(1391 آبان 5، 22:19)be yade hagh نوشته است: [ -> ]دلم غصه داره...
دلم بی قراره...
نه رویا قشنگه...
نه شب ...
دلم غصه داره...
دلم بی قراره...
دلم خونه!!! فقط همین!
ای کاش الان میتونستم دستات رو تو دستام بگیرم زل بزنم تو چشات سرم رو بزارم رو شونه ات و فقط گریه کنم و حرف بزنم شاید اینطوری هم تو آروم میشدی و هم من ول بیا هر شب یک ساعتی که هیچکی بیدار نیست پاشو و فقط با خودش حرف بزن اگه حرف زدنت نمیاد سرت و بذار رو پاهات اگه نشد بشین و ب اونچه فکر میکنی بیشتر فکر کن هر چه تو دلته ب زبون بیار امیدوارم اروم بشی آغوش خدا گرمتره و دستاش با محبت تر
ای خدا
چه بدبختم من.
یعنی دیگه فک کنم جز قتل و غارت و دزدیو این حرفا
هیچ گناهی نمونده انجام نداده باشم.
یعنی دارم خودمو از همه طرف تخریب میکنم.
از طرفی درسا فشار میارن اخه امسال کنکور دارم
از طرفی مشکلات شدید شخصیم
از طرفی دوستام و خانواده
خلاصه هر کی از یه طرف داره به ما فشار میاره
منم تحمل اینا رو ندارم به خاطر همین میرم یه گناه بد میکنم ولی به خودش قسم ده بار بهش گفتم خدایا غلط کردم.......ولی مگه دستمو میگیره
لا قل یه کمکم نمیکنه.
سلام احساس میکنم کمکم دارم افسرده میشم کلا بخش تفریح از زندگی ما حذف شده خودمونو بکشیم هیجان بدیم ماهی یکبار بریم شبگردی اونم چی ساعت12به بعد میریم خیابونا رو متر میکنیم کم نشده باشن
هیچ ارتباطی با دنیای بیرونم ندارم فقط جدیدا که میرم دانشگاه همین روابط فامیلی هم ماشالله ریخته به هم پدرم هم که فقط شب ها میاد خونه یه چی میخوره میگیره میخوابه بعد دوباره صبح میره سر کار مامانم که اصلا اهل تفریح مفریح نیست مثلا دیروز عید بود گفتم مامان من بیا بریم بیرون هوایی عوض کنیم این هوای اهوازم خوب بهونه ایی هست گفت کجا بریم هوا گرد و خاکه منم
دیگه هیچی نگفتم
[quote='َAlex' pid='206873' dateline='1351286812']
[quote]
من به دلیل مشغله ی زیادی که دارم ، یه همچین وضعی دارم . نمیتونم زیاد این ور و اون ور برم برا خودم بچرخم ( هرچند روزانه باید هزار جا برم ولی برای خودم و به حال خودم نیستم )
خب دیدم این جوری که نمیشه . یه عالمه جک و جونور خونگی رو گرفتم که نگه دارم . از انواع پرندگان گرفته تا انواع ماهی های خاص ، و هر چی که بگین . جدیدا دارم میرم یه خرگوش هم بگیرم .
خب ، این یه راه خوبیه . نیست ؟ همین که میبینم یه حیوان دوست داشتنی منتظرمه بیام خونه بهش غذا بدم و باهاش بازی کنم ، برام بسه .
همین پیشنهاد رو برا شمام دارم . شما که جوجو نگه میدارین ، یه چند تا چیز دیگه هم بگیرین نگه داری کنید .
[/quote]
آخ گفتین یکیشون الان دستمه داره میمیره
درسته نگهداری حییون خوبه اما من بیشتر به این نیاز دارم که برم بیرون حال و هوام عوض شه وقتی همش تو خونه باشم دوباره افکار مزاحم میاد سراغم باز تکرار و باز تکرار یه دنیای تکراری الان که خوبم بعضی روزا احساس میکنم الانه که از فکر دیوونه بشم
شاید خنده دار به نظر برسه اما یه بار از بس فکر و خیال کردم راجع به این دنیا و آخرت(من خیلی افکار ماورایی میکنم) و... سرگیجه گرفتم مادرم منو برد دکتر البته برای سرگیجه ها نه مشاورو... دکتره گفت آخه تو مگه چندسالته به این چیزافکر نکن ما که عمری گذروندیم باید به این چیزافکر کنیم ولی بیخیالیم بم گفت خودتو مشغول کن با سرگرمیایی که دوست داری تفریح کن آهنگ گوش بده برو بیرون تفریح کن بد بخت چه میدونست نهایت تفریح من درسه!فکر کنم اگر اینترنتم نبود کلا نمیدونستم تو چه سالی زندگی میکنم
(1391 آبان 6، 0:40)یک مشت خاک نوشته است: [ -> ]سلام احساس میکنم کمکم دارم افسرده میشم کلا بخش تفریح از زندگی ما حذف شده خودمونو بکشیم هیجان بدیم ماهی یکبار بریم شبگردی اونم چی ساعت12به بعد میریم خیابونا رو متر میکنیم کم نشده باشن
هیچ ارتباطی با دنیای بیرونم ندارم فقط جدیدا که میرم دانشگاه همین روابط فامیلی هم ماشالله ریخته به هم پدرم هم که فقط شب ها میاد خونه یه چی میخوره میگیره میخوابه بعد دوباره صبح میره سر کار مامانم که اصلا اهل تفریح مفریح نیست مثلا دیروز عید بود گفتم مامان من بیا بریم بیرون هوایی عوض کنیم این هوای اهوازم خوب بهونه ایی هست گفت کجا بریم هوا گرد و خاکه منم
دیگه هیچی نگفتم
یک مشت خاک جون
تفریح که فقط به بیرون رفتن نیست
منم خیلی کم بیرون میرم و کلا وقتشو ندارم
ولی تو خونه کاری رو که بهش علاقه دارم انجام میدم
مثلا آشپزی.... هر چند وقت یه بار یه غذای جدید از نت یاد میگیرم و درست میکنم
کتاب مورد علاقمو می خونم
به دوستام زنگ میزنم
فیلم یا برنامه میبینم
آهنگ گوش میدم
درس می خونم
کانون میام ، تو تاپیک های مختلف پست میزنم ، سعی میکنم با بچه ها در ارتباط باشم
خلاصه هر کاری که هم سرگرمم کنه ، هم ازش لذت ببرم...
[/quote]
یک مشت خاک جون
تفریح که فقط به بیرون رفتن نیست
منم خیلی کم بیرون میرم و کلا وقتشو ندارم
ولی تو خونه کاری رو که بهش علاقه دارم انجام میدم
مثلا آشپزی.... هر چند وقت یه بار یه غذای جدید از نت یاد میگیرم و درست میکنم
کتاب مورد علاقمو می خونم
به دوستام زنگ میزنم
فیلم یا برنامه میبینم
آهنگ گوش میدم
درس می خونم
کانون میام ، تو تاپیک های مختلف پست میزنم ، سعی میکنم با بچه ها در ارتباط باشم
خلاصه هر کاری که هم سرگرمم کنه ، هم ازش لذت ببرم...
[/quote
آشپزی دوس ندارم
کتاب غیر درسی وقتشو ندارم
فیلم هم به نظرم بلانسبت چیز کاملا مذخرفیه(غیر از فیلم های که واقعا محشرند و فیلم ها ی مستند علمی)
اهنگو ولی دوس دارم گوش میدم
درسم مشالله خو پشت قبالمونه انگار ولکنمون نیست
کانونم خوب عاشقشم و تنها دلیل اومدنم تو نته
میدونم اینارو به عنوام مثال گفتی ولی من کلا عاریه ایی زنده م
(1391 آبان 6، 1:19)َAlex نوشته است: [ -> ]
خب یه راه حل . منتهی قبلش بریم در مورد جوجوی شما ، چرا داره میمیره ؟ چش شده ؟ بگین شاید بتونم کمکی کنم . ( البته با پی ام بگین چون این جا UP فرض میشه )
خب شما برین با مادرتون رک و رو راست صحبت کنید و بگین که به تفرح و گردش نیاز دارین . اگه منطقی و با احترام صحبت کنین مطمئنم انشاالله نتیجه میده .
مادرم خود خوب میدونه خوب خودش منو برده بود دکتر اما الان فکر میکنه که دیگه مشکلی ندارم و من هم اصلا چیزی بهش نمیگم چون خودش به اندازه کافی مشغله فکریش زیاده و کلی قرص میخوره
جدیدا هم خیلی زود رنج شده نمیشه بهش حرفی زد نمی خوام به مشکلات والدینم اضافه کنم
یه چی بگم بخندیم مامانم منو خیلی دوس داره حتی فکر میکنم بیشتر از بقیه خواهر و برادرام اما منو وتوانایی های منو به اندازه هیچکدومشون قبول نداره اگر بخوام کاری رو به تنهایی انجام بدنم ده بار ازم میپرسه تو تو یعنی میتونی گاهی احساس میکنم این رفتا خوبم باهاشونه که فکر میکنن از روی سادگیمه و نتونستن مخالفت کردن باهاشونه اما هیچکدوم از اعضایی خونوادم شخصیت اصلی منو نمیشناسه
[/quote
آشپزی دوس ندارم
کتاب غیر درسی وقتشو ندارم
فیلم هم به نظرم بلانسبت چیز کاملا مذخرفیه(غیر از فیلم های که واقعا محشرند و فیلم ها ی مستند علمی)
اهنگو ولی دوس دارم گوش میدم
درسم مشالله خو پشت قبالمونه انگار ولکنمون نیست
کانونم خوب عاشقشم و تنها دلیل اومدنم تو نته
میدونم اینارو به عنوام مثال گفتی ولی من کلا عاریه ایی زنده م
[/quote]
سلام خانوم یک مشت خاک
شاید من برای جواب دادن مناسب نباشم چون خودم هم به شدت درگیر این مسئله هستم
ولی
در برخی موارد خود آدم باید شادی آفرین باشه.
بعدشم به نظر من یکم روابط عمومی تونم گسترش بدید بد نیست و با دوستاتون باشید بهتر از تو خونه بودنه
ببخشید
موفق باشید
[quote='رند' pid='206886' dateline='1351289562']
سلام خانوم یک مشت خاک
شاید من برای جواب دادن مناسب نباشم چون خودم هم به شدت درگیر این مسئله هستم
ولی
در برخی موارد خود آدم باید شادی آفرین باشه.
بعدشم به نظر من یکم روابط عمومی تونم گسترش بدید بد نیست و با دوستاتون باشید بهتر از تو خونه بودنه
ببخشید
موفق باشید
[/quote]
سلام داداش گلم
من زیاد به دوستی دل نمیبندم
هر کی درگیر خودشه مخصوصن دوستای زمان تحصیل فقط به درد جزوه گرفتن و جزوه دادن میخورن همین
ممنون
[quote='َAlex' pid='206889' dateline='1351290045']
[quote]
اوه شما مادر منو نمیشناسین که اینو میگین کافی بهش بگم پشه منو نیش زده تا دیگه یه لحظه هم نشینه
چرا یه داداش دارم داداش گلم از من 5سال کوچیکتره یکی باید مواظبه اون باشهماشالله نیستم که خیلی با من سازگاره
هیییییییییییییی داداش دلت خوشه!!!!!!!!!!!!!!!!!
آخ آخ آخ یعنی گولش بزنم (خیلی کار بدیه
) من دلم نمیاد به خاطر چیزی که میخوام با کسی خوب بشم یعنی یه مقدار کار ضایعی بید
.
تا حالا یه بارم همچین اتفاقی نیوفتاده من با داداشم برم بیرون آها چرا یه بار رفتم کافی نت با دادشی اون از اون از سمت راست خیابون رفت من از سمت چب
میگه بدم میاد باهاتون راه برم
اوف میاد بیرون اونقدر خودشو میگیره بهش میگم تو بزرگتر بشی میخوایی چیکار کنی آقا واسش افت کلاس داره با ما را بره
ولی همچین غیرتیه از الان که نگو...
شاید این پیشنهاد اثر کرد به امتحانش می ارزه-ممنون
ولی آدم خیال پردازی مث من یه دنیا میخواد دربست واسه خودش تا با خیال راحت همشو بگرده آه خدابیامرزه آرزوهای کودکی رو...!
سبزه زاری میخواهم بلند
دشتی وسیع
دو پای آهنین
و با صدای آهنگین
من
تنها
دویدن...!
نقل قول: سلام
قسمت اول رو تکذیب می کنم
یعنی همیشه اینطوری نیست
خانومها محبت طرف مقابلشون رو می پذیرند...
در مورد دومی (خط دوم به بعد) رو قبول دارم
به همه خانومها میگم
با مردا ب هیچ وجه اعتماد نکنید
بدون استثنا
همه رو به یک چشم ببنید
موجوداتی غیرقابل اعتماد
تا پسری ازتون خواستگاری نکرده به طور رسمی به هیچ وجه بهش اعتماد نکنید و محبتش رو نپذیرید
نمی دونم
فکر کنم اگه بشه روش بحث کرد تو تالار مربوطه فکر کنم نتیجه خوبی ببینیم
دوست دارم واقعا آقایون تو این بحث صادقانه جواب بدند
ساحل خانوم حرف شمارو تایید میکنم
شما گفتید تا پسری خواستگاری رسمی نکرده بهش اعتماد نکنید و محبت
من میگم تا بله توی سفره عقد رو نشنیدید محبت نکنید
خودم پسرم جنس خودمو بهتر میشناسم
همه رو نمیشه به یک چشم دید , خوب و بد توی هر قشری هست اما برای سالم به مقصد رسیدن باید روش شمارو پیش گرفت و همه رو به یک چشم ببینن
ممنونم ازتون بابت تلنگرتون
آنشرلي هم نشديم يکي بياد ازمون بپرسه ......... آنه ! تکرار غريبانه روزهايت چگونه گذشت؟ :(
ولي اين تفكر خانم ساحل يكم بي انصافي همراهشه
نميدونم ، ولي شايد ايشون تجربه بدي تو اين زمينه داشتن كه تا اين حد بد بينن به پسرا
خوب منم يه كوچولو تجربه بدي داشتم ، سال دوم دانشگاه بود فكر كنم :((
نتيجه اش چي بود ، بد بين شدن به همه ي خانوما ، ريختن همه چي تو خودم و داغون شدن
بقول داش آكُل : وقتي يه مرد غم داره ، يه كوه درد داره
و تكرار هميشگي اين جمله با خودم كه : آرزوي داشتنشون زيباتر از داشتنشونه ...
اين ها گذشت بالاخره ... و الانم كه سنم يه كوچولو داره بالاتره ميره و تجربه ام داره بيشتر ميشه تفكراتم تغيير كرده
واقعيت همينه ...
واقعيت اينه كه بقول علي رضا همه جا خوب و بد هست ...
رجوع شود به شخصيت مهران مديري تو فيلم "هميشه پاي يك زن درميان است " ...