سر گریه کردن دیشب یه بچه امروز از صبح تا حالا سر پا هستم و مشغول مهمان داری
از دیشب تا حالا مامانم هی میگه آخی بچه گریه کرده. آخی بغض کرد. آخی حتما دلش شکسته. آخی دلش سوخته.
اتفاقا چند روز پیش هم مامانم ناراحت شد و جلو بابام زد زیر گریه. بابام هم آخی چرا گریه میکنی. مگه چی شده. گریه نکن.
مامانم اگر گریه کرد دلیلش این بود که من اندکی طرز دیدگاهم را بهش نشان دادم
نتونست این دیدگاه را تحمل کنه و زد زیر گریه
خلاصه هر کی گریه کرد . بقیه ها گفتن وای. چرا. آخی. گریه نکن
منم حرصم گرفت گفتم گریه که چیزی نیست
آدم گریه میکنه آروم میشه
منم صبح تا شب کلی گریه کردم
حالا هم گیر دادن چرا گریه کردی
انگار وسط این زندگی نیستن نمیدونن
نمیدونم شایدم من یه دیوونم
یادمه از بچگی سر هر چیزی گریه کردم بقیه ها مسخرم کردن که این چیز مهمی نیست
دیگه یاد گرفتم تنهایی گریه کنم که حداقل خفت نخورم
خیلی کم پیش میاد جلوی کسی گریه کنم
اتفاقا چون یواشکی
و البته حس آرامش بعدش
منو یاد خ.ا میندازه
بهم میگن پررویی
چون غم ات را نشان نمیدی و تظاهر به خوب بودن میکنی
آیا اسم این پررویی؟
نمیدونم
واقعا گریه انقدر مهمه؟
اینو از ته دل میگم
دیگه گریه کردن از نظر من عادی شده
چرا از نظر بقیه ها عادی نیست؟
یه فیلم از امین حیایی دیدم
طبیعت زاهدان و زابل را داشت
تو فیلم امین حیایی نقش یه آدم خیلی افسرده را بازی کرده بود
که کلا خیلی اخلاقش بد شده بود
حرفاش
کاراش
منو یاد الان خودم میندازه
نکنه منم اون مدلی بشم
دلم میخواد اوضاع را بهتر کنم
دلم میخواد آدم خوبی باشم
ولی بیشتر سمت آدم بد بودن میرم
هر چی بیشتر تلاش کنی کمتر به نتیجه میرسی
مثل مرداب
که هر چی بیشتر دست و پا بزنی. بیشتر غرق میشی
من میدونم مشکل الانم پیش مشکل خیلیا کمتر
پیش مشکل خیلی ها هم زیاده
این ها را میدونم و درک میکنم
ولی نمیتونم از پسش بر بیام
دلم یه چندتا دوست همراه و کمک کننده میخواد
که ندارم
شاید آدم های یک ساعتی بتونن همراه خوبی باشن
ولی میدونم که نیستند
شاید وجود یه دوست بتونه کمک کنه
یکی که به ملاحظه کردنم نگه پررو
یکی که من براش مهم باشم
با غم من غمگین بشه با شادی من خوشحال بشه
منم نسبت بهش همین حس را داشته باشم
دوست داشتم این حس را نسبت به خدا داشته باشم
دوستی با خدا
ولی نمیشه
همیشه تو رابطه با خدا خراب میکنم
مثل صبح
مثل همه عمرم
کاش اصلا از اولش مرده بودم
به گمانم همه چیز بهتر بود
خیلی بهتر