سیلام
منم
پارمیدا
دوباره برگشتم ببخشید کم پیدام امتحانای ترم تابستونیمو بدم بازم پستای اینجا یکی در میون مال پارمیدا میشه!
حالم خیلی خوبه دارم میترکم از شادی و خوشی
مدیرامونم خیلی دوست دارم
همتونو خیلی دوست دارم
دلم برا همتون تنگ شده بود از بس ماهید شماها
یه دست محکم به افتخار خودتون بزنید
اول سلام!
پارمیدا خانم خوش اومدی ، اما من نفهمیدم بالاخره شما کی هستی کی نیستی؟! اما هر جا هستی انشاالله شاد باشی!
امروز من با هزار بدبختی و مصیبت و سرعت پایین تونستم مقادیری کتاب رو به صورت فله ای
آپلود کنم! (بعدا همه رو با عکس و توضیحات ویرایش می کنم).
من دیروز 50 مگ کتاب رو تو نیم ساعت آپلود کردم اما امروز تو 2 ساعت و نیم تونستم اسمشونو تو کانون بنویسم . این سرور سایت دیگه شورش رو در آورده.
اما از اونجایی که من بیشتر تو زمینه کامپیوتر کتاب می خونم اونم زبان اصلی ، پس کتاب های زیادی ندارم که به درد اینجا بخوره ولی سعی می کنم زیاد بگردم و آپلود کنم . از شما هم می خوام که هر کتاب خوبی که دیدین بیاین و آپلود کنید. (بالاخره حداقل یه کتاب خوب که خوندین؟!)
از پیشنهاداتون هم ممنون (تنها خانم ، رز زرد ، مهدی ...) سعی می کنم انجامشون بدم.
فایر ما فله ایشم قبول داریم
خوب..
توجه توجه
اومدم خودم به خودم تبریک بگم که بابا..دم خودم گرم که رتبم شد 20
بله خوب چیه..
دوست دارم از خودم تشکرات سازنده به عمل بیارم..
دوست داری تو ام این کارو انجام بده
جان من یه دقیقه به رتبه هایی که بچه ها بهم دادن نگاه کنین
همش میگن چون خیلی میخنده..
اینم از فواید خندیدن..
یه نگاه به رتبه های بچه ها کردم..
همش میگن چون خیلی مهربونه
چون خیلی آقاس
چون خیلی خانمه
چون..
چون..
من که شاکرم
آدامس ندارین بهم بدین؟؟؟
دیگه اینکه
فایر و من میشناسم..هیچی نگین چون خودش بهتر از هر کسی میدونه چه باید بکنه
راستی....
به به مجتبی خان
چه عجب ما شما رو زیارت نمودیم
حالا وای وای وای پارمیدای من چطوره؟
این سلام و هر کی دید از طرف من بهش بگه..حوری رو یافتی ؟
راستی امروز بگین با کی چتیدم..
اگه گفتین
حدس بزنین
نه نمیگم..
تا بهم رتبه ندین جون شما نمیگم..
تـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــارک
خوبه خوبه خوبه خوب بود
به همتونم سلام رسوند
جاتون خالی چقدر باهاش پشت سر مهندس کچلیان صفحه گذاشتیم
راستی مهندسم خوبه
سلام به همه
خوبین؟
خوشین؟
من که حسابی استراحت کردم، گاهی خلوت کردن لازمه دیگه
امیدوارم همیشه شاد بوده باشین،
با اجازه دوستان
فایر جان، می دونی چرا خودکشی نادرسته؟ وقتی طرف مرد و رفت اون دنیا و حقایق رو دید، از این که این قدر راحت با مثلا صبر، توبه، خوش اخلاقی، هر چی، می تونسته به رحمت خدا پی ببره، و به عظمت ذات الهی پی ببره، ناراحت و شرمنده می شه. این که این ذات بالا، چه طور خودش رو تا حد من ناچیز پایین میاره و امید و زندگی رو در دل آدم روشن می کنه، خیلی حرف داره.
اگر مثلا تقدیر ما اینه که تا 70 سالگی زنده باشیم، تا 69 سالگی هم جای امید هست هنوز. بالاتر، تا آخرین دقایق زندگی.
امید مفهوم خیلی والایی هست. این لغت تو قرآن هم اومده. بهش رنگ بده، بهترین رنگ ایمانه
که کفر از
شرم یار من مسلمان وار می آید
خدایی که تو رو خلق کرده، ذات رحمت هست. ذات قدرت. ذات علم و روشنایی. بنابراین حق بندگی به جا بیاریم و به این خلقتش ارج بنهیم.
asena جان، به خانواده کانون ترک خوش آمدین. این درجه از محبت رو از مردم نخواین. نمی دونم چه طوریه، اما این درجه از محبت فقط تو دل خود آدم حس میشه، به هر چی ایمان و عقیده داری، از همون بخواه. اگر جواب گوت نیست، عقیده ات رو عوض کن. این قدر بگرد تا پیداش کنی. تنهایی هم ابزاریه که می تونی ازش استفاده کنی.
هر جا دلت آروم میشه و به آرامش می رسی، یعنی خبر خوب
اگر می بینی تنهایی سخته، این سختی رو قبول کن،
نابرده رنج گنج میسر نمی شود،
البته این تنهایی جدا از دوستی ای هست که بچه ها این جا تو سایت با هم داریم.
=============
بنی آدم اعضای یک پیکرند / که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار / دگر عضو ها را نباشد قرار
تو کز محنت دیگران بی غمی / نشاید که نامت نهند آدمی
با حس بخونین بابا،
سلام به بچه های گل کانون
این یه داستان واقعی و زیباست، گفتم اینجا بذارمش بهتره
قیمت معجزه ( داستانی بسیار زیبا و خواندنی )
وقتي سارا دخترک هشت ساله اي بود، شنيد که پدر ومادرش درباره برادر کوچکترش صحبت مي کنند. فهميد برادرش سخت بيمار است و آنها پولي براي مداواي او ندارند. پدر به تازگي کارش را از دست داده بود و نمي توانست هزينه جراحي پرخرج برادر را بپردازد. سارا شنيد که پدر آهسته به مادر گفت: فقط معجزه مي تواند پسرمان را نجات دهد.
سارا با ناراحتي به اتاق خوابش رفت و از زير تخت، قلک کوچکش را درآورد. قلک را شکست، سکه ها را روي تخت ريخت و آنها را شمرد، فقط 5 دلار.
بعد آهسته از در عقبي خانه خارج شد و چند کوچه بالاتر به داروخانه رفت. جلوي پيشخوان انتظار کشيد تا داروساز به او توجه کند ولي داروساز سرش شلوغ تر از آن بود که متوجه بچه اي هشت ساله شود. دخترک پاهايش را به هم مي زد و سرفه مي کرد، ولي داروساز توجهي نمي کرد، بالاخره حوصله سارا سر رفت و سکه ها را محکم روي شيشه پيشخوان ريخت.
داروساز جا خورد، رو به دخترک کرد و گفت: چه مي خواهي؟
دخترک جواب داد: برادرم خيلي مريض است، مي خواهم معجزه بخرم.
داروساز با تعجب پرسيد: ببخشيد؟!!
دختـرک توضيح داد: برادر کوچک من، داخل سـرش چيزي رفته و بابايم مي گويـد که فقط معجـزه مي تواند او را نجات دهد، من هم مي خواهم معجزه بخرم، قيمتش چقدر است؟
داروساز گفت: متاسفم دخترجان، ولي ما اينجا معجزه نمي فروشيم.
چشمان دخترک پر از اشک شد و گفت: شما را به خدا، او خيلي مريض است، بابايم پول ندارد تا معجزه بخرد اين هم تمام پول من است، من کجا مي توانم معجزه بخرم؟
مردي که گوشه ايستاده بود و لباس تميز و مرتبي داشت، از دخترک پرسيد: چقدر پول داري؟
دخترک پول ها را کف دستش ريخت و به مرد نشان داد. مرد لبخنـدي زد و گفت: آه چه جالب، فکـر مي کنم اين پول براي خريد معجزه برادرت کافي باشد!
بعد به آرامي دست او را گرفت و گفت: من مي خواهم برادر و والدينت را ببينم، فکر مي کنم معجزه برادرت پيش من باشد.
آن مرد ، دکتر آرمسترانگ فوق تخصص مغز و اعصاب در شيکاگو بود.
فرداي آن روز عمل جراحي روي مغز پسرک با موفقيت انجام شد و او از مرگ نجات يافت.
پس از جراحي، پدر نزد دکتـر رفت و گفت: از شما متشکـرم، نجات پسرم يک معجـزه واقعـي بود، مي خواهم بدانم بابت هزينه عمل جراحي چقدر بايد پرداخت کنم؟
دکتر لبخندي زد و گفت: فقط 5 دلار
ببین که اومده،
داداش
نیما
بی معرفت نمیگی ما دلمون واست تنگ میشه؟
همین جوری گذاشتی رفتی،
خوشحالم که دوباره میبینمت،
با اومدنت کانون جون تازه ای گرفته.
خیلی خوش اومدی داداش نیما
واقعا دلمون تنگ شده بود
خوب شد برگشتیا
امیدوارم دوباره نخوای بری
بمون پیش ما ...کانون بهت نیاز داره
خوشحالم دوباره می بینمت
(1388 مرداد 20، 15:04)firebird نوشته است: [ -> ]اول سلام!
پارمیدا خانم خوش اومدی ، اما من نفهمیدم بالاخره شما کی هستی کی نیستی؟! اما هر جا هستی انشاالله شاد باشی!
امروز من با هزار بدبختی و مصیبت و سرعت پایین تونستم مقادیری کتاب رو به صورت فله ای آپلود کنم! (بعدا همه رو با عکس و توضیحات ویرایش می کنم).
من دیروز 50 مگ کتاب رو تو نیم ساعت آپلود کردم اما امروز تو 2 ساعت و نیم تونستم اسمشونو تو کانون بنویسم . این سرور سایت دیگه شورش رو در آورده.
اما از اونجایی که من بیشتر تو زمینه کامپیوتر کتاب می خونم اونم زبان اصلی ، پس کتاب های زیادی ندارم که به درد اینجا بخوره ولی سعی می کنم زیاد بگردم و آپلود کنم . از شما هم می خوام که هر کتاب خوبی که دیدین بیاین و آپلود کنید. (بالاخره حداقل یه کتاب خوب که خوندین؟!)
از پیشنهاداتون هم ممنون (تنها خانم ، رز زرد ، مهدی ...) سعی می کنم انجامشون بدم.
سلام فایر جان
من همیشه هستم گاهی زیاد گاهی کم
ولی همیشه هستم این امتحانای لعنتی رو هم بدم میخام adsl بخرم دیگه مدام تو کانون پلاسم!با فلاسک چای!
سلام!
امروز خیلی خوشحالم !
اول به خاطر اینکه می بینم که هنوز هم شور و نشاط تو کانون هست!
اکثر کاربرا فعال هستند و همه به فکر هم و همه چیز خوب پیش میره (غیر از مسئله سرعت و پهنای باند که خوب اونم چاره ای جز تحمل نداریم!)
دوم به خاطر این که امروز منم تونستم چند دقیقه با تارک بچتم! (البته این برق زهر مار رفت و مارو نصفه کاره تو خماری گذاشت!)
این تن بمیره تو نمازاتون و دعای عهد و هر کار خوبی که می کنین دعا کنید مشکلات تارک هم زودتر حل بشه و بر گرده!
برای مسئله سومی هم ، هم خیلی خوشحالم هم ناراحت ، خوشحال به خاطر اینکه جمعه می خوام برم مشهد پابوس امام رضا ؛ نمی دونین چقدر خوشحالم دارم بال در میارم! ؛
و کمی هم ناراحت چون تقریبا یه هفته مجبورم از کانون دور باشم!
من اونجا دعاتون می کنم ، شما هم منو دعا کنید که جمعه هفته بعد که بر می گردم بتونم با افتخار سرم رو بالا بگیرم!
ضمنا این رو هم بگم که هنوز من فقط سه راند رو اونم با اختلاف خیلی کم به شیطان باختم و جنگ هنوز ادامه داره منم خیال تصمیم شدن ندارم!
[/quote]حالا وای وای وای پارمیدای من چطوره؟
[quote]قربونت برم بی نام خونم عالیم از این بهتر نمیشم توپه توپ!
وای خیلی خوشحال شدم نیما اومد روز تولدم داشتم باهاش میچتیدم !ناگهان آف شدم!بی خبر!
ببخش نیما خان شما نمطق کانون مایی تو کانون نیستی فلسفه ی خون کانون میاد پایین!
به به تارکم که پیدا شد!
چه شود!
به به میبینم که همه خوشحالن و خندون
خوب مادر جون انشاا... که همیشه شاد باشین
ورود نیما جان جانم به شدت هر چه تمام تر تبریکات میگم
به قوانین جدیدی که در ایمل براتون ارسال شد توجهات لازم رو داشته باشین
دیگه..
دنیا دیگه مثل بی نام نداره
نداره نمیتونه بیاره
دلا همه بی قراره کانووووونن
اما کانونه که واسه بی نام بی قراره
سلام
من به کانون نیاز داشتم که برگشتم، (اصلا اون مسایل غیر اخلاقی رو نمی گم)
ماشاالله بعد از خرابیه، خوب ساختین
پارمیدا جان اون روز سرعت من خیلی کم بود، تازه تو خیلی حوصله داشتی که موندی، تشکر
منم از این که همه رو می بینم خوشحالم،
انشاالله تارک و سلام هم میان
خوب بی نام خانوم شاعرم که شدی
ببینم امضاء منو کش رفتی من تو هر تاپیکی میرم این امضا رو میبینم
آقا مهندس آقا چطورن؟
من یه روزم که مونده به آخره عمرم باید برم این مهندسه شما رو ببینم!
نیما جون دلمون خیلی واست تنگیده بود هر هفته بیای یه پست بدی بری خیلی خوشحال تر میشیم تا اینکه اصلا نیای!
بچه ها یه دفعه آخرین پست پارمیدا رو بخونید من که هیچی ازش نفهمیدم تو هر سطرش 50 تا غلط املائی وحشتناک داشت دختر یه کم آروم تر و با تمرکز تر بنویس!(شوخیییییییییییییی)
بچه ها واقعا ورزش خیلی عالیه نخ سوزن به قول تنها خانوم برای ماها!
همه ی انرژی آدمو میکشه!
دیگه هیچ انرژی برای اون کارنداری!
سلاااااااام،
خدارو شکر می کنم،
خیلی خووووووووووووبم،
اوضاع خیلییییییی عالیه،
به طور کل میشه گفت دارم مزه زندگی واقعی رو میچشم.
خدایا مرسیییییییییییییییییی.
در شگفتم که سلام آغاز هر دیداری است
ولی در نماز پایان است شاید این بدین معناست که پایان نماز آغاز یک دیدار است.
(دکتر علی شریعتی)
دلتنگ تک تکتونم ..
ممنون از ابراز محبت هایی که داشتین .. نمی دونم چطور از خجالتتون در بیام
متاسفانه هنوز امادگی و امکان اومدن به سایت رو ندارم
دعا کنید به حق امام زمان (عج) خدا پشت و پناه هممون باشه، مخصوصا من که این روزها با مشکلات زیادی دارم دست و پنجه نرم می کنم
به احتمال زیاد نتونم تا چند هفته اون طور که شایسته اش هستید بهتون سر بزنم
به هر حال از سر تقصیرات من بگذرید و منو ببخشید ..
یه وصیت هم دارم در مورد جمله ای که بالا عرض کردم:
نماز نماز نماز
یادتون نره ...