(1390 دي 11، 19:52)righteous_40 نوشته است: [ -> ]سلام... خوبین؟ خوبم!
قبلا ... منظورم تا همین یکی دو هفته پیش...
تا یه مشکلی برام پیش میومد... یعنی هر مشکلی!!
حتی توی بازی کامپیوتر که میباختم میرفتم اون کار رو میکردم!!!
دیگه مشکلات درسی و اینا که هیچی!!!
اما الان میدونم این ترم میافتم... چندتا واحد درست-حسابی هم میافتم...
الان هم حالم بده...
اما به تنها چیزی که فکر نمیکنم... اینه که باز هم اونکارو بکنم...
اصلا نمیتونم برم سر کتابام...
چه کار کنم بچه ها؟؟؟ راهنمایی لطفا...
برو یکم پیاده روی کن... بعد بشین قرار بخون...... چند تا عکس زیبا از طبیعت خانواد ت عزیزانت و حیوانات نگاه کن فکر کن چقدر زندگی قشنگه.
اینم همیشه تو ذهنت داشته باش 1<2<3 3ثانیه از عمرت تمام شد پس خوشحال باشی بهتره تا ناراحت چون اون سه ثانیه میره....
پاشو پسر پاشو
.
سلام دوست من righteous
.
احتمالا عجله یا عصبانیت یا هردو بیشتر اوقات خیلی باعث شکستت میشن فکرت رو یکم خلوت کن
سرعت فکر و تخیلاتت رو کم کن
سعی کن با آرامش بری جلو ، یعنی آروم فکر کنی ، آروم تخیل کنی ، سعی کنی توی لحظه باشی ،
اکثر اوقات ، شلوغی ذهن ، یا عجله و اعصاب خوردی عامل بی حوصلگی و تنبلی هستن ....
توی این لحظات کافیه خودت رو آروم کنی ، اون حوصله یی که دنبالشی از این جا به بعد میاد
کنار این آروم شدن سعی کن لحظه رو درک کنی ، کنارش انگیزه و عشقی که توی هز لحظه دنبالشی تا باش کار ها رو انجام بدی سعی کن ببینی ، یعنی فقط آروم بش توجه کنی و ازش لذت ببری ، مسلمن این عشقه و انگیزه هه هست ... ولی آرامش و حسی میخواد که بش توجه کنی
درجا حوصله و بی انگیزگیت میره ، جاش حس عشق و لذت کار میاد ، سعی کن لحظات درس و بودن با کتاب رو بچشی ، ببین چه لذاتی توش هست ، با اون کتاب و نفس ها ، اون ساعت و اتاقت برای اون لحظات دوست شو و ازش لذت ببر ، اونوقت اونها هم با تو دوست میشن و میری جلو ، کم کم لذت انقدر زیاد میشه که شاید تعجب کنی که خاطره انگیز ترین لحظاتت بوده !!
باور کن !! دفعه ی اولش که خیلی خاطره انگیزه !!
تخبلاتت رو قطع کن ، فکرت رو قطع کن ، یه لحظه آروم شو و تا از اون لحظه عشق مربوط بش و انگیزه ی اون لحظه رو نگرفتی ، تا ازش سرشار و سیراب نشدی ، درک و حس اون لحظه رو قطع نکن و سراغ فکریا تخیل بعدی نرو .
این ها همش جلوه های خداست ، چون ذات خدا عشقه کافیه بش به این جلوه هاش توجه بشه که خدا از معدنش بت عشق بده .
سلام...
باز این دل گرفت!
از چی بگم؟ از کجا بگم؟
از بی معرفتی دوستان؟ از پستی بعضیها؟ یا از سستی خودم؟!
الان که 63 روز میگذره از آخرین بار... وسوسه هاشو دوباره تو گوشم میشنوم...
جالبه هیچ عامل خارجی هم وجود نداره! مهم نیست ... اینو به گردن شیطوون نمیندازم
اینو تقصیر خودم میدونم که بهش راه نفوذ دادم.
اصلا بحث این نیست که چند روز پاک بودم مهم همین لحظه اس و من نباید گناه کنم او منو میبینه من عاشق پاکی او هستم
هرچه ناپاک تر باشم از او هم دورتر میشم...
بالاخره ما باید انسانیت خودمون رو نشون بدیم یا نه؟ من انسانم پس میتونم خودم رو کنترل کنم.
خدای مهربونم، دوستت دارم...
در لحظات تنهایی یکی هست که
تمام اشکامونو داره پاک می کنه
خدا همین نزدیکی هاست
دوستان هرچقدر که دلتون گرفته باشه اما برین خدا را شکر کنین که درد تو امتحان ها بجونت نیفتاده،چند روزه دارم از سر درد دیوونه میشم ،هیچ مسکنی هم اثر نکرده ، سمت راست صورتم و سرم از درد داره منفجر میشه ، چرا؟!؟به خاطر اینکه دندون عقلم داره کج در میاد و یه آفت روی یکی از عصب هام زده ، دردش یه لحظه هم کم نشده ، دیشب ساعت 3.5 خوابم برد، از هرچی ناراحت باشین ، باید به خاطر اینکه سالم و سرحالید خوشحال باشید
اگه حال منو داری میفهمی یعنی چی این حرف ...
خدا جون بعضی وقتا نمیتونم پا به پات بیام
ظرفم بدجوری کوچیکه
کمکم کن ظرفیتم بره بالا
ان الله مع الصابرین
خدایا شکرت
دلمان یک همزبان میخواد که باهاش راحت باشیم
بزنیم تو کلش
چه کنیم ؟
سلام کسی هست باهام حرف بزنه ؟خیلی دلم گرفته!
سلام بچه ها
دلم گرفت از خودم بدم میاد اخه تنها مشکل گناه من خ......... نیس
وقتی عذاب وجدان داری . از نگاه خدا شرمنده ای
چیکار کنم همه چی خوب بلدم اما موقع عمل کم میارم
دیگه از دست خودم خسته شدم
کمک