نقل قول: من..اینجا..از تهِ چاه با شما حرف می زنم.. من ِ تنها..در یک شبِ تنهایی دیگر...
سلام دادش سعید (soshians)
میتونم بگم درکت میکنم و منم کم و بیش با این احساسات و خلق پایین درگیر هستم که دیگه میرم سراغ ....
کمکی که من میتونم بهت کنم معرفی یه کتابه
کتابی که چندسال پیش زمانی که گرفتار روزمرگی و ناامیدی و بی تفاوتی شده بودم (اول جوونی) خوندمش .
زمانی که برا من سرکوب نیازهام بوسیله جامعه و خانواده و خودم مصادف شده بود با احساس دور شدن روز به روز از آرزوهام و دیگه دس و دل هیچ کار و پیشرفتی نداشتم. یه آدم منفعل و بی تفاوت یه افسرده وسواسی
مرداب های روح نوشته ی جیمز هولیس حداقل کاری که برا من کرد این بود که آرامش بهم داد ، یه ثبات و تعادلی منطقی و آگاهانه
ابن کتاب باعث شد تاحدودی از مشکلاتم متمایز بشم و از چرخه روزمرگی هام و بی انگیزگی هام بتونم فرار کنم و دردام رو بپذیرم و بشناسم و برم دنبال ریشه هاشون .
اینم برشی از کتاب :
در بی انگیزگی انرژي هنوز وجود دارد; اما در اعماق
چاه فرونشسته است/ درماندگي, تجربة دلسرد شدن است; تجربة از دست
دادن انرژي براي پيمودن سرزمين هرز/ كيست كه بيرمق, محزون, سرگردان
و بيهدف در چنين مكان بايري گهگاه و حتي سالها ساكن نشده باشد؟
هزاران چيز ممكن است انـرژي روانـي bزم بـراي زنـدگي را بـخشكاند:
آقا سعید مهربونو هممون دوست داریم و بهش ارادت داریم و اصلا دوست نداریم با حال بد ببینیمش...
واست دعا میکنم آقا سعید
بالاخره ی چیزی پیدا کردم ک من از دنیای خودم و اطرافم جدا کنه
کمی ریسک داره و میترسم ب شکست منجر بشه اما لذتش انقدر زیاده ک این ریسک و کردم
(1399 شهريور 8، 4:41)soshians نوشته است: [ -> ]من..اینجا..از تهِ چاه با شما حرف می زنم.. من ِ تنها..در یک شبِ تنهایی دیگر....
داداش عزیز
هیچ موقع تو کانون تنها نیستی.
روح خدایی و لطیفت محاله که نیازمند تصاویر مشمئزکننده باشه.
به نیازهایی که داری و رسیدگی نشده یک بار دیگه توجه کن. خلأها رو پیدا کن. و براشون کاری انجام بده.
همین که شروع کنی انگیزهها در اولین اقدامها برمیگرده.
اون چاهی که میگی رو بارها ازش به سلامت بیرون اومدی.
خدا رو شکر بابت ارادهای که داری.
با ما باش و مثل قدیم همراه شو.
چند وقت دیگه بالای قلهها میبینیمت.
خدایا شکرت .. از ته دل ..
پ.ن: خدایا! خون دل علیرضا جان رو به لعل گرونقیمت محبت خودت تبدیل کن
(1399 شهريور 10، 16:33)مرد مجاهد نوشته است: [ -> ]خدایا شکرت .. از ته دل ..
پ.ن: خدایا! خون دل علیرضا جان رو به لعل گرونقیمت محبت خودت تبدیل کن
خداروشکر از ته دل که آدمایی مثل شما روی این دنیا هستن
خدایا کاش یه تابلویی بود آخر شبا میدادی دستمون میگقتی امروز چیکار کردیم خوبیم یا بد
میدونین چیه
یه سری آدما هستن فکر میکنی اینا خیلی دوست دارن
من جز اون آدمایی ام که احتمال به دنیا اومدنم خیلی کم بوده
من جز اون آدمایی ام که برای به دنیا اومدنم کلی دعا کردن گریه کردن
من جز اون آدمایی ام که وقتی بچه بودم دیر زبون باز کردم و همه فکر میکردن تا آخرش لال میمونم
برای اینکه زبون باز کنم کلی گریه و نذر و نیاز و دعا کردن
ولی الان چی
همه اون آدما که دوست داشتن به این دنیا بیام دوست داشتن حرف بزنم دیگه حتی دوست ندارن صدامو بشنون
واقعا دوست ندارن
اولش فکر کردم تصادفیه
بهش حساس شدم دیدم بارها و بارها و بازم بارها بهم میگن
تو حرف نزن
وای هیچی نگو
ساکت شو
تو برو تو اتاقت
الان دارم گریه میکنم اینو مینویسم
ولی ازتون خواهش میکنم وقتی خدا یه چیزی را بهتون نمیده بیخودی خیلی دعا نکنید بگذارید خودش تصمیم بگیره
خودش بهتر میدونه
تازه فهمیدم چرا من یه عروسک کهنه وقدیمی دارم و روش انقدر حساسام چون وقتی بچه بودم فقط با اون حرف میزدم
خیلی ها این نقطه ضعف منو گرفتن دستشون و سو استفاده کردن
اگر فلان کار را برامون نکنی عروسکت را میندازیم دور باهاش فوتبال بازیم میکنیم
مدت ها بود که دیگه کاریش نداشتم تا کسی دستش بهش نرسه یواشکی بین لباسا قایمش کردم
ولی دوباره آوردمش تا دوباره بتونم باهاش حرف بزنم
دیگه فکر کنم بهش نیاز باشه
دوستان لطفا توی عبادتامون حواسمون به هم باشه و واسه هم دعا کنیم ، قطعا این دعاها خیلی ارزشمنده و خیلی بهمون کمک میکنه...
سلام عزیزان دلم
خوبین
بعد از چند سال وارد این سایت شدم
به کلی از یادم رفته بود اینجارو
زمانی که وارد اینجا شدم یه بچه بودم که تازه رفته بود دانشگاه. سال 90.اسامی عمار happy milad و اخریش هم سیزده
چه داستانهایی که نداشتیم! نمیدونم منو یادتون مونده یا نه. ولی من اسم خیلی هارو یادمه. یه روزگاری برام خواهری و برادری کردن
مراقب از خود خوبه.عالیه. ولی من چند سالیه درگیر سفر زندگیم هستم. تجربه کردن شکست خوردن له شدن پاشدن قوی شدن
توی این چند سال درس های زیادی از روزگار گرفتم. سعی کردم اگاهی و علممو زیاد کنم و نسبتمو با این دنیا مشخص کنم
خیلی از اندیشه های قدیمیم دیگه الان تو ذهنم جایی ندارن. من پیش روان شناس های بزرگی رفتم. خیلی از مشکلات شخصیتیم رو ریشه شناسی کردم این کارو بهتون پیشنهاد میدم
مثلا اینکه سه چهار بار تو روز بدون لذت تو روز این کارو انجام میدی میتونه ناشی از مشکل وسواس فکری باشه. واسه من بود. خیلی زور میزدم اینکارو نکنم.نمیدونستم تا مشکل اصلی یعنی وسواسمو برطرف نکنم اینم برطرف نمیشه!
توی این چند سال چیزایی از این دنیا دیدم و تجربیاتی کردم که نمیخوام یاداوری شه حتی به خودم. ولی من الان نفس میکشم . رو پاهام ایستادم. هنوز نمردم پس قوی تر شدم!
برای اون عزیزی که این پیام رو میخونه فقط بگم که صبر داشته باش و صبر داشته باش و صبر. راه درستتو زندگی کن. سفر زندگیت رو اغاز کن و همه چیز رو به خدا بسپار
که هر چند اگر همین الان هم دل من آکنده از دردهای جدید و مشکلات قوی تره ولی سرم رو به اسمونه و امیدم به خدا
از ارمین و رامین عزیز که تنها افرادی بودن که توی این چند سال تو پروفایلم یادی ازم کرده بودن از ته قلبم تشکر میکنم. ادمها هر چقدر هم به ظاهر بد و برخلاف نگاه ما باشه رفتاراشون، ادم هستن. دلشون پر میکشه از این محبت. اینکه بعد از چند سال بدونی رفیقی یادت کرده.ممنونم از شما عزیزانم
وقتتون رو نمیگیرم.نمیخوام دوباره درگیر این سایت شم چون الان دیگه مسئله زندگیم نیست
یه دوستی بود از عسلویه که پیامای زیبایی مینوشت یادتم رفیق. حیف یاهو مسنجر دیگه کار نمیکنه و گمت کردم.هر جا هستی موفق باشی
علیرضای عزیز که مغضوبش بودم و امیدوارم بعد از اینهمه سال مارو بخشیده باشه
خانم می توانم که اسمشون رو دیدم.
و باقی دوستانی که تا اسمشون رو نبینم به خاطرم نمیان. سالها گذشته حق بدین
به خدا میسپارمتون و براتون ارزوی بهترینها رو دارم. چقدر خوشحال شدم که تو روزگاری که دیگه فروم های قدیمی تقریبا همشون جمع شدن اینجا هنوز سرپاس. از مجتبی عزیز که طراحی سایت رو انجام میداد ممنونم بابت سر و شکلی که به اینجا داد. اینجا میتونه دست خیلی از ادمهای بی پناه رو بگیره
پناهتون خدا
مدتی است که حیرانم و تدبیری نیست...
سلام ب همه دوستان خوب
درست یادم نیست کی با ناراحتی از این کانون رفتم ، حنی دقیق دلیلش را نمیدونم،بعضی وقت ها یه سری دوست دارم به اینجا بزنم
من مدیون این کانون هستم ، ولی الان اینقدر معتاد شدم که اصلا یه دقیقه پیش را درست یادم نمیاد چکار میکردم،
نمیدونم چی شده ولی دیگه انگیزه ایی برای تغییر الان ندارم،
دچار افسردگی شدم، هیچ چیز خوشحالم نمیکنه،
برام دعا کنید ، خیلی نیاز دارم
خوش برگشتی عزیزم
چه خوب کاری کردی که اومدی و حرف زدی برامون.. پس بیا بمون دوباره تلاش کنیم با هم
ما نباید تن به شرایط بدیم حتی اگه مجبور شیم ساعتی پاکی جمع کنیم