سلام..
من آمادگی خودم و خونمونو اعلام میکنم....
منتظرم..
یاعلی..
این هزارمین پستم بود...آخیه...چه زود گذشت...
اون روزای اول خیلی به شمارشگر تعداد پستام نگاه میکردم....
کم کم جذابیتش کم شد و الان یهو غافلگیر شدم..
کاش تو این 1000 باری که باهاتون حرف زدم چرت نگفته باشم
و خیلی از هدف خودم و خط مشی کانون دور نبوده باشن حرفام..
کاش خدا از حرفام راضی باشه و لااقل کمی برای خواننده هاش جذاب بوده باشن..
عجب...واقعا زود گذشت..
پاییز جونم منم ازین نگرانیا گاهی به سراغم میاد تنها راهش اینه که به خدا توکل کنی و دیگه بهشون فکر نکنی...
برات دعا می کنم...
واااااااااااااااای آقای ایده دوماد شدددد؟؟؟
دوماد دوم کانوووون؟؟؟
وااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای
هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
خیلی خوشحالمممم
انشاالله خوشبخت باشی آقای ایده
انشاالله به پای هم پیییر بشییییین
(اشک شوقه)
به به
عروسیه ست ؟!!(با لهجه اصفهونی بُخونید)
شاه دووماد چه خوشتیب شده ای !!(با همون لهجه ادامه بدین
)
ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــشالا به میمنت و شادی
بعد از اون روز که حالم بد بود یادتونه!
کنترل فکرم و از دست دادم
بد جوری به هم ریختم
یه دقیقه خوبم
یه دقیقه بدم
میترسم بشکنم
چند بار تا وسطش رفتم..
اما هنوز پاکم
اما
میترسم..
باران احتیاج به کمک دارهه
گریـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه...
باران خانوم این متن رو اول بخون بعد اجرا کن
خیلی راحت روی صندلیت بشین.
چشم هات رو ببند
چند تا نفس عمیق بکش
حالا پای راستت رو تو ذهنت تجسم کن که خیلی راحته و در آرامش کامله
حالا همین کار رو با پای چپت بکن
نوبت به دستهات رسیده
اول دست راستت رو کاملا تجسم که که از نوک انگشتات تا شونه کاملا راحتن و در آرامش به سر میبرن
حالا دست چپ
الان میتونی کل بدنت رو تجسم کنی که در آرامش کامل به سر میبره
حالا خودت رو توی آشپزخونتون فرض کن
داری میری به سمت یخچال
در یخچال رو باز کن
یه لیمو ترش بردار
سعی کن که با ته انگشتت گردی ته لیمو رو احساس کنی
یه چاقو بردار
لیمو رو ببر
نصفش رو به بینیت نزدیک کن و سعی کن بوش رو استشمام کنی
حالا نوبت به چکوند آب لیمو توی دهنته
از این حالت لذت ببر
الان در آرامش کامل به سر میبری
باران جونم نگران نباش
می دونم که تو می تونی همه چیو مثل سابق درست کنی
اشتباه منو تکرار نکن که بعد از 2 سال شکستم...
چون بعدش برگشتن خیلی سخت تر میشه...
راه های زیادی برای کنترل فکرت هست باید تمام تلاش و ارادتو بذاری برای اینکه فکرتو کنترل کنی
اصلا توی محیطی نباش که شرایط برای گناه آماده است...
سعی کن فراموش کنی چیزی به اسم خودا... اصلا وجود داره
بهتره وقتی شرایط بحرانی میشه با خودت بگی "من پاکی رو انتخاب می کنم" و بی خیالش بشی !(دقیقا همین جمله رو باید بگی)
بد نیست بزنی به کوه و بری تو دل طبیعت!
شاید آرومت کنه...
به مشکلاتت فکر نکن
بازم تا جایی که ازم بر میاد و خواستی کمکت می کنم
برات دعا می کنم خانومی
نگران نباش تو می تونی
باران خانم اگه شما بشکنی ما هم کم اراده میشیما
.پس تصمیم شما روی ماهم تاثیر داره مواظب باش که مارو شل نکنی
سلام
خوبین همگی؟
راستش 2_3 روز نیومده بودم
الآن که اومدم و پستا رو خوندم
اینجوریا شدم
:smiley-yell:
امیدوارم بعدا که اومدم
این شکلی شم
واسه ی همتون دعا میکنم دوستای گلم
انشالله هر چه زودتر آغوش امن خدا رو پیدا کنین و به آرامش برسین
تا با خدا نباشیم و خدا رو در لحظه لحظه ی نفس هامون احساس نکنیم به آرامش واقعی نمیرسیم
ممکنه بتونیم خودمون رو مدتی با چیزی مشغول کنیم اما این آرامش پایدار نیست
حتی آرامشی که با اومدن به کانون و همدلی با همدیگه پیدا میکنیم هم موقتیه
به نظر من که ما آدما همیشه تنهاییم ولی میخوایم خودمونو گول بزنیم و از خودمون فرار میکنیم!
فقط خداست که همیشه آمادس تا باهامون هر وقتی که خواستیم دست بده!
موفق باشین
در پناه حق
(1389 فروردين 17، 0:52)پاییز نوشته است: [ -> ]سلام
دلم یهو از یه چیزایی ترسید
خیلی استرس دارم
گاهی به یه چیزایی فکر میکنم
خدا منو ببخشه
همش میترسم یکی از عزیزامو از دست بدم،یکی از اعضای خانوادم...
خدایا...
فکر بیماری یا خدای نکرده مرگ یکی از عزیزام میزنه به سرم...
میترسم
همه چی خوبه،همه سلامتن و شادیم اما یهو میترسم...
خدایا این همه خوشبختیو ازم نگیر
بدون خانوادم که خوشبخت نیستم
الانم بغض کردم
نمیدونم حس منو میفهمید یا نه
میترسم،خیلی میترسم
بی خودی گریم میگیره در صورتی که همه چیز خوبه و همه خوبیم اما میترسم یه چیزی بشه
الانم از فکر و خیال خوابم نبرده...
خدایا کمکم کن،قلبمو آروم کن...
پاییز جان منم وقتی بچه تر بودم از این فکرا میکردم....
ولی حالا میدونم اونی که خلق کرده، خودش هم میدونه کی دفن کنه
در ضمن برای چی داریس از خدا پیش پیش قول میگیری
یه قانون هست که میگه :"اندیشه ما آیندمون رو ورق میزنه"
من در مورد پدرم همچین حسی داشتم ولی موقعی که دیدم اوس کریم کاراش خیلی رو حسابه آلان بابت مرگی که حقه هیچ ناراحتی ندارم
البته برای خودم که با مرگش موهبت بزرگی رو از دست خواهم داد، واقعا ناراحتم.
سلام
اول از همگی ممنونم
خیلی لطف دارید
بیاین همه با هم برا باران خانم دعا کنیم
انشاالله سربلند بر می گردی باراااااااااااااااااااااان
مرسی اما...
بدترم کردی ققنوس که
اینقدر از مرگ و دفن و ... نگو
ترسیدم
خیلی دلم گرفته
بچه ها من اصلا آدم حسودی نبودم
ولی فکر کنم حس حسادت داره در من ایجاد میشه
خدایا به تو پناه می برم
بچه ها کمک
منم خیلی وقتا به دوستام که به جاهایی رسیدن حسودیم می شه
ولی اصلا دوست ندارم موقیتشون رو از دست بدن
پس براشون دعا می کنم که خدا بیشتر از این هم بهشون بده
و دعا می کنم خدا به منم اگه شرایط شو دارم بده
اگه ندارم هم که........
شرایط شو برام ایجاد کنه
یا اصلا اگه صلاح نیست، ایجاد نکنه
سر ارادت ما و آستان حضرت دوست......
من معلوم نیست دارم دلداری می دم یا دارم درد دل می کنم
ان شاا... که خدا کار همه ما رو درست می کنه....