(1388 آبان 13، 23:02)deadbody نوشته است: [ -> ]حالا که حرفام به دلت نشست ، حالا که با یاد خدا به آرامش یافتی ، ازت یه خواهش دارم که از خدا بخوای اون چیزی که تو نظرمه رو بهم بده و همه ی بچه های کانون رو از این مصیبت رها کنه
ممنون
چی شده تایرد خانوم(پارمیدا خانوم دیگه درست میگم؟؟؟)
اگه قابل باشم و دعاهام بره بالا چشم حتما دعا می کنم ...
ممنونم ازت که این قدر محبت داری
من حالم خیلی بهتر شده ولی خب به این زودی که آروم آروم نمیشم
اما واقعا ممنونم به تو میگن یه دوست واقعی که آدمو یاد خدا میندازی
مرسی
از همتون ممنونم که مدام خدا ر بهم یادآوری می کنین
خیلی گلین به خدا
(1388 آبان 13، 23:16)رز زرد نوشته است: [ -> ]سلام بچه ها
من دوباره اومدم ! بچه ها كسي از همكار من خبري نداره ؟؟؟؟
ليلي خانم رو مي گم ؟ كجاست ؟ دلم حسابي براش تنگيده !
عجب / ليلي خانم اينجوري نبود / بي خبر بزاره بره ه ه ه ه ! يعني كجاست ؟؟
انشاالله هر جا هست سلامت و پيروز باشه !!
رراست می گیا
لیلی جونم کوشی؟
امشب یا فردا بهتون خبر میم که کجاست
آره هورا خانوم اگه ازش تونستی خبری گیر بیاری خیلی خوشحال میشم واقعا نگرانشم!
حالش خوبه؟
الان داره چی کار میکنه که نمیتونه بیاد کانون؟
فردا انشاالله ازش خبر میارم
بچه ها خوبه من گفتم دلم برا ليلي خانم تنگ شده ها !
حالا همه دلشون تنگ شد
بابا يه بارم كه شده از خودتون ابتكار به خرج بدين !
نه خب داداش رز شما گفتی ما هم یادش افتادیم که کجاست این دختر خوب!!!
من خیلی وقت پیش به یادش بودم حتی ازش نیمچه خبری هم گرفتم اما خب خبری نشد ازش و منم پیگیر نشدم !
الآن که یادآوری کردی واجب شد پیگیری کنم
به نام خدا
سلام
آه ای امید دل رنج دیده ام
بی تو بسان نهنگ می شود دلم
در بی کرانه ی دریای بی کسی
مشتاق ساحل نیرنگ می شود دلم
پهلو گرفته بر اندام جسم سرد
زنجیر ساقه ی این سنگ می شود دلم
در هفت رنگ خوش آهنگ آبرنگ
مشغول صد گناه
چه بدرنگ می شود دلم
این شعر رو همین حالا گفتم
از دوستا خواهش میکنم که این شعرو ادامه بدن هر کس یه چیزی اضافه کنه قافیش مهم نیست
خیلی خوشحال میشم اگه کسی از دوستا شعرمو اضافه کنه
منتظرم
دیگه میگم نه عزیز من شعر بلد نیستم وگرنه ادامش میدادم!
تایرد خانوم این که چیزی نیست!
اکثر اوقات پدر من میاد بالا سرم میبینه من تو کانون دارم پست میدم!
فکر کنم اسمه چند نفر از شماها رو بدونه!
آخه چند وقت پیش همه ی اهل خانواده با هم نشسته بودیم داشتیم تلوزیون تماشا میکردیم یه دفعه بابام گفت مهدی از بچه های کانون چه خبر!
منو بگی اینجوری
آخه من اگه بیام نت فقط کانونو باز میکنم!
گفتم هیچی سلام میرسونن!
دیگه ادامه نداد وگرنه میمردم از سکته!
حالا نمیدونم میدونه که برای چی اینجا جمع هستیم یا نه
(1388 آبان 14، 12:01)TIRED نوشته است: [ -> ] (1388 آبان 14، 11:46)mahdi_69 نوشته است: [ -> ]دیگه میگم نه عزیز من شعر بلد نیستم وگرنه ادامش میدادم!
تایرد خانوم این که چیزی نیست!
اکثر اوقات پدر من میاد بالا سرم میبینه من تو کانون دارم پست میدم!
فکر کنم اسمه چند نفر از شماها رو بدونه!
آخه چند وقت پیش همه ی اهل خانواده با هم نشسته بودیم داشتیم تلوزیون تماشا میکردیم یه دفعه بابام گفت مهدی از بچه های کانون چه خبر!
منو بگی اینجوری
آخه من اگه بیام نت فقط کانونو باز میکنم!
گفتم هیچی سلام میرسونن!
دیگه ادامه نداد وگرنه میمردم از سکته!
حالا نمیدونم میدونه که برای چی اینجا جمع هستیم یا نه
من که هیچ وقت نمیتونم همچین ریسکی بکنم!نه برا بچه ها برا هدف تو کانون بودن اصلا دلم نمیخاد بفهمه!
اینم حرفیه!
ولی پدر من خیلی با حاله نمیدونم چی بگم با معرفته
اگه واقعا بهش بگم خود ارضا.. میکنم کمکم میکنه!
دعوام نمیکنه!
اگه واقعا بهش بگم اینجا چند نفر جمعن که دارن این کارو کنار میزارن!
از جونو دلش مایه میزاره برا این کار!
چون من موردایی برام پیش اومده و کمک هایی از پدرم خواستم که به دوستام میگفتم دهنشون وا میموند!
میگفتم eeeeeeeeee تو به پدرت همچین حرفی زدی؟
چه طوری روت شد در رابطه با این مشکلت باهاش حرف بزنی!
اونم کامل کمکم میکرد!
ولی دیگه خود ارضا.. رو روم نمیشه بهش بگم
من 6 ماهه ترک کردم دیگه همچین مشکلی ندارم که بخوام در رابطش باهاشون صحبت کنم اگر اینجا اومدنم ترک نکردم فقط برا اینه که دوباره نلغزم ویادم نره چه قدر سختی کشیدم تا به اینجا رسیدم!
اگه مشکل داشتید باهاشون صحبت میکردید؟؟
اگه ادامه پیدا میکرد شاید!خدارو شکر نکرد1
سلام،
ببخشید دیر به دیر میام پیشتون،
گرفتاریم دیگه، چه میشه کرد،
این دوسه روز هم که نبودم بخاطر این بود که مودم کامپیوتر سوخته بود،
خلاصه ببخشید،
خب چه خبرا؟