من همیشه وقتی کم میارم که شرایط روحیم خراب باشه امروز یکی از اون روزایی بود که اعصابم واقعا خورد بود بعد از چندین روز امروز همش گریه ام میگرفت و چند بار هم زار زار گریه کردم مثل بچه های بهونه گیر .... البته این گریه هاااا بعد از تحمل کلی شرایط سخت بود که امروز شکستم داد و گریه ام گرفت .....
خدایاااا خودت کمکم کن
چی کار باید کنم؟
رو هر چی انگشت گذاشتم شکست خوردم
بکوشيد همواره بيش از دافعه، جاذبه داشته باشيد، مواظب اعمال و كردارتان باشيد، مبادا با برخورد هاي ناصحيح فرد يا افرادي را از خود برنجانيد و موجبات طرد ايشان را از جامعهء اسلامي فراهم سازيد. مي بايست حركات و سكنات شما مصاديق بارز اشدّاء علي الكفار رحماء بينهم باشد.
سعي كنيد تا جوان هستيد خود را اصلاح كنيد.
هر چه از عمر مي گذرد سياهي هاي قلب بيشتر مي شود و صفاي دروني كمتر.
تلاش كنيد قلبتان را روز به روز و لحظه به لحظه جلا داده،
به آن برسانيد كه جز خدا و محبّت او در آن چيزي نباشد.
مطمئن باشيد كه آسان است امّا كمي همّت و مردانگي مي خواهد.
"علی بلورچی"
امروز سالگرد فلان آشنا ختم اون دوست خبر فوت اون همسایه اون اطرافیان و....
وقتی میشینی پای صحبتای اطرافیانشون میبینی اکثرا سالم بودن و مشغول این زندگی مثه من مثه تو مثه بقیه
یه دفعه یه اتفاق یا حتی بعد یه خواب بیدار نمیشن
چقدرشون جوون بودن و برای فرداشون برنامه میریختن
ولی دیگه رنگ فردا رو هم ندیدن
اونوقت من چقدر درگیر این زندگیم چقدر خودم غرق این زندگی کردم
اصلا باورم نمیشه یکی از همین روزا هم ممکنه من چشمام برای همیشه باز نکنم
خدایا چقدر گناه دارم که منتظر فرصتم جبرانشون کنم
چقد نماز نخونده چقد روزه قضا
چقد گناهایی که حتی الان وقت و فرصت جبرانشم ندارم
اینا رو اصلا میگیم حق الله ، تو هم حق خودت میبخشی
چقد حق الناس به گردنمه!
اونا رو چی کار کنم
چه گناهایی کردم که حتی خودمم نمیدونستم این کارا گناهه
امروز همش داشتم به اینا فکر میکردم که اگه فرصت رفتن من
مثلا همین فردا باشه با این همه گناه و حقی که به گردنمه میخوام چی کار کنم
خدایا اگه چند وقت پیش بود میگفتم زودتر زندگیم تموم شه تا بار گناهام بیشتر نشه
ولی شدم مثه آدمی که تازه معنی زندگی کردن فهمیده
خدایا اگه وقت رفتن منم نزدیکه تو کمکم کن بتونم این گناهام جبران کنم بهم فرصت بده
کاملا گیج شدم نمیدونم باید چکار کنم....
اطرافیام در حال تلف کردن وقتشونن....توی دانشگاه ...بیمارستان... هرجای دیگه...
منم دارم میشم مثل اونا.......
چند روزم که از بین میره میخوام زمینو گاز بگیرم!
با وجود همه ی این تلاشا بازم میبینم که وضعیتم خوب نیست....
ناراحتیام کم نشدن....
هنوزم تو دانشگاه دلم میگیره از تنهایی.....
خانومم که حتی بهم سلامم نمیکنه....
با همه میخنده اما دیگه منو نمیبینه....
شاید منم همین رفتارو باهاش دارم...
اون نمیدونه شرایط زندگی مارو اینطوری کرده....هیچکس نفهمید چرا اونقدر داغون شدم....
عید زمانی بود که از همه چیز دور بودم....
اروم بودم....
باید حالا هرروز ببینمش....
هرروز دلم میخواد دیگه ازین تنهاییا بیام بیرون ولی تنها چیزی که جلوم میبینم اینه که بگم خدایا کمکم کن
فقط امید دارم به اینکه یه روزی دیگه تنها نباشم.....
حرفامو حتی اینجاهم نمیتونم بزنم....
خدایا خودت کمک کن...
(1396 فروردين 22، 19:26)درخشنده نوشته است: [ -> ]کاملا گیج شدم نمیدونم باید چکار کنم....
اطرافیام در حال تلف کردن وقتشونن....توی دانشگاه ...بیمارستان... هرجای دیگه...
منم دارم میشم مثل اونا.......
چند روزم که از بین میره میخوام زمینو گاز بگیرم!
با وجود همه ی این تلاشا بازم میبینم که وضعیتم خوب نیست....
ناراحتیام کم نشدن....
هنوزم تو دانشگاه دلم میگیره از تنهایی.....
خانومم که حتی بهم سلامم نمیکنه....
با همه میخنده اما دیگه منو نمیبینه....
شاید منم همین رفتارو باهاش دارم...
اون نمیدونه شرایط زندگی مارو اینطوری کرده....هیچکس نفهمید چرا اونقدر داغون شدم....
عید زمانی بود که از همه چیز دور بودم....
اروم بودم....
باید حالا هرروز ببینمش....
هرروز دلم میخواد دیگه ازین تنهاییا بیام بیرون ولی تنها چیزی که جلوم میبینم اینه که بگم خدایا کمکم کن
فقط امید دارم به اینکه یه روزی دیگه تنها نباشم.....
حرفامو حتی اینجاهم نمیتونم بزنم....
خدایا خودت کمک کن...
این جور مشکلات و احساس تنهاییا تو زندگی اکثر آدما دیده میشه
شما سعی کن با همسرت بیشتر صحبت کنی بیشتر بهش توجه کنی مطمئنن اونم به شما بیشتر توجه میکنه. شما فقط منتظر توجه از طرف دیگران نباشید خودتونم باید برای از بین بردن این حس تنهایی یه کاری کنید با اطرافیانتون بیشتر در تعامل باشید.
ان شاء الله که مشکلاتتون زودتر حل میشه امیدتون از دست ندید تلاش کنید و به خدا توکل کنید
(1396 فروردين 22، 19:42)حوا هستم نوشته است: [ -> ] (1396 فروردين 22، 19:26)درخشنده نوشته است: [ -> ]کاملا گیج شدم نمیدونم باید چکار کنم....
اطرافیام در حال تلف کردن وقتشونن....توی دانشگاه ...بیمارستان... هرجای دیگه...
منم دارم میشم مثل اونا.......
چند روزم که از بین میره میخوام زمینو گاز بگیرم!
با وجود همه ی این تلاشا بازم میبینم که وضعیتم خوب نیست....
ناراحتیام کم نشدن....
هنوزم تو دانشگاه دلم میگیره از تنهایی.....
خانومم که حتی بهم سلامم نمیکنه....
با همه میخنده اما دیگه منو نمیبینه....
شاید منم همین رفتارو باهاش دارم...
اون نمیدونه شرایط زندگی مارو اینطوری کرده....هیچکس نفهمید چرا اونقدر داغون شدم....
عید زمانی بود که از همه چیز دور بودم....
اروم بودم....
باید حالا هرروز ببینمش....
هرروز دلم میخواد دیگه ازین تنهاییا بیام بیرون ولی تنها چیزی که جلوم میبینم اینه که بگم خدایا کمکم کن
فقط امید دارم به اینکه یه روزی دیگه تنها نباشم.....
حرفامو حتی اینجاهم نمیتونم بزنم....
خدایا خودت کمک کن...
این جور مشکلات و احساس تنهاییا تو زندگی اکثر آدما دیده میشه
شما سعی کن با همسرت بیشتر صحبت کنی بیشتر بهش توجه کنی مطمئنن اونم به شما بیشتر توجه میکنه. شما فقط منتظر توجه از طرف دیگران نباشید خودتونم باید برای از بین بردن این حس تنهایی یه کاری کنید با اطرافیانتون بیشتر در تعامل باشید.
ان شاء الله که مشکلاتتون زودتر حل میشه امیدتون از دست ندید تلاش کنید و به خدا توکل کنید
همسرشون نبوده عشقشون بوده
خانومم = خانوم هم
رفتم که ترک کنم
چون اینجا احساس میکردم دارم تکراری میشم
چون اینجا دیگه همون حس اولا رو نداشتم
چون اینجا فقط افتاده بودم دنبال کسب اعتبار!
چون اینجا فقط میخواستم منم منم کنم
چون اینجا دیگه بدرد من نمیخورد
چون اینجا هیچ راه حلی جلو پام گذاشته نشد
چون اینجا ...
رفتم تا از شر این غرور کاذب که ممد68 طعم 100 روز پاکی رو چشیده از سرم بیوفته
رفتم ولی نتونستم دووم بیارم چون اینجا که بودم تمام تلاشم رو میکردم که پاک بمونم
الان برگشتم ولی دیگه اعتبار نمیخوام دیگه نمیخوام برم ببینم برترین ارسال کننده هفته یا ماه شدم یانه!
(ممکنه بگید این دیوونس که این چیزا براش مهم بوده ولی واقعا آخریا دچار این مشکلات شده بودم!)
الان فقط دنبال پاکیم
ولی اینبار راه حل میخوام
اینبار از بچه های پاک کانون کمک میخوام
بگید چکار کنم که نرم تو این سایتای مزخرف
هرچند همین الان اگه تو خونه تنها بودم سریع فیلتر شکن رو روشن میکردم و ...
نمیدونم چکار کنم که لذت تماشای فیلم پورن از سرم بیافته
بیشتر شماها فیلم دیدید و باهاش خ.ا کردید و لذت بردید، چکار کردید که از سرتون افتاده؟
من مشکل اصلیم دیدن فیلمه نه خ.ا چون بی دلیل خ.ا نمیکنم
منتظر راه حلم.
من ممد 68 معتاد به فیلم و خ.ا هستم
من ممد 68 بی نماز هستم
من ممد 68 به قول یکی دودی هستم(سیگار میکشم)
در کل ادم علیه سلامی نیستم ولی دوست دارم که خوب بشم
کمکم کنید.
(لطفا از اینکه خودم رو تخریب کردم سو استفاده نکنید فقط منتظر راه حل هستم لطف کنید جواب دیگه ای بهم ندید ممنون)
تالار تجربیات ترک رو از ب بسم الله بخونید
درد دل
خدایا
تویی قادر تویی والا تو این جاده رهنمایم ده
زین بار سنگین زین احساس مبهم رهایم ده
منم خسته منم تنها تو این بارون پناهم ده
تو این وضع و اوضاع این وسواس لعنتی چی بود دیگه؟!
من حتی حوصله خودمو هم ندارم حالا باید با وسواس لعنتیم هم کنار بیام
دیگه واقعا نمیدونم باید چکار کنم حالم بشدت بده هر چی راه بودو امتحان کردم اما فایده ای نداشت
من هرکاری که لازمه رو انجام دادم همه محرک هارو دور کردم اما یک دفعه یک محرک خارجی وارد میشه و همه چیزو بهم میریزه
ای خداااااااااااااا من چکار کنم دیگه.
حوا حوا دلم از دستت خونه
چقد احمقی تو دختر .چرا دوباره میری تلگرام میشینی پیاماشو میخونی چرا هنوز میری اینستاشو چک میکنی هان؟ بابا همه چی تموم شد
سه ماهه که همه چی تموم شده کی میخواد آب قوره گرفتنای نصف شبت تموم شه چرا حال خوب خودت خراب میکنی
تو الان باید خواب باشی که فردا پاشی درس بخونی نه مثه احمقا با چهار تا خاطره بشینی زار بزنی
آدم شو کی میخوای سر عقل بیای بابا تموم شد حتی الان با یکی دیگه هست
دیگه زندگی و راه شما از هم جدا شد دیگه یادشم به تو نیس تو هم فراموش کن خودتم راضی بودی همه چی تموم شه مگه نه؟خسته شده بودی یادته؟ دیگه بس کن .
بچسب به زندگی جدیدت حق نداری بری اینستا و تلگرام
حق نداری
خودم متوجه شده بودم که دیگه ابزارهای مبارزم کند شدن و زامبی ها رو میدیدم که دارن نزدیک و نزدیک تر میشن و شب بود و ترسیدم و همون شمشیر اسباب بازی هم از دستم افتاد و تسخیر شدم.
هفتاد روزی گذشته بود ولی انگار نه انگار. همه چیز مثل قبل بود. حتی ناراحت نشده بودم از این که از یه تصمیم برگشتم.
تسلیم شدم. پا به پای زامبی ها، زامبی شدم و نمیدونستم آیا اصلا دوست دارم دوباره آدم شم یا نه.
بدون هیچ ترجیح خاصی، هر سایتی که هفتاد روز بود باز نکرده بودم رو باز کردم و هر آن چه چشمام رو از دیدنش منع کرده بودم رو دیدم. چاقویی رو که رو گلوم گذاشته بودن، از دستشون گرفتم و خودم با فشار دست خودم، گلوم رو بریدم.
مهمونی تموم شد. دیگه نه زامبی ای دور و برم بود، نه هیچ چیزی مونده بود که خواسته باشم ببینم و ندیده باشم.
من موندم و خاطره ی یک شرایط ناپایدار روانی که به طور آشکاری با شخصیتم ناهمخوان بود. که این ناهمخوانی شرمنده ام میکرد. که این شرمندگی راهی به جز «برگشت» برام باقی نمیگذاشت.
حورا هستم. از صفر.