امشب ذهن آقا مهدی یار، بچه ی خوبی نبود و فکرای مقایسه ای کرد.
آخه من چی بگم به تو داداش جون!
مثل ماتریالیستها فکر میکنی که!
این دستگاه معادلاتی که تو ذهنت تشکیل میدی رو که مریم میرزاخانی هم نمیتونه براش حل بسته ارایه بده
ابرکامپیوترها هم نمیتونن جواب عددی براش به دست بیارن.
این اگر اون بشه
خب ممکنه اونم این بشه
نکنه که اون یکی نشه بعد این یکی بشه
نه..شاید اصلا جفتش نشه
شاید بهتر باشه که اون نشه این بشه
بابا! یعنی هنوز شیطون باید امید داشته باشه به تو و از این راهها وارد بشه؟ عزیز من؟!
مگه بو سعید را نگفتند که من فیلم تو پشه ای و پیغام فرستاد که همون پشه هم خودت باش، من هیچم.
بابا ول کن مهدی یار جان! دست بردار!
اینا همه اش کلکه.
خدا خودش بهتر از هر کس میدونه و میتونه.
میترسی سرت کلاه بره؟
عجب!
آره عزیز من! بترس ... بترس از اینکه سرت کلاه بره.
میدونی که سرت کلاه میره؟ دقیقا همون وقتایی که میترسی سرت کلاه بره.
به آب روشن می عارفی طهارت کرد
علی الصباح که میخانه را زیارت کرد
همین که ساغر زرین خور نهان گردید
هلال عید به دور قدح اشارت کرد
خوشا نماز و نیاز کسی که از سر درد
به آب دیده و خون جگر طهارت کرد
امام خواجه که بودش سر نماز دراز
به خون دختر رز خرقه را قصارت کرد
دلم ز حلقه زلفش به جان خرید آشوب
چه سود دید ندانم که این تجارت کرد
اگر امام جماعت طلب کند امروز
خبر دهید که حافظ به می طهارت کرد
ترجیح میدم، هیچ چی نداشته باشم ... اما اینطوری آب از لب و لوچه ام آویزون نشه وقتی سرابی از دنیا رو میبینم ... وقتی استخون پاره ای خشکیده از دنیا رو شیطان برام تکون میده، من یادم نره کی هستم... چه عظمتی در وجود من نهفته است.
آدم از بی بصری بندگی آدم کرد
گوهری داشت ولی نذر قباد و جم کرد
یعنی از خوی غلامی ز سگان پست تر است
من ندیدم که سگی پیش سگی سر خم کرد