فکر میکنم تقصیر خودمه جوری رفتار کردم با بقیه که فکر میکنن اجازه اینو دارن راجع به مسائلی که مربوط به منه و بهشون ربطی نداره نظر بدن و دخالتایی که کنن که نه تنها کمکی نمیکنه بلکه اذیت کننده هم هستش
زندگی هرکس اولین نفر به خودش مربوطه نه دیگران ولی نمیدونم چرا اینو بقیه درک نمیکنن
حتی ناراحتم میشن وقتی میگی لطفا بزار خودم دربارش تصمیم بگیرم
باشه از سر دلسوزیه ولی نباید دلسوزیتون باعث اذیت من بشه
باید یکم روابطم با بقیه حساب شده باشه از این به بعد
تا حد ممکن سعی میکردم قبلا تو موضوعات شخصی دیگران دخالتی نکنم اگه ازم نظر و مشورت خواستن در صورت داشتن اطلاعات کافی، نظرمو بگم
موضوع دوم که داره آزارم میده اینکه آدمایی نزدیکم که باهاشون ارتباط دارم کوچیکترین حرفی که بهشون میزنمو به بقیه انتقال میدن
خب فکر میکردم تقصیر خودمه که تاکید نمیکنم که نگو فلان حرفی که دارم بهت میزنم و خب دیروز گفتم شاید وقتی بگم دوست ندارم درباره اتفاقاتی که بینمون میفته و حرفایی که بهت میزنم به بقیه بگی
اما بازم طرف مقابل گوش نداد و یا گفتن حرفای من به بقیه و انتقال نامناسبش باعث دلخوری شد
واقعا یکی از بدترین چیزایی که آزارم میده رازدار نبودنه
این باعث میشه تا مدت های طولانی یا شاید برای همیشه نتونم به طرف مقابلم هیچ اعتمادی داشته باشم و ازش کمک بخوام و مجبور به نگهداشتن حرفام تا ابد تو دلم باشم
این چند روزه کلی حرف دارم که به هیچ کس نمیتونم بزنم و تاپیک درد دل تنها راهه
ادمای اطرافمو دوست دارم اما تازگیا نمیدونم چرا میل به دوری ازشونو دارم
شاید چون فکر میکنم تعامل کمتر باعث میشه اعصاب خودم راحت تر باشه
مورد بعدی اینکه طرف مقابل عقایدت رو میپرسه درباره فلان موضوع و وقتی میگی کلی بارت میکنه
خب بزرگوار مگه من باید عقیدم حتما با تو موافق باشه منم یه انسان مستقلم با عقایدی که فکر میکنم درسته اگه فکر میکنی عقایدم عقلانی نیست خب استدلال و دلایلتو بگو تا استفاده کنم چرا فقط بلدی داد بزنی
اروم نمیشه حرف زد؟ مثلا وقتی داد بزنی منطقی تره حرفت؟ یا فکر میکنی چی؟
منطقشم اینه چون من تجربه فلان سال زندگی رو دارم پس حرفم درسته
خب درست با تجربه بودن خوبه اما هر تجربه ای ممکنه درست کسبش نکرده باشی مثل اینکه به یه نفر بگیم چون من این رشته رو رفتم و کار ندارم پس کلا کار تو این رشته نیست و بری بدبخت میشی
خب مسلمون شاید شرایط تو با من فرق داره شاید اصلا من علاقه مهم تر بازارکار برام بشه شاید تو قسمتت اینه یه شغل دیگه ای داشته باشی که مربوط و به رشتت نیست و کلی مثالای دیگه
مورد بعدی کشتن اعتماد به نفس تو آدماس، چرا باید همش به یه نفر بگیم تو فلان کارو نمیتونی؟ یا تو استعدادشو نداری؟ یا چقد دیر میفهمی این که چیز اسونیه ، برای یادگرفتن یه مورد تو کوچیک تو زندگیم جوری طرف مقابل اعتماد به نفسمو از بین برد که فکر میکردم تا اخر عمرم نمیتونم
اما وقتی همراه یکی دیگه امتحانش کردم و اون ادم کلا نه اعتماد به نفس میداد نه حداقلش این بود که هیچی نمیگفت ، دیدم چقد میتونم
و اون آدمه که باعث میشه دست و پامو گم کنم و از خودم خجالت بکشم که نمیتونم و استعداد هیچ کاری رو ندارم و اینا
حتی فرصت خوشحال بودن برای قبول شدن تو کنکور به دلم موند
من رشته ای دوسش داشتم قبول شدم اما حتی یه ساعتم نشد براش خوشحالی کنم چرا؟ چون بقیه دوسش نداشتن
و همون موقعی که بهشون گفتم و انتظار داشتم تو خوشحالیم سهیم باشن باعث شدن حالم بد بشه
حس میکردم بعد کنکور ادم شادتری میشم و حالم خوب میشه درستم فکر میکردم دغدغه ها کمتر شده اما یه سری آدما نمیدونم چرا میخوان مانع حال خوبت بشن
طرف خودش وسواس فکری و عملی و استرس وحشتناک و بدبینی داره به زور میخواد به من منتقلش کنه به این نتیجه رسیدم شاید مشکلات روانی انتقالشون به اطرافیان بیشتر از مشکلات جسمی و بیماری های واگیر دار باشه
دقیقا هم این طرف هر اتفاق بدی که همش بهشون فکر میکنه و نگرانشونه براش میفته و مثلا به قول خودش میخواد از قبل فکر کنه بهش که غافل گیر نشه یعنی به یه چیزایی فکر میکنه که احتمال وقوعش صفره
ولی انقد خودش و بقیه هم درگیر میکنه و دقیقا هم میفته این اتفاق
و منم دارم مثل خودش میشم یا استرس وحشتناکی داره جوریه که هرجا میخواد بره تا صبح خوابش نمیبره و همش دائم به این فکر میکنه اگه فردا اینجوری بشه چی ؟ اونجوری بشه چی
و دقیقا منم همینجوری مثل خودش شدم
و فقط کافیه هر حرفی بهش بزنی از توش چیزی میکشه بیرون که علیه خودت استفاده کنه
بزرگوار چرا اینجوری میکنی با خودت و بقیه بسه دیگه
من از اول ادم ارومی بودم و استرسم به میزان طبیعی بود
فقط کافیه که بگی که به روانشناس باید مراجعه کنی برای این مشکلاتت جنگ جهانی بعدی رو راه میندازه
هرچی در مقابلش صبوری به خرج میدم هی هیچی نمیگم ول کن نیست که
خدانکنه یه اشتباهی سر بزنه ازت روبروی این ادم دیگه مگه بیخیال سرزنشت میشه تا صدسال به روت میاره که یادته فلان روز که این اتفاق افتاد چه اشتباهی کردی؟ اونوقت اشتباهای خودشو به اسمشو تجربه میزاره ، خب فقط من حق اشتباه ندارم ؟
ویژگی های خوبم داره ها ولی نمیدونم چرا خودشم داره تلاش میکنه که ویژگی های بدش به چشم ادم بیاد
از میزان حرف های نزده دارم نمیتونم