سلام "لیلی"، ممنونم.
منم همین حس رو بالاخره به دست آوردم. هرگزم از دستش نمیدم. کاش یکی که تاپیک درد و دل رو می بینه، به جا بدبختیاش یاد خوشبختیای پشتش بیفته. این طوری ترک لذت بخش میشه. به قول نیکی، زندگی دو چیزه. مرگ آرزو و آرزوی مرگ. اما بعد از آرزوی مرگ، ماجرا وارونه میشه و "آرزو" دوباره زنده میشه. اگه ترک، ما رو یاد بدبختیامون بندازه، برگشت راحت تر میشه. خودمو میگم. امیدوارم همه ما تو ترکمون انرژی بگیریم. یاد بدبختی افتادن، حال گیریه. برگشت میاره. خودارضایی به همراه ناراحتی. قبلا ناراحتیه نبود که اونم اضافه میشه. خدا منبع انرژی و شوره. اگه بشه بهش وصل شد، میشه کیف. مگه میشه خدا منبع حال گیری باشه؟
"مارال" عزیز سلام. خیلی بابت حرفت ناراحتم. متاسفانه ما (همه بچه های ایران!) داریم به ریشه خودمون تیشه میزنیم. حتما کمکش کن. حق الناست رو اینجا بده. اگه میتونی، آی دی یاهوشو پیدا کن، ازش بپرس. (اصلا کاش چت بلد نباشه) و سعی کن که بتونی باهاش با یه آی دی دیگه دوست شی. خیلی احساساتی. حرف و منظورت رو در قالب اون آدم مهربون که همه آرزوشو دارن، بهش بگو. ازش این اطمینان رو بگیر که دیگه بر نمیگرده. نه اینکه بهش بگی به تو مثلا قول بده. این روش کار نمیکنه. بلکه تو حرفاش اینو "بساز". بزگترین کمک رو بهش در زندگیش میکنی. امیدوارم موفق بشی. سخته. چون باید بتونی همه حرفاشو تو منطق خودش همراهی کنی و گام به گام باهاش بری جلو. جاهایی که لازمه، حرفت رو بگی و دیدشو بهتر کنی یا تغییر بدی. موفق باشی. بدی این روشه هم اینه که ممکنه به چت یا اینترنت عادت کنه و خوشش بیاد هی چت کنه. نمیدونم. لعنت به این کار.
همه بیان نظر بدن تا بهترین رو بشه فهمید و عملی کرد.
مملکت اسلامی کافرتر از همه ممالک دیگه شده. خدا رو شکر تو قیامت پدری از مشوق ها و مسبب هاش در بیاد دیدنی.
"ما هستیم" بیا یه چیزی پرتاب کن دیگه.
خطاب به مارال :
اولا که اون نمیبینه که تو کی یه همچین کاری کردی.
بعدشم با حرفهای نیما موافقم. ضمن اینکه بستگی به روحیه اش داره . اصلا دختره یا پسر؟ ببین می تونی تو لفافه بهش بگی یه چیزایی فهمیدی؟ یا بهش بگو (به صورت راز) البته اگه رابطه نزدیکی باهاش داری که تازه کشف کردی (خودارضایی) چیه و ضررهاش چیه و از کی آغاز میشه و خدا رو شکر که مثلا تو گرفتار نشدی.
حالا اینم نظر ما.
سلام "تنها"
ما که دیگه رطب نمیخوریم. به بقیه هم بگیم نخورن.
مارال: ضمیمه به حرفای "یه بار" و "تنها"
پاشو باهاش برو ورزش، یه کاری. بالاخره یه جوری بهش نزدیک شو دیگه و در حین مثلا ورزش، بی رو دربایستی باهاش حرف بزن. چون بالاخره آینده که گرفتارش شد، بدتر از این حرفا رو باید تحمل کنه. مثل همه ما. دیر یا زود باید یکی خیلی رک باهاش حرف بزنه. اصلا لغت adult ، ضد purify هست. یعنی در هر صورت طرف بزرگسال شده و اون پاکی میره. باید با این مسایل آشنا بشه. به زبان خودش.
marall66 نوشته است:در واقع نمیدونم که چه جوری شروع کنم . بهم میگید چیکار کنم؟
tanha نوشته است:سلام
میگن: رطب خورده منع رطب چون کند!!!
حالا اینم شده داستان ما...
سلام بچه ها....
خدمت مارال خانوم عزيز عرض كنم كه شما ميخوايد كه خواهر زادتونو از اين كار زشت مطلع كنيد و جلوشو بگيريد... ولي اين موضوع به دو چيز بستگي داره اول اينكه ايشون دختر هستند يا پسر... ؟ دوم اينكه رابطه ي شما با ايشون چه طوريه؟ اگه دختر باشه و رابطه ي شما با ايشون خيلي خوبه و به قول بچه ها رابطه ي تو رگي با ايشون داريد كه به نظر من خيلي راحت ميتونيد به عنوان خاله ي ايشون سر صحبتو باهاش باز كنين و راجبه اين عمل كثيف و عوارض ناشي از اون بهشون اطلاع بدين اما اگر پسره به نظر من فقط در صورتي ميتوني باهاش راجبه اين موضوع حرف بزني كه رابططت باهاش از تورگي يه چيزي اونورتر باشه كه بازم من زياد صلاح نميدونم اينكارو بكني.... ( به احتمال زياد نتيجه ي عكس ميده )
و يه چيزي خدمت تنهاي عزيز بابت مطلبش بايد بگم دوست عزيز من الان حسرت ميخورم و خودمو نمي بخشم بابت اون سال هايي كه به بطالت گذروندم... و به خودم ميگم كاش اونروزا يكي بود با چك و لغت ميزد لهم ميكرد كه ديگه اين كارو نكنم....
در ضمن همون پيامبر گفته كه : كسي كه از گناه توبه كرده مثله كسيه كه اصلا گناه نكرده.... ( منبعش كتاب دين و زندگي پيش
) پس ما اگه از همين الان اگه حتي يكنفر هم از اين كار باز بداريم ( بسييييييار ادبي:cool: ) خودش كلي كاره......
مخلصتون سرباز كانون....
يا علي
"ما هستیم" گفت: چك و لغت ميزد لهم ميكرد .این احتمالا دقیقا همون کتکی هست که امام علی (ع) به کسی که این کار رو میکرد زدند. همون چوبی هست که اون مرد پیر به کسی که مار به معدش رفته بود زدند(مثنوی معنوی).
"تنها". در مورد ماجرای خرما هم، پیامبر خدا، یعنی "هادی" خلق. تمام اعمال و حرکات ایشون با منظور بوده و پشت این کاراشون، یه حرف ناگفته ای برای ما داشتن. مگه میشه پیامبر خدا کسی رو ناامید کنه؟
مارال جان از شنیدنه موضوع تکون خوردم و خیلی ناراحت شدم که یه جوون دیگه افتاده توی دام
ماراله عزیز به نظر من اولین برخورد خیلی مهمه...ببین اگه خواهرزاده شما حسابی بترسه و اعتماد به نفسشو از دست بده گوشه گیر و جمعگریز میشه که این خیلی بده...اگر هم متوجه اهمیته موضوع نشه متاسفانه موضوع کش پیدا میکنه...من قبلنا یه سال ترک کردم...دقیقا توی همین سن 13 سالگی هم بودم(7-8 ماه بود که شروع کرده بودم)...واقعا نمیدونستم چیه...وقتی معلممون اومد گفت استمنا چیه...از ترس سکته زدم...و از اون موقع از اظطرابه اینکه لو برم حسابی اذیت شدم...فکرهای مسمومه زیادی هم منو آزار داده و یه جوارایی منو نسبت به خیلی چیزا بدبین کرده...ولی خب اون حرفه معلمم باعث شد یه سال ترک کنم ولی یه سال عینه کابوس...تنها چیزی که از اون موقع یادم میاد ناراحتیهامه......
پس از اونجا که این موضوع خیلی مهمه به نظره من با این که سخته ولی برو با یه روانشناس صحبت کن چون اولین برخورد میتونه زندگیش رو حسابی عوض کنه
بچه ها شاید شما هم بخواین با یه مشاور درین مورد صحبت کنین ولی شاید حضوری نتونین.......ببینید این شماره تلفن
مرکز مشاوره دانشجویانه دانشگاه تهرانه...فقط از
ساعته 16 تا 21 هم هستند...یه کم هم امکاناتشون محدوده ولی بالاخره روانشناسن
021-66962377
امیدوارم مفید باشه
سلام به همه همسفرهای گل
بهترین کسانی که می تونند باهاش صحبت کنند پدر و مادرش هستند البته اگر باهاش رفیق هستند.
می تونی یه مقاله در مورد خود ارضایی تهیه کنی و بدی که بخونه.
اینها پیشنهاد بود تصمیم نهایی با خودته که بهترین کار چی هست . کار سختی هست
سلام
راستش ... مارالللللللللللللللللللللللللللللللل
منم همچین مشکلی پیدا کردم
یعنی راستش نه دقیقا ولی...
من یه برادر دارم که دوم راهنماییه...دیوانه وار دوستش دارم
از وقتی که فهمیدم بچه ها مخصوصا پسرا از این سن شروع میکنن..خیلی توی روحیم تاثیر گذاشته
راستش نمیدونم چی کنم
مدام بهش شک دارم
کاراش و کنترل میکنم
الکی بهونه میگیرم..مامانم میگه چی شده!
اما واقعا نمیدونم چیبهش بگم؟؟؟
فقط میترسم..
هر روز از خدا میخوام مواظبش باشه اما باز که میام اینجا..مخصوصا نوشته ی مارال دیوونم میکنه
اونقدر خودم توی این یک سال ذلیل شدم که حتی نمیتونم فکرش و بکنم که اونم به این وضع بیوفته...
تورو خدا یکی بگه من چجوری میتونم مطمئن شم ؟
بی نام نوشته است:...
سلام
منم متاسفانه همین مشکل رو دارم بی نام عزیز. ""خیلی"" ناراحتم. نماز بخون و تشویقش کن بخونه. از راه شوخی وارد شو نه اعصاب خردی یا ناراحتی. بدون که برادری، بزرگترین محبتی هست که میتونیم ازش استفاده کنیم. من یه بار با برادرم در مورد همجنس بازها صحبت کردم. آخه آینده احتمالا میره خوابگاه و باید بدونه. مادرم گفتن باهاش حرف بزنم. خجالت داره ولی اولش سخته. چشمتو بنداز زمین، بدون مرز بذار زبونت کار کنه. یه بار که بگی، آینده خیلی راحت تر میتونی کمکش کنی. وقتی به بلایی که آینده تو این جامعه "خراب" ممکنه سرش بیاد فکر کنی، قبول میکنی که حس خجالت به بدبختی نمیرزه. بشین و باهاش حرف بزن. به عنوان بزرگتر ته دلش قبولت داره. اگه قیافه هم میگیره، الکیه. بشین مثل یه بچه ضعیف، با مادرت اول صحبت کن. حتما از این راه برو جلو. آیندشو لطیف تر کن. اگه میشینه پشت کامپیوتر، یه بار یه صفحه باز کن و برو. خودش میشینه و میخونه. سعی کن مهربانانه و دوستانه نوشته شده باشه. تو کاراشم فوضولی نکن. متوجه میشه. اعتمادش بهت کم میشه. همین آبرو و احترامی که بینتون هست، بهترین کمکه. با فوضولی کردن تو کاراش بینتون فاصله ننداز. کافیه یه بار متوجه بشه، حرفت رو کمتر قبول میکنه. حتما با مادرت صحبت کن. خجالت آوره. اما بلوغ همینه. پشت خجالته، ممکنه سیاهی بیاد بیرون. کمکش کن. حتما با مادرت حرف بزن. خودسر نری بهتره. ترو خدا خجالت رو بردار.
خودتم که ترک کردی بابا. نمیخواد حتی یک بار دیگه هم برگردی. ارزششو نداره. خودتو خوب تصور کن و این کار و این سایت ها رو بد. خودتو ازش دور کن. ارزش تو به عنوان "انسان" خیلی بالاتر از این کار کثیفه.
برنگردیا.
خجالت تو این زمینه ممکنه از شیطان باشه. باهاش مبارزه کن. تو که چشمتو بندازی زمین، اونم میندازه. اصلا انگار هر دو تاتون دارین با زمین حرف میزنین. خجالته کمتر میشه. خودسرانه کاری نکنیا. مشورت بگیر. خدا امر به مشورت کرده. خدا داناتره یا من و تو؟
خودت پسر باشی بهتره.
نیما نوشته است:بی نام نوشته است:...
سلام
منم متاسفانه همین مشکل رو دارم بی نام عزیز. ""خیلی"" ناراحتم. نماز بخون و تشویقش کن بخونه. از راه شوخی وارد شو نه اعصاب خردی یا ناراحتی. بدون که برادری، بزرگترین محبتی هست که میتونیم ازش استفاده کنیم. من یه بار با برادرم در مورد همجنس بازها صحبت کردم. آخه آینده احتمالا میره خوابگاه و باید بدونه. مادرم گفتن باهاش حرف بزنم. خجالت داره ولی اولش سخته. چشمتو بنداز زمین، بدون مرز بذار زبونت کار کنه. یه بار که بگی، آینده خیلی راحت تر میتونی کمکش کنی. وقتی به بلایی که آینده تو این جامعه "خراب" ممکنه سرش بیاد فکر کنی، قبول میکنی که حس خجالت به بدبختی نمیرزه. بشین و باهاش حرف بزن. به عنوان بزرگتر ته دلش قبولت داره. اگه قیافه هم میگیره، الکیه. بشین مثل یه بچه ضعیف، با مادرت اول صحبت کن. حتما از این راه برو جلو. آیندشو لطیف تر کن. اگه میشینه پشت کامپیوتر، یه بار یه صفحه باز کن و برو. خودش میشینه و میخونه. سعی کن مهربانانه و دوستانه نوشته شده باشه. تو کاراشم فوضولی نکن. متوجه میشه. اعتمادش بهت کم میشه. همین آبرو و احترامی که بینتون هست، بهترین کمکه. با فوضولی کردن تو کاراش بینتون فاصله ننداز. کافیه یه بار متوجه بشه، حرفت رو کمتر قبول میکنه. حتما با مادرت صحبت کن. خجالت آوره. اما بلوغ همینه. پشت خجالته، ممکنه سیاهی بیاد بیرون. کمکش کن. حتما با مادرت حرف بزن. خودسر نری بهتره. ترو خدا خجالت رو بردار.
خودتم که ترک کردی بابا. نمیخواد حتی یک بار دیگه هم برگردی. ارزششو نداره. خودتو خوب تصور کن و این کار و این سایت ها رو بد. خودتو ازش دور کن. ارزش تو به عنوان "انسان" خیلی بالاتر از این کار کثیفه.
برنگردیا.
نیما من واقعا ازت ممنونم اما مشکل اینجاست که من دخترم و اون پسر..@@
خیلی نمیتونم راجع به این مسائل باهاش حرف بزنم
مگه به مامان بگم که به بابا بگه که ان باهاش حرف بزنه
من نمیدونم این کارو میکنه یا نه..
ولی میخوام اطلاعات داشته باشه
که خدایی نکرده مشکلی براش پیش نیاد
بی نام نوشته است:نیما نوشته است:بی نام نوشته است:...
...
...
سلام.
نمیدونم. شما باهاش حرف نزن. اما "در رازهای دل کسی فوضولی نکن. (قرآن)". حتما با مادرتون صحبت کنین. این احساس مسیولیتی که شما الان حس میکنین، چند برابرش رو والدین دارن. ما ممکنه حس نکنیم. دقیقا همین "اطلاعاتی" که گفتین مهمه. چون بالاخره متوجه میشه و وارد این بحثا خواهد شد. الان و در این سن حرف زدن پدر و مادر با آدم خیلی میتونه موثر باشه.
اصلا باهاش صحبت نکن ولی همین که ببینه خواهرش نماز میخونه و شاده، خیلی به تصویرش از زندگی کمک میکنه. نذار تنها باشه. هی بیارش تو جمع خانواده. مستقیم خودتو وارد نکن. مهربونی زیادی بدمزه میشه.
من حرف خودمو میزنم و حتما درست نیست. ممکنه فرد به فرد یا خانواده به خانواده فرق کنه.
خواهر خوبی هستی.
برنگردیا.
ممنونم
امروز میخوام با مامان حرف بزنم
برام دعا کنین...
من حتما موفق میشم چون خدا باهامه..
راستی من دیگه عمرا برگردم..البته میدونم هیچ انسان عاقلی 100% مطمئن نیست برای همینم عاجزانه از خدا میخوام بهم کمک کنه و نزاره دیگه اون روزا رو ببینم..
وقت نمازه من دیگه برم
بازم ممنون
شاد باشین و بخندین
چشامو بسته بودم،همه جارو سیاهو تاریک میدیدم
دلم میخواست منم مثله آدمای دیگه دنیا رو ببینم،اما نمیتونستم،
به خودم دلداری میدادم که این دنیا ارزش دیدن نداره
اما ته قلبم دوست داشتم ببینم،ببینم این همه زیبایی که ازش حرف میزنن چجوریه ،از بس گریه کردم بیهوش شدم،صدای یه نفرو شنیدم که بهم میگه میخوای ببینی؟بهش گفتم،آره از خدامه،گفت:بیا همه دنیا مال تو،
یهو ازجاپریدم،با ترس و وحشت چشمامو باز کردم،نور خورشید چشامو آزار میداد،من داشتم میدیدم، دیوارای اتاقمو،گلدونه کنار پنجرمو،خدامو شکر کردم،اماآیا زیبای دنیا فقط به این چیزا ختم میشه؟نا امید شدم، تا اینکه صدای یه نفر منو به سمت خودش کشوند،دنبال صدا رفتم،بهش رسیدم،زیباترین چیزی که تو این دنیا بودو دیدم:خنده ی مادرم،
تقدیم به کسی که ازم دوره اما واسه همیشه تو قلبم میمونه