(1392 خرداد 10، 0:37)righteous_40 نوشته است: [ -> ]من آدم خوبی بودم.
یعنی رابطم با خدا خوب بود.
سختی ها رو احساس نمیکردم، چون خدا رو داشتم.
صبور بودم، آروم بودم.
سرم رو میگرفتم بالا و با اطمینان میگفتم
خدایا با من اونکاری رو بکن که به تو نزدیکم میکنه.
به آینده امید داشتم، برای آخرتم برنامه داشتم.
و... و... و...
اما الان،
به خاطر خیلی چیزا من عوض شدم.
تقصیر من بوده یا خدا خواسته فرقی نداره. من عوض شدم.
بد شدم!
من، خدا توی زندگیم نیست، گم شده...
شاید خدا منو گم کرده. منو یادش رفته.
تا اینجاش مسئله ای نیست.
مشکل از جایی شروع میشه که من برام مهم نیست...
که خدا منو یادش رفته یا نرفته...
بعد از مدت ها با خوندن یه پست گریم گرفت
انگار این حرفا یه جا تو دلم گم شده بودن
(1392 خرداد 10، 0:37)righteous_40 نوشته است: [ -> ]من آدم خوبی بودم.
یعنی رابطم با خدا خوب بود.
سختی ها رو احساس نمیکردم، چون خدا رو داشتم.
صبور بودم، آروم بودم.
سرم رو میگرفتم بالا و با اطمینان میگفتم
خدایا با من اونکاری رو بکن که به تو نزدیکم میکنه.
به آینده امید داشتم، برای آخرتم برنامه داشتم.
و... و... و...
اما الان،
به خاطر خیلی چیزا من عوض شدم.
تقصیر من بوده یا خدا خواسته فرقی نداره. من عوض شدم.
بد شدم!
من، خدا توی زندگیم نیست، گم شده...
شاید خدا منو گم کرده. منو یادش رفته.
تا اینجاش مسئله ای نیست.
مشکل از جایی شروع میشه که من برام مهم نیست...
که خدا منو یادش رفته یا نرفته...
فقط اينو ميخوام بگم كه خدا هيچوقت بنده خودشو فراموش نميكنه ... حتي اوني كه مث من گنه كار باشه .اينو با تمام وجودم حس كردم. هميشه خدا همراهم بوده حتي وقتي كه من كاملا از يادش غافل بودم .باور كنيد شعار نميخوام بدم .اين عين حقيقته ...
اما شيطان كارش همينه .ميخواد رابطه بين خدا و بنده هاش رو خراب كنه .از يه طرف ديگه هم نفس انسان خيلي خيلي آسيب پذيره... خيلي
(1392 خرداد 10، 0:37)righteous_40 نوشته است: [ -> ]من آدم خوبی بودم.
یعنی رابطم با خدا خوب بود.
سختی ها رو احساس نمیکردم، چون خدا رو داشتم.
صبور بودم، آروم بودم.
سرم رو میگرفتم بالا و با اطمینان میگفتم
خدایا با من اونکاری رو بکن که به تو نزدیکم میکنه.
به آینده امید داشتم، برای آخرتم برنامه داشتم.
و... و... و...
اما الان،
به خاطر خیلی چیزا من عوض شدم.
تقصیر من بوده یا خدا خواسته فرقی نداره. من عوض شدم.
بد شدم!
من، خدا توی زندگیم نیست، گم شده...
شاید خدا منو گم کرده. منو یادش رفته.
تا اینجاش مسئله ای نیست.
مشکل از جایی شروع میشه که من برام مهم نیست...
که خدا منو یادش رفته یا نرفته...
سلام ،
خدا میگه توی سوره ی حشر :
وَلا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولَئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ
یه وقت نکنه که مثل کسانی بشین که خدا رو فراموش کردند پس خودشان رو فراموش کردن ....
از آثار فراموشی خدا ، اینه که باعث میشه خودشون رو فراموش کنند .
............................................................
اصلا این که ما خودمون رو دوست بداریم و به خودمون اهمیت بدیم ، مراقبه داشته باشیم و مراقب خودمون باشیم ، همه اش به نور خداست ، و بدون توجه به خدا نمیشه ، این توجه و مراقبه به خداست که آدم پیش خدا ، خود واقعیش رو حس میکنه ،
برای حل این مشکل نیاز هست که خدا رو بخواییم توی خودمون ببینیم ، اگه نیست و نمیاد ازش بخواییم با دعا ، که انوارت رو درمن متجلی کن ،
و راه دوم این که سعی کنیم همه کار هامون و اهداف و نیت هامون رو برپایه نور خدا و به خاطر خدا اانجام بدیم .
هر وقت نور بیاد روشنه ما بلند میشیم و جلو میریم ، نور که نباشه ، همه جا تاریکه ، نه چیزی میبینیم و نه خودمون رو میبینیم ، نه راه حلی داریم ، همه اش شک ، چه کنم چه کنم ، تردید ، و یا شاید فراموشی خود ، این که خود برایمون اهمیتی نداره و ....
ولی وقتی اتاق روشن شد ، همه چیز سر جاش ، عشق هست ، انگیزه هست ، حرکت هست ، فعالیت هست ، خلاصه میدونیم داریم چیکار میکنیم ،خودمون هم هستیم ، و خوب سرجاش هم هستیم . این دو رو گاهی حس میکنیم ، منتها زیاد باید دعا کرد و مراقبه داشت که :
ربنا لا تزع قلوبنا بعد اذ هدیتنا انک انت الوهاب ،
یعنی خدایا قلب ما رو بعد از روشن کردن به هدایتت خاموش نکن ، این فقط معنی کلی هدایت نمیده ، بلکه در تک تک لحظات باید این رو از خدا بخواییم ، چه بسا روز ها و اوقاتی که ول میشیم ، و باز خدا برمون میگردونه ، زیاد این دعا و اعتقاد بش باعث میشه خدا کمکمون کنه در این مورد .
.
جناب پشتکار
شرایطتون رو درک میکنم میفهمم الان چه حالی دارید
داداش تجربه ای ک کسب کردمو دراختیارت میزارم ولی خواهشا براحتی از کنارش رد نشو....
تجربه بهم ثابت کرده ک "فقط حرف خانواده نمیتونه خوشخبتی بیاره، لازم هست ولی کافی نیست"
ببین داداش من اگه معیاراتون واقعا با هم مطابقت داره ،از دستش نده
با مادرتون صحبت کنید
همه تلاشتونو بکنید
درسته همه چی دست خداست و ماهمه چیو باید بسپاریم به خودش و بگیم هرچی خدا بخواد ولی خدا عقل داده ،توانایی بهمون داده
خدا میگه تو تلاش کن واسه هدفت بعد بسپار به من،نه اینکه هیچ تلاشی نکنیو بگی خواست خدا بوده
تو تلاشتو بکن بعد اگه به نتیجه نرسیدی بگو حکمت بوده
اینارو گفتم ک فردا خدایی نکرده پشیمون نشی
همه راه هارو برو ک حداقل اگه به نتیجه نرسیدی از خودت ناراحت نباشی و نگی اگه فلان کارو میکردم شاید نتیجه میداد
من خودم به شخصه به نظر پدرومادرم خیلی احترام میزارم ولی اونی ک تصمیم نهایی رو میگیره خودمم
پس چی شد ؟!نظر خانواده لازم هست ولی کافی نیست
داداش دوست ندارم خدایی نکرده زندگیت مثه یکی از همکلاسیام بشه
مادر ایشون با ازدواج ایشون با دختر مورد علاقش مخالفت کرد...حالا دلیل مخالفتش فقط اختلاف سنی بود میگفت 9 سال زیاده....
خلاصه ایشون بدلیل بیماری مادرش نتونست از حقش دفاع کنه و ارادشو نشون بده
(البته بنظر من بیماری بهونه بود اون بی اراده بود )
خلاصه فقط میگفت هرچی خدا بخواد از قضا یه روز مادرش بدون هماهنگی با ایشون قرار یه جلسه خواستگاریو میزاره(با دختر همسایشون)و کارا الکی الکی جور میشه و عقد میکنن
کاش میتونستید با ایشون صحبت کنید و از تجربیاتش درس بگیرید
چن وقت پیش بود به یکی از بچه ها خودش قاطعانه گفت :فلانی نظر خانواده لازم هست ولی کافی نیست،گفت از اون قضیه یه چیزی فقط واسم موند،ک اونم"حسرت"بود
و چقد بده ک تو زندگیمون حسرت بخوریم....
میگفت مادرم با اختلاف سنی 9 سال مخالفت کرد و گفت اون دختر هنوز بچه ست و چیزی از زندگی نمیدونه درحالیکه الان با زنم 5سال اختلاف سنی داریم ولی بیشترین مشکلاتو داریم
میگفت بهم گفته بودن شخصیتو انسانیت آدما به سنشون نیست ولی انگاری خواستم خودم تجربش کنم.........
میگفت بعد از ازدواجمون مادرم غصه من به 1000درد مبتلا شده و خودمم ی دردی گرفتم ک هنوز هیچ دکتری نتونسته تشخیص بده......
میگفت هردفه ک درد میکشم یاد حرف اون دختر(دختر مورد علاقش)میفتم میگفت خدا کنه هیچ وقت پشیمون نشی .....
آقای پشتکار حواستو جمع کن نزار خدایی نکرده زندگیت مثه ایشون بشه ..........
---------------------------------------
جناب رایتوس
خدا هیچ وقت بندشو گم نمیکنه ولی نمیدونم چرا گاهی اوقات این بندست ک خدا به این بزرگیو گم میکنه
داداش من با قرآن خوندنو نماز خوندن وعهد بستن پیداش کن
یادت باشه گاهی وقتا خیلی زود،دیر میشه.........
سلام
ميگن ماها ك عادي هستيم.. و هنوز ب درجه هاي بالاي معرفت و شناخت و نفس مطمئنه نرسيديم نوسان داره كفر و ايمانمون..
حالا فك كنين مرگ ما تو لحظه كفرمون باشه..
لحظه اي ك وايساديم تو روي خدا.. و داريم علنا خلاف حكمش .. خلاف دستورش عمل ميكنيم..
حالا بيا ي عمر كار خوب كن.. وقتي كفر بگي.. حبط ميكني همه آنچه ك كاشتي!
مثه كبريتي ك ي جنگل رو ب آتيش ميكشه!!
خيلي تلخه...
يا اَللّهُ يا رَحمانُ يا رَحيمُ يا مُقَلِّبَ الْقُلوبِ ثَبِّتْ قَلْبى عَلى دينِكَ
در پناه خدا..
ياعلي.
________________
اين درد دل خودم بود.. ببخشين اگر ترساننده اس..
یکی بود یکی نبود
یه میتوانم بود که به خدا اعتقاد داشت
ی خدای خیلی دانا ک صاحب همه چیز بود اما خشن و سنگ دل و بی رحم
می توانم به این خدا حق میداد
باورش داشت
بعدش تو تنهاییشا تا خلوتش گم شد خیلی داغون
همه چیز معمولی پیش میرفت
اتفاقا از سر الکی درگیر ی گناه زشت شد
با یه سری ادمی ک فکر می کردن بدن حتی خیلی بدن حتی خیلی خیلییی بدن
بهش گفتن گفتن گفتن
انقدر گفتن که از اون خدایی که ارزش پرستیدن رو نداشت که انقدر خدای بدی! بود کافر شد
حالا دلش هست ک مومن به خدای بهتری شه
همین اقای رایتوس با من زیاد کل کرده حرف زده زوراشو زده تا منو به اون خدا کافر کنه
حالا اومده نوشته من بدم
من چی بگم؟
اشکمو در اوردی رایتوس خان
شما خیلی خوبی خیلییییی
فقط خودت خبر نداری
که پیامبر دیگری شدی
خواستم بگم....
بي خيال...
ولش كن نگم بهتره...
اخرش ميميرم حرفامو با خودم چال ميكنم...
عاقا همينكه مياي توو اين تاپيك، امواج منفي حمله ميكنن سمتت،
اينو هممون شنيديم، مشكلات هرچقدر هم كه بزرگ باشن، اما خدامون بزرگتر هست.
بعضي از مشكلات طوري هستن كه برطرف نميشن، و آدم هرچقدر بهشون بپردازه بدتر خودش صدمه ميبينه،
بهتره اينو هم يادبگيريم كه با مشكلات كنار بيايم، اينطوري هم خودمون كمتر آسيب ميبينيم و هم اطرافيانمونو اذيت نميكنيم.
اينو درنظر بگيريم كه چيزهايي كه داريم ممكنه ديگران آرزوي داشتنشو داشته باشن.
نقل قول: مادرم مخالف بود
دیدش نسبت به اون منفی بود.
در حالی که یکی از بهترین دخترانی بود که تا حالا دیده بودم.
دختر بیچاره هنوز منو دوس داره و بهم زنگ می زنه
با هم صحبت می کنیم
دختر مظلومی بود
جناپ پشتکار قطعا مادرتون ارزوی خوشبختی شما رو دارن
شاید ایشون چیزی رو میبینن ک شما بعدا درکش کنین
ازدواج مسئله ای نیس ک بخواین عجله کنین
بسپرین ب خدا
انشالله خودش بهترین رو براتون در نظر گرفته
---------------------
دوستاااااااااااااااااااااان
زندگی را سخت نگیر
گاهی مشکلات با حذف کردن یک حرف به شکلات تبدیل میشوند!!!
عاقا من ادم منفي نيستما يا حداقل سعي ميكنم كه نباشم
حس ميكنم بعد مردنم بقيه منو تازه كشف ميكنن
ته من مرگه!
no body understand me
ميخوام يه مطلبيو جدي عرض كنم؟مدتي فك ميكنم بميرم جي ميشه؟؟؟
به خود
كشيم فك كردم بدم نمياد
سلام
التماس دعاي شديد دارم از همه ..
(1392 خرداد 9، 0:20)پشتکار نوشته است: [ -> ]مادرم مخالف بود
دیدش نسبت به اون منفی بود.
در حالی که یکی از بهترین دخترانی بود که تا حالا دیده بودم.
دختر بیچاره هنوز منو دوس داره و بهم زنگ می زنه
با هم صحبت می کنیم
دختر مظلومی بود
پشتکار عزیز سلام .
میخوام از تجربه خودم بگم...
البته اولش اینم بگم که هیچ تجربه و اتفاقی رو نمیشه با یه مورد دیگه طتبیق داد! همونطور که هر انسانی منحصر به فرده و همه چیزش با سایرین فرق میکنه .
منم در شرف ازدواجم . با دختری دو سال دوس بودم . البته فاصله ها ( از هر نظر ) زیاد بود و خودمونم میدونستیم که بهم نمیرسیم ولی هنوزم مثل دوتا دوست خوب سراغ همو میگیریم.
بگذریم ....بعدش تصمیم گرفتم که به روش سنتی ازدواج کنم .از طریق دوست و آشنا و اینا ... یکی دو مورد پیش اومد تا اینکه رسیدیم به سومی .
دختر بدی نبود... از خانواده همکار بابام، اما من بی مهابا میخواستم برم جلو .تو خیالم اونو بعنوان زن رویاهام تصور میکردم .خیلی زود تحت تاثیر قرار گرفتم. تا اینکه اتفاقاتی افتاد که وصلت سر نگرفت . بعد دو جلسه که با هم حرف زدیم و اس هایی که بین ما رد و بدل شد.
الان که به گذشته نگاه میکنم میبینم که اگه اون وصلت سر میگرفت مشکلات زیادی وامون پیش میومد.خیلی زیاد ...
و الان برای چندمین بار یقین پیدا کردم که خدا منو دوس داره ... خیلی خیلی دوس داره ...
و اما یه نصیحت بعنوان یه داداش کوچیکتر : اگه میدونی که میتونید همدیگه رو خوشبخت کنین و دنیا و آخرتت رو بدست بیاری درنگ نکن ، بیشتر سعی کن اگه هم خدای نکرده به هم نرسیدین عذاب وجدان نداشته باشی و همه تلاشت رو کرده باشی ...
در غیر این صورت سعی کن رابطه رو قطع کنی چون دوتاتون بیشتر اذیت میشین. مثل تجربه اول من!
واستون دعا میکنم. واسه خوشبختی شماف واسه عاقبت بخیری همه جونا ...
(1392 خرداد 10، 23:03)یک مشت خاک نوشته است: [ -> ]ميخوام يه مطلبيو جدي عرض كنم؟مدتي فك ميكنم بميرم جي ميشه؟؟؟
به خودكشيم فك كردم بدم نمياد
این چه حرفیه رفیق؟
البته ناگفته نماند خودمم بارها به این موضوع فکر کردم هر چند خیلی جدی نبوده !