یه زمانی چقدر از خ.ا واسه خودم غول ساخته بودم
با کوچیک ترین شکستی میرفتم سمت خ.ا
زمان برد تا بفهمم و تجربه پیدا کنم مشکل چیه و چه معضلاتی دارم و باید چیکار کنم واسه ترک البته نمیگم کاملا دیگه گذاشتمش کنار ولی دیگه معتادش نیستم ..... خلاصه که زمان میبره و همش میگذره تموم میشه میره انقدر مشکلات بزرگتری هست توی زندگی که خ.ا شاید کوچیک ترینش باشه ولی خب همش میگذره تموم میشه میره و یه روزی میشنیم به الانمون میخندیم در حالی که داریم با مشکلات جدید تری دست و پنجه نرم میکنیم
نقل قولی از آقای مهدوی عزیز که برایم انگیزه ای بود برای بازگشت مجدد به کانون:
نقل قول: دلم خواست باهاتون به اشتراک بذارمش و اینو بگم که: رفقا پاکی خیلی ارزش داره. اونقدری که گاهی آدم تنها داراییش همین پاکیه. نه پول توی حساب بانکی، نه دوست و رفیق درجه یک، نه موفقیت خاص و افتخار بزرگ و نه خیلی چیزها، جز همین پاکی که بهش رسیده و حالا مجبوره چنگ بندازه بهش و محکم نگهش داره.
این روزها عجیب میگذره
انگار توی یه جنگ بزرگم
با خودم...
از همه آدما فاصله گرفتم نمیدونم چطور یهو به سرم زد بیام اینجا
اینجا واسم از همه جا امن تره فقط نمیخواستم جوابی بگیرم میخواستم یه جا بنویسم که حس امنیت داشته باشم
و این روزا سراسر استرس و اضطرابم
اینکه از همه جا موندم عذابم میده
اینکه هرکاری میکنم نمیتونم خودمو برسونم باعث کلافگیمه اینکه هروقت یه ذره نزدیک شدم بدون اراده خودم مجبور شدم دور بشم
ولی هنوز به روزی که همه چی درست میشه دل بستم
اینکه روزگار باهات سر جنگ نداره
اینکه همه چی قرار نیست بد بشه
...
آدمها فکر می کنند اگر یک بار دیگر متولد شوند، جور دیگری زندگی می کنند، شاد و خوشبخت و کم اشتباه خواهند بود ، فکر می کنند می توانند همه چیز را از نو بسازند، محکم و بی نقص ! اما حقیقت ندارد !
اگر ما جسارت طور دیگری زندگی کردن را داشتیم
اگر قدرت تغییر کردن را داشتیم
اگر آدمِ ساختن بودیم ،
از همین جای زندگیمان به بعد را
مى ساختيم !
آنتوان دوسنت اگزوپری
=)
خب
اشتباه کردم
آره نباید به خیلی ها بها میدادم تقصیر قلب مهربون خودم بود
الان دیگه تقریبا تنهام
عیبی نداره از این جهت شانس نیاوردم هر کی بهم رسید سریع سوارم شد
از خیلی ها نا امید شدم
چرا اینقدر تنهایی زیاد شده
سرگشته چو پرگار همه عمر دویدیم
آخر به همان نقطه که بودیم رسیدیم !
در مسابقه دو دنیا کسی که اول میشه برنده نیست
اونی برندست که وایسه
اطرافش رو ببینه
داشته هاش
خانواده
مادر
آنقدر این دل ما درد دارد که تو گویی درد دل ندارد .
درد بیرحم بس نیست ؟
...
..
.
نا امیدی عمیقی رو درک میکنم که تا حالا نکردم
و نا امیدی عمیقی داره منو درک میکنه که تاحالا نکرده
لعنت به این درَک
(1402 ارديبهشت 18، 22:45)مهرخدا نوشته است: [ -> ].......
این روزا شدیدا به حضور خدا پیشم نیازمندم و امیدوارم مث همیشه هوامو داشته باشه و پسم نزنه که هیچوقت چنین چیزی ازش ندیدم
و شاید شدیدتر از قبل...
نمیدونم اون همه ایمانم، اعتمادم چی شد که نشد بشه...
هنوز میدونم و ته دلم باور داره که هیچوقت خدا برام بد نخواسته و اگر بد شده تقصیر خودمه...
میدونم اگر خدا دیشب در کنارم نبود، بخاطر کم اوردنام اتفاقی رخ میداد که طلوع امروز رو نبینم...
ولی هنوز هستم...
سرشار از درد...
سرشار از غم...
سرشار از خستگی...
سرشار از کم آوردن...
شاید اگر سرشار از اینها نبودم، زنده هم نبودم...
زندگی همه چیزش درهمه و نمیتونم خوباشو فقط جمع کنم برای خودم....
کورسوی امیدی هم که وجود داره امیدارم از دست ندمش
که جز اون دیگه چیزی برام نمونده...
.
امروز ی دختر خانمی و دیدم ، متقاضی دریافت کمک های دولتی بود . بومی نبود . از شرق ایران بود . من ب شرق ایران میگم اون سر دنیا چون دوره . کار اون دختر خانم و اولش انجام ندادم چون باید غیر قانونی ی چیزهایی و رد میکردم .
ی دختر خانم متولد ۸۱ ک دوتا بچه داشت ، یکی ۵ ساله و دومی ۲ ساله ... و سرپرست خانواده بود . همش میگفت آبحی ی کاری کن دیگه ... کارهاش و انجام دادم . ولی هنوزم صداش تو سرمه و دلم میسوزه . هم مادر بود. ، هم سرپرست بود ، هم غریب بود . زندگی خیلی سخته ..
نمیتونم و نمیخوام دیگه مشکلات و سختی های زندگی هارو مقایسه کنم .. درسته ک سختی و مشکلات هرکسی در زندگیش بزرگ هست ، برای خودش بزرگ و سخت هست .
_______
چند روز پیش اولین موی سفید سرمو دیدم
لحظه غریبی بود
احساس غم داشتم و همچنین عقب ماندگی از زندگی
بنظر میرسه که وقت چندانی برای جمع کردن زندگیم برام باقی نمانده
یه نخ موی سفید ببین چیکار کرده باهام
موی سپیدو توی آینه دیدم
اهی بلند از ته دل کشیدم
تا زیر لب شکوه رو کردم آغاز
عقل هی ام زد که خودت رو نباز
رفته بودم تا مثل یک کبوتر
باز کنم تو آسمون بال و پر
دیدم که شوقی ندارم به پرواز
عقل هی ام زد که خودت رو نباز
رفتم که با شادی و سازش کنم
گل های گلدونو نوازش کنم
از دل بی حوصله غمگین شدم
تشنه دلداری و تسکین شدم
تا زیر لب شکوه رو کردم آغاز
عقل هی ام زد که خودت رو نباز
موی سپیدو توی آینه دیدم
مگر ما حق نداریم گذشت نکنیم؟
چرا همیشه بخشش؟
من نخواهم گذشت از کسانی که باعث حال امروز من شدهاند...
باشه بخندین
یادم میمونه ...
خدایا
تو چنین خوب چرایی ؟
هزاران مرتبه شکر که انقدر حواست بهم هست
۸
باشه...
گرچه سخته ولی بازم صبر میکنم
باشه...
از اون راه هم نمیرم ...
از صبح تا حالا فقط دارم میگم باشه باشه باشه ...
اما یادت باشه،
خودت گفتی همه چی درست میشه ...
بعداً نزنی زیرشا