گاهی وقتا هم ادما چقدر زود قضاوت میکنند....
مینویسم همه چیرو تا کسی نگه عشق چشاشو کور کرده!
دیدید ادمایی که یه جا میشینن و میگن عاشق شدیم؟ کار نمیکنن و درس نمیخونن!
از همه چیزشون میوفتن بعد از چند سال میگن عاشق نشو! ما عاشق شدیم بدبخت شدیم!
خب من نمیدونم اسم اینارو چی بزارم ولی قطعا با وضعیت من فرق داره...
از وقتی دیدمش توی تک تک بخشای کارم رکورد زدم!
تا تونستم براش زحمت کشیدم و میکشم...
من حتی بهش چیزی نگفتم در این مورد... نمیخوام ذهنش درگیر بشه.
نمیخوام مثل ادمایی باشم که اولش میگن برای ازدواج میخوام بعد از دوسال
ببینن که هیچ خبری نیست و فقط لاو ترکوندن و وابسته شدن!
وظیفه ی من اینه که هیچی کم نداشته باشم... اگه موافق بود که خوش به حالم
نشد هم من تلاشمو کردم...
1- برو جلو خدا خودش درستش میکنه!
این فکرا برای رسیدن به زندگی اییه که پدر مادر خودم داشتن! نمیخوام مث اونا باشم.
چون میدونم اگه مث اونا باشم بچم هم یه روزی مثل الان خودم باید زجر بکشه!
2- زن باید قانع باشه!
کی گفته؟ اون حقشه که توی ارامش زندگی کنه... اصلا همون قناعت زن و زندگی کردنش توی بدبختی
چنان عذابی به ادم میده که میگم ای کاش میذاشتم با یکی دیگه ازدواج کنه که اینطوری اذیت نشه!
3- الان عاشقی میری براش کادو و گل میخری فردا که همسرت شد دیگه ازین چیزا خبری نیست اخرشم طلاق!
به خدا بد نیست یکم مثبت نگاه کنیم...
من به جز پول بیمارستانش هیچ کار دیگه ایی نکردم که اونم فرداش کلی اصرار کرد و پسش داد!
اعتقادم اینه که طرف باید وضع واقعیه الان منو ببینه بعد ازدواج براش گل و هدیه بگیرم!دقیقا برعکس...
ایشالاه که تا اخرش باشم و بتونم خوشبختش کنم......
-----------
نوشته بودم خودمو بازنشست کنم منظورم این بود که دیگه سرپرست هیچ جایی نباشم...
حتی ده درصد انرژی گذشته برام نمونده که پست بزارم...
با پستای بی روح نمیشه به کسی کمکی کرد...
پیش دوستای خوبم هستم همیشه....
دلیلی نداره برم و دیگه نیام...
خودمم نمیدونم این رفتن و دیگه نیومدن چه معنی ایی میتونه داشته باشه!