سلام
میلاد
از خانوادت و مشکلاتی که برات پیش اومده چیز زیادی نمیدونم مگر چیزایی که خودت گفتی
توی فامیلای نزدیکمون (واقعا نزدیک)
یکی بود خیلی خوش قیافه بود و خوش قد و قامت رفیق باز بود اهل درس نبود نماز و این ها که پیشکشش
باشگاه و این ها میرفت هیکل دو برابر من (یکی از کشتی گیر هایی که چند سال پیش تو تیم ملی کشتی میگرفت حریف تمرینی این بود) اونموقع من خیلی کوچیک بودم اون همسن و سال تو بود شاید یکی دوسالم کمتر
دختر داییشو هم دوست داشت یعنی همدیگه رو میخواستن
زد تو کار خلاف پدرش (پدرش ادم خوبی بودو زحمت کش) حرف زد باهاش داییش حرف زد (اونموقع ها قابل کنترل بود) اما زد تو جاده خاکی
رفت توکار خروس بازی و جنگشون بعدش مشروبات الکلی خرید و فروش میکرد
پدرش نمیتونست جلوش وایسته باهاش حرف زد که آبرو منو نبر من چندین سال تو این شهر با زحمت جون کندمو کار کردم بیا برو تو خونه هر غلطی میکنی
تو خونه دیگه مشروب میساخت و ع.ر.ق و ازین کوفتیا
آبروی اون خانواده رو برده بود و تحت تقیب پلیش بود که پدرش و خانواده اش فرستادنش ی شهر دیگه ور دست داداشش
یکم اونجا پیشش کار کرد آب ها که از اساب افتاد خانوادشم مجبور شدن برن همون شهر که فرزنداشون اونجا بودن شهر غریب
تو اون شهر باز دوباره شروع کرد با کلی رفیق آشنا شده بود بیچاره مادره تا 3 نصف شب بیدار میموند و نگران پسرش
هر شب مست و پاتیل میومد خونه شون و با پدره دعوا میکرد
زد تو کار مواد مخدر مصرف میکرد خرید و فروش هم میکرد
دیگه شده بود لات محله لقب داشت برا خودش
تا اینکه زندان رفت به مدت دو سال که مثلا ادم شده بود و بهش عفو خورد و زودتر از موعد آزاد شد
اما این آخر راهش نبود از زندان که اومد دوباره شروع کرد اما یکم سبک تر دیگه زده بود فقط تو کار مصرف مواد
تریاک و حشیش و...
اخلاقش غیر قابل تحمل شده بود دقیقا پاچه گیری میکرد
تا اینکه خبر رسید پدرش مریضه و داره میمیره پدره گفت اونو بگید بیاد منو ببینه که ی مرگی هم هست ی روز میاد سراغش
پدررو رو دیده بود اون پدری که هیبتی داشت برا خودش داشت جون میداد
تا مدت ها شکه شده بود و پدرش مرد
یکم آدم شد
با بدبختی تمام (واقعا بدبختی تمام حشیشو ترک کرد)
نزدیک یک ماه زجر کشید
و خانواده هم
اما همچنان عصبی بود
زن میخواست بگیره
اما نه کاری داشت نه مدرکی و نه سابقه خوبی
چندین و چند جا خواستگاری رفت اما اسمش بد در رفته بود
چندین بار با خانواده دعوا افتاد و حتی رو مادرشم دست بلند کرد
رفته رفته سیگارو هم کنار گذاشت یکم بر و رو گرفت
اما بازم کسی حاضر نمیشد دخترشو به این بده
داداشش آوردش کنار خودش دوباره سرکار
بعد از 7 سال از ترکش و توبه اش
تازه این روزا دارن میرن براش خواستگاری اونم ی شهر دیگه اما نه شغل درست درمون داره نه درآمد مناسبی
فقط باید خدا لطفشو شامل حالش کنه
من نه میگم سمتش برو نه میگم نرو با گفتن من شاید بدتر لج کنی با خودت
اما این مسیر آخرش اینه ( تازه این خوبشه یعنی داره خوب تموم میشه )
بزرگی گفتن قبل ازاینکه کاری رو بکنی خوب به نتیجه اون کار اون مسیر آخرش فکر کن اگه خیر بود برو اگه شر بود نرو که جز بدبختی چیزی نیست
مراقب خودت باش