ی درددل متفاوت؛
آره با درددلای دیگه ام فرق میکنه
این دفه میخوام از زندگیم بگم
نمیدونم چرا ولی میخوام بگم
از اوضاع این روزام...........
شاید چون میخوام پسرا و دخترای گل کانون چشم و گوششون باز بشه
البته میدونم همتون گلید ولی خب شیطون یدفه میره تو جلد آدم.....
فقط از اونایی ک دارن این پستمو میخونن خواهش میکنم واسم دعا کنن....
راستی اگه پستم اشتباه بود و مشکل داشت میتونید حذفش کنید
من الان حالم زیاد مساعد نیست ک تشخیص بدم خوبه یا بد..........
راستش 5 ماه بود با اطلاع خانوادم با ی نفر واسه آشناییت بودم.....
واسه اینکه بیشتر همو بشناسیم
تو این مدت ایشون خیلی کارا کرد ک بهم ثابت کنه واقعا دوسم داره و میتونه خوشبختم کنه
انقدر با حرفاش و کاراش رو مخ خانوادم رفت ک مامانم میگفت دختر لگد به بخت خودت نزن
بسه آشناییت بیاید عقدتون کنیم
تو بلد نیستی چطوری رفتار کنی،یه دفه میترسم روآتون بهم باز بشه......
بهونه ای نداشتم ردش کنم ولی احساس خوبی نداشتم بهش
هربار به مادرم میگفتم مامان فقط یکم دیگه صبر کن زمان همه چی رو مشخص میکنه
ولی نمیدونستم این چیه ک زمان میخواد مشخصش کنه......
اوایل ک اصلا بهش توجه نمیکردم نه به خودش نه رفتاراش
خانوادم دعوام میکردن ک یکم بهش توجه کن
اون روزا خیلی سرم واسه درسو این چیزا شلوغ بود
به پدرومادرم گفته بود ک فلان شرکت واسه ماست و هرچن وقت ی بار باید از ایران برم و...
بابام میگفت خب از نظر مالی هم بهم میخوریم پس بخاطر داراییت نمیخوادت،خودتو میخواد..
ولی من گوشم به این حرفا بدهکار نبود.......
درست میگفتن چون اون همیشه بهم میگفت بابات حتی اگه از ارث محرومت کنم من بازم میخوامت......................
یجوری رفتار میکرد ک اصلا پول واسش مهم نبود
خلاصه بعد از اینکه سرم خلوت شد بهش توجه کردم
دیدم این حرفاش با عملش یکی نیست
شک کردم و ازش خواستم این دفه ک میره شرکت منم با خودش ببره
ولی پیچوندتم ولی خودم یبار رفتم
اولش ک همه قیافه هاشون مبهم بود ولی انگار بعد از چن مین یادشون افتاد ک باید هماهنگ باشن گفتن آره شرکت ماله اونه..........
میدونستم دروغه ولی خیلی سخت بود ثابت کردنش
به خانوادم روم نمیشد چیزی بگم
میگفتم اگه اون دروغ گفته باشه آبروی من میره
این حسو فقط کسی ک جای من باشه میتونه درک کنه و امیدوارم هیچکدومتون درکم نکنید....
خلاصه تا اینکه رفتم مشهد و از امام رضا خواستم ک کمکم کنه و همه چی خود ب خود ثابت بشه........
3شنبه بود ک بهم گفت بسه آشناییت بزار چن روز دیگه بیایم عقد کنیم و ..........
به خانودم گفتم قبول کردن ولی بازم من احساس خوبی نداشتم..........
ولی خب گفتم شاید ی درصد من اشتباه میکنم ..........
خدا جون اگه مشکل داره زودتر بهم ثابت بشه
4 شنبه بود ک ی خانومی بهم ز زد گفت شمارتو از تو گوشیه دوست پسرم برداشتم......
اولش فکر کردم از بچه هاست دارن اذیتم میکنن
پرسیدم اسم پسره چیه؟؟ی اسم دیگه گفت(خیالم راحت شد گفت خب پس اشتباه گرفته)
ک ی دفه دختره گفت خانوم نشون ب اون نشون ک دیروز چنین اسایی بهت داده
نشون ب اون نشون ک امروز از صبح در دسترس نیست..چون پیشه من بود......
ی لحظه ماتم برد.......
همه مشخصات و حرفاش دقیقا واسه همین پسره ست........
یکم ک باهاش حرف زدم فهمیدم دقیقا حرفا و کارایی ک واسه من کرده و واسه اونم کرده حتی گریه هم کرده
اووووووووووه کلی اشک تمساح هم واسه من ریخت...........
تازه از این دختره خواستگاری هم کرده
خیلی سخته باورش ولی باور کردنش بهتر از باور نکردنشه.........
این خانوم بهم گفت ک ی خانوم مطلقه ست ...........
خدا خیرش بده همه ی دروغاشو بهم گفت
گفت چون بچه محلشونه میدونه...
ببخشیدا ولی گفت ی بچه گداست........
گفت هیچ شرکتی درکار نیست
حتی یبار نتونسته پاشو از تهران بیرون بزاره چ برسه سفرای خارجی داشته باشه...
گفت از شما پول نگرفته تا حالا؟؟گفتم نه
ولی یبار بهم گفت ی قرار داد بستم ک باید فسخش کنم ک مقداری پول باید بدم
ولی 500ت کم دارم
نمیخوام بابا اینا بفهمن یخورده داری بهم قرض بدی؟؟؟
منم خواستم بهش بدم ولی پشیمون شدم و گفتم نه ندارم........
گفت ولی از من حدودا 400ت گرفته
حتی پول بنزینشم من میدادم...........
خلاصه فرق منو این خانوم این بود ک ایشون خرجش میکرده و من نه(حتی نشده بود بریم بیرون و چیزی ازش بخوام و نخره...........)
ایشون مطلقه بود و من.............
نمیدونم چی بگم
ولی جلوی خانوادم قسم خوردم ک دیگه به هیچکس اعتماد نکنم
دیگه نمیخوام اسم ازدواجو بشنوم...........
میدونم مشخص شدن همه چی خواسته خدا بوده
بنظر من پداش ی سال و خورده ای پاکیه
داداش و خواهری ک میخوای همیشه عاقبت بخیر و خوشبخت و موفق باشی(تو همه مراحل زندگی)
پاک باش تا همه اینارو ببینی....
امروز با این خانوم قرار دارم باید یچیزایی به جفتمون ثابت بشه
خوده نامردشم میاد
ازتون میخوام واسم دعا کنید
معلوم نیست چ اتفاقایی بیفته.......
ولی امیدوارم شب بیام و بگم همه چی تموم شد و منم خوبم.......
واسم دعا کنید
اگه این پستمو گذاشتم چون میخوام اگه ی روزی خدایی نکرده خواستم به کسی اعتماد کنم بیام و این پستمو بخونم و منصرف بشم............
از شماهایی هم ک خوندید میخوام اون روز یادآوری کنید بهم..........
شرمنده زیاد حرف زدم
ولی خب باید میگفتم تا خالی بشم..
التماس دعا