آدمی زاد به امید زنده است......حتی امید واهی.....
حالا وقتی یکی میاد و دونسته و نادونسته می زنه همون یه ذره امید واهی تم خراب ش می کنه،چه حالی میشی؟؟؟
بازم باید امید داشته باشی؟؟ به چیزی که با دو دو تا چهارتای دنیا شدنی نیست؟؟؟ هاا؟؟ میشه؟؟
انگار ته دل م رو خالی کردن.....با خودم می گم،آروم باش.....امیدوار باش...شاید از جایی که فکرش رو نکنی،یه راهی پیدا شه.....
....
ولی......ولی دل م آروم نمیشه.....شاید دل م می دونه وقتی یه چیزی شدنی نیست،دیگه نیست!
انگار یکی اومد و خیلی راحت،همه ی اون خیال پردازی های بچه گانه رو....همه ی اون رویاهای خام رو.....همه ی اون برنامه چیدن ها برای اون لحظه ی خاص رو.....همه رو نابود کرد.....
حالا این آدمی زاد،که من باشم،به چی دل م رو خوش کنم؟؟؟ به امیدی که پرید و رفت به کلی سال آینده؟؟؟؟ به چی؟؟
خدایااااااااااااااااا.........پناه دل م باش
مریم دو نقطه...درکت می کنم!
می تونم حدس بزنم که چی شده.....
متاسفم
.....
از صمیم قلبم درکت میکنم......
بارونییییییییییییی اون جوری که تو گفتی می تونم حدس بزنم
ملت الان فک می کنن چی شده
بچه ها هیچی نشده،اصن نگران نباشین.....فقط من یه خوده حساسم
بارونی م از من حساس تر
ما هر وقت اومدیم اینجا دردودل کنید دیدیم قبلش میلاد عزیز اومده
کلا پای ثابت دردودل شدی ها
میلاد عزیز
قبلا هم گفتم
بابا تو عصبانیت تصمیم نگیر
تو فک میکنی تا آخر رابطه ی مادرت با تو اینجوری می مونه؟ نه
اگه ترک کنی
و خودی نشون بدی
کم کم اون آبروی رفته هم بر میگرده
باور کن
راستی یادت نره تو گروه
به خاطر عهد با امام حسین قول دادی تا محرم سمت خ ا نری
این خودش می تونه آغازی باشه....نه؟
سلام.
خواهش مي كنم حكايت اين دثوست من را بخونيد.
سن 17 معدل سوم 19.63
ولي الان.سرطان خون گرفته.
شيمي درماني مي كنه.
احتمالا تا يكي دو سال ديگه به پيوند استخوان نياز داره.
در نهايت سرطان به بقيه اعضا هم سرايت مي كنه.
و با در مي ميره.
نه از جواني چيزي مي فهمه و نه از زندگي.
همين الان كه اين را دارم مي نويسم بغضم گرفت.
حالا مي خوام مشكلات ثا مقايسه كنيد.
شرمنده.
خير باشد
سلام
دوستای خوبم قبل همه ی اینا
کاش فقط فقط یه کوچولو صبور باشیم
به یاد دایی عزیز کانون دایی صابر عزیز
که همیشه میگفتن:
تو این لحظه ها سوره
والعصر رو زیاد بخونید
خیلی ادمو اروم میکنه
اینو از کتاب زیبای"
برای این به سوی تو می آیم..."
تقدیم میکنم
به شما دوستای خوبم
و به خودم
که فک میکنیم مشکلات و سختی ها زیاده و از حد طاقت ما فراتر
ما مستحقش نیستیمو...
" آیا راه سخت و ناهموار است؟
آن را به خدا بسپار!
آیا می کاری و برداشت نمی کنی؟
آن را به خدا بسپار!
اراده ی انسانی خود را به او واگذار
با تواضع گوش کن و خاموش باش
ذهن تو از عشق الهی لبریز می شود
آن را به خدا بسپار!"
و...
"زندگی بارهای بی شماری بر دوش ما قرار می دهد،
برخی سنگین و برخی سبک،
اما هیچ گاه باری سنگین تر از آن چیزی که
می توانیم تحمل کنیم بر ما نمی نهد.
همراه با بار، توان تحمل آن نیز می آید.
همچنان که بار را بلند می کنیم در می یابیم...
که بار نیز مارا بلند می کند!!!
فقط باید به خدا توکل کنیم و ((او)) را دنبال کنیم."
ميلاد جان داداش، من از خودم ميگم دوست داشتي بخون نداشتي هم نخون.....
داداش منم تويه شرايط تو بودم ...ميخواي برات اول شعري ك گوش ميدادم رو بخونم
این درسته تسلیم آره تو هستی // گرفتی دیگه تصمیم و بارتو بستی
وقتی که بدترین خاطره هات // به تو می گه که دیگه باید خاتمه داد
سراسر وجود تو خدشه دار شد // شاکی از مادری که بچه دار شد
به این دنیا اومدی و شدی ناخوانده وارد // حالام که می خوای بشی نارانده خارج
منم مادرم فهميد هم خ.ا رو هم سه چهارتا غلطاي اضافي ديگم رو باهم فهميد.... با اينكه شوكه شده بود و جيغي كه بعدا صداي ضبط شدش رو شنيدم كه تمام بدنم رو لرزوند.... ولي به خود خدا قسم كه يه لحظه من رو تنها نذاشت ميدوني باهام همه جا اومد روانپزشك روانشناس بعد من چيكار كردم دو بار خودكشي!!! ولي بازم من رو ول نكرد با عشق مواظبم بود مثه تموم مادرا ! مادري كه ديگه فكر نميكردم تويه روي من نگاه كنه چه برسه به اين همه عشق...تا آخر عمرم شرمندشم....كاش بلد بودم يه ذرش رو جبران كنم منه كله خراب...
.منم با توهم بيماري زندگي كردم يك بيماري ج.ن.س.ي 4 سال....شب هايي كه نخوابيدم يا اگه خوابيدم كابوس ديدم....
و بعد كه رفتم دكتر ديدم همش چرت بوده.....
ميدوني فقط500 هزارتومن پول دارو دادم....دارو هاي چرت افسردگي و ........خرج دكتراش بماند.....
ولي يه تصميم و يه راه جديد زندگيم رو عوض كرد....انسانهايي مشابه همين بچه هاي كانون خودمون....يه رهايي كه ته قلبش ميگفت بهش ديگه تا كجا سقوط ميكني بسته ديگه نميتونم...ميبيني مرگ هم چاره ات نيست...پيدا كردن يه هدف درست در زندگي به ته خط رسيدن و بودن انسان هاي فرشته اي كه ما نميبينيمشون فكر ميكنيم ديگه در اين جهان وجود ندارن ولي با قدرت و عشق پيامشون رو به ما ميدن بعلاوه يه تلاشي كه پوستم رو كند مساوي شد با يك سال و خرده اي ترك كه البته شكست ولي فقط اون... نه تمام زندگي من نه تمام هدفام نه خدايي كه پيداش كرده بودم نه تغييراتي كه كرده بود...اينا همه اينجان پيشمن و يه اميد و اشتياق براي پاكي هميشگي ...
و اينكه امروز اين مادر به من اعتماد داره ...كسي كه بعد خودكشيام يه لحظه من رو تنها نميذاشت(از سر عشق و ترس) اونقدر بهم اعتماد داره كه حاضره من رو واسه هفت سال بفرسته از شمال كشور به جنوب اون.....حتي مادر دو سه بار بهم گفته بهت افتخار ميكنم....كسي كه سركلاس از زور قرصايي كه ميخورد چشاش باز نميموند الان داره ميره دنبال رشته مورد علاقش.....
به خودش قسم كه اينا كاراي من نيست داداش...اينا كاراي اون خداي عاشقي هست كه به كسي كه فكر ميكرد كوچكترين قطره ك.ث.ا.ف.ت..ي هست كه وجود داره گفت تو قطعه مني ...همه شما قطعاتي از من هستين ....تويه آغوشمين هميشه....گوش ميدي داداش به من گفت به تو كه سهله .....
مطمئن باش مادر و پدر تو هم همين عشق رو دارن ...آخه ما رو دوست دارن..خوشبختيمون رو ميخوان...نه عجز و بيچارگي و شرمي كه واسه خودمون درست كرديم رو....باور كن الان بغض دارم چون من حتي يك هزارم اون رو هم نتونستم جبران كنم....ممكنه از راهي باشه كه ما درك نميكنيم ميگيم نميفهمن ولي اونها هم با نهايت چيزايي كه ميدونن و ازش آگاهن سعي دارن از ما محافظت كنن....همش عشقه به خدا....
داداش مواظب خودت باش..... فقط خودتي كه ارادت در آغوش خداوند دنيا رو مي تركونه....واسه منم دعا كن داداش.....
امروز خیلی از لحاظ روحی بهم ریخته بودم . بدجوری دلم گرفته بود .
از طرف دیگه ، چند روز بود که شدیداً دلم می خواست این کار رو بکنم . من دوره های طولانی ترک داشتم ولی نیاز شدید و از طرفی خواستگار نداشتنم خیلی در دلسرد شدنم تاثیر داشت .
امروز موقع تحریک شدید ،به خودم گفتم شان و منزلت تو خیلی بالاتر از این حرف هاست . خدا این میل رو به تو داده ولی برای تو قسمتی برای ارضای صحیحش قرار نداده . شیطان تو رو وسوسه می کنه و خدا هم می خواد که تو بشکنی ولی تو یه انسانی و قدرت اراده ات خیلی بالاتر از چیزیه که هرکس فکر می کنه .
رفتم توی حموم ، آب رو روی خودم باز کردم . پاکی آب باعث شد پاکی خودم رو بیشتر حس کنم .
دوباره با خودم عهد کردم نذارم هیچ چیز پاکی من رو ازم بگیره .
سلام خیلی دلم گرفته دیگه هیچی نمیخوام فقط دوس دارم بمیرم.......................!
نه خیرم هیچی هم نشده نه شکست عشقی خوردم نه مشقی...!
نه از ترک نامیدم نه از پیروزی خوشحال بی تفاوتم من شدم یه مرده متحرک..!
امروز تا عصرش روز خوبی بودولی الان...منم دلم گرفته..
همینطور الکی!
شاید واسه اینه که سرگرمیای آخر هفته ای قبلمو دیگه ندارم....
وقتش که میرسه دلتنگی میاره...
دلم برا همه روزهای خوش سال های قبلم بخصوص پارسالم تنگ شده.
چقدر با دوستام عشق و حال میکردیم..
خداییش دوستان بی وفا شدن..
خیلی وقته ندیدمشون....
هی ی ی ی....این نیز بگذرد!
امروز بعد از دو ماه پی گیری بالاخره یکی از مهمترین کارام به نتیجه رسید.
خوشحالم. خواستم شما رو هم توی شادی خودم سهیم کنم.
این اواخر دیگه واقعا داشت اعصاب خوردکن میشد.
خدایا شکرت