خیلی منزوی شدم دوست ندارم تو جمع باشم طی یک هفته گذشته عروسی بهترین دوستم ,عروسی یکی از اقوام وجشن تولد دوستم دعوت بودم ونرفتم همشون ازم ناراحت شدن و من حتی پیام ندادم از دلشون دربیارم
چه اخلاق مزخرفی دارم من! از خودم بدم میاد
چقدر حوصله ندارم و چقدر ی آدم میتونه بیکار تو خونه بشینه
پ ن:عروسی و تا نرفتی دلت نمیخواد بری اما وقتی میری کلا ماجرا عوض میشه
کاش میرفتی
می گن باید حالتو خودت عوض کنی
شما نشستی خونه با وجود اینکه شرایط عوض شدن حالت برات پیش اومده بوده
ایشالا سری های بعد حتما برو
(1398 مرداد 28، 18:56)atrisa نوشته است: [ -> ]چقدر حوصله ندارم و چقدر ی آدم میتونه بیکار تو خونه بشینه
سلام؛
ببخشید ریپلای کردم؛ ولی این همه مهارت؛ چرا دنبالش نمیری؟
از آموزش های توی اینترنت گرفته ؛ فنی و حرفه ای گرفته ؛ کلاس های آموزشی (البته درست و حسابی) گرفته تا ...
--
هدف اصلی درد و دل حودم بود:
راستیش خیلی خسته ام.
روزی 9 10 ساعت پشت کامپیوترم.
با اینکه سعی میکنم ارگونومی را تا اونجایی که امکانش رو دارم، رعایت کنم ولی با این حال گاهی اوقات سوزش چشم هام و درد پشت هم خیلی اذیتم میکنه.
سال ها تو خواب غفلت بودم الان احساس میکنم کمی بیدار شدم.
امیدوارم ارزشش رو داشته باشه.
تو این شرایط فقط از خدا میخوام که بهم کمک کنه پاک باشم و پاک زندگی کنم. بدترین چیز تو این زمان لغزش هست. چیزی که خیلی ازش میترسم.
اره اتریسا همین متقاعد کردن خودت واسه رفتن سخته بعد ماجرا عوض میشه
ولی من کلا از جمع فراریم البته دلیلشو میدونم ریشه عمیقی داره
باید حلش کنم ولی فعلا مشکلات مهم تری هست که باید حل بشه
مرسی میتی جان دفعه بعد اگه کسی منو دعوت کنه! حتما میرم
یعنی در موردم چی فکر میکنن
خدایا!
به حق امیر المومنین، دل بچه های کانون رو یه جوری باز کن که خودشون هم باورشون نشه چطور به این سرعت! ..
اللهم صل علی محمد و آل محمد
خدایا همه چ درست شه..خدایا همه چ هم نشد کاش ی ذره فقط ی گوشه از مشکلات تموم شن
این فکر عجب چیز عجیبیه هاااا!
مثل بهمن از یک تیله شروع میشه و و و و .. بیا و ببین ..
اومدیم کانون پرید شکر خدا ..
خدا کانون را برکت دهاد!
انقدر حوصله ندارم انقدر ناراحتم ک
دیشب ک باید ۱۲ میخوابیدم ۸ صبح خوابیدم امشبم باز مطمئنا نزدیک های صبح میخوابم و طرف ترسناکش اینجاست ک این جریان احساس میکنم ماه ها طول میکشه
نمیدونم دقیقا از خدا چ بخوام
با اینکه به یه هدف مهم یعنی چهل روز پاکیم رسیدم و خوشحالم پس ذهنم هنوز درگیر ماجرای ضمانت وامی هستم که طرف نمیاد پول بده.. امیدوارم تو دردسر نیفتم.. امیدوارم
عاغا ما خونمون مهمون داره ک روز ها میخوابه شب ها بیداره و نمیزاره من بخوابم.۱۰۰ سالشونم هست این خانم جان
ب خاطر همین گفتم ماه ها طول میکشه و البته اگر عمرشون باشه و خدا بخواد شایدم یکی دوسال
آهان پس این طور، من فکر کردم از سر نا امیدی میگید.. مثل اون که تو کارتون لی لی پوت می گفت «من می دونستم... »