نیست
مسائل پیچیده نیست
هیچ پیش نیاز فکری نمیخواد
راه خدا همینه
خدا با انسانیت و فطرت ما کار داره ........