کاش گاهی متوجه باشیم که یکی حالش بده،تو خودشه، پراز خشم و استرس و اضطرابه بیشتر بهش گیر ندیم
شاید ما ندونیم ولی اون هزاران مشکل و دغدغه داشته باشه که به کسی نگفته و داره عذاب میکشه و نمیدونه باید چجوری حلش کنه
حداقل نمیتونیم باعث حال خوب کسی باشیم
میتونیم باعث نشیم حالش بدتر از اینی که هست بشه
(1401 ارديبهشت 3، 10:30)Reza4030 نوشته است: [ -> ] (1401 ارديبهشت 3، 9:35)بنت الهدا نوشته است: [ -> ]موندم تو راهی نمیدونم چمه
تمام تفکرات و ذهنیتم داره تغیرر میکنه حس میکنم از خانوادم خیلی دور شدم جوری که دیگ منو نمیشناسن
اصلا نمیدونم چمه !؟
نمیدونم کیم!!
خودمو بد گم کردمم !
از خودم ازادیو گرفتم از خودم همه چیو گرفتم خودمو تنبیه کردم همیشه دوییدم بقیه راضی شن به خودم به اون حانیه درون خودم محل ندادم گوش نکردم چی میخواد شاید فقط یه خنده براش بست بود )
همیشه بهش گفتم صبر کن ادامه بده رقابت کن خستش کردم بدون اینکه نیازشو براورده کنم
منطق از من بیزاره چون با منطق همیشه حالمو بد کردم .
هیچ موقع نتونستم خودمو راضی کنم
یه حس کمال طلبی ))
یه چیزی که باید بدوییی
و ادمایی که چیزی از تو نمیفهمنن و از نظرشون کم داری
سلام بر خواهر گرامی خانم بنت الهدا. انشالله طاعات و عباداتتون مورد قبول حق تعالی قرار گرفته باشه.
راستش این وضعیت و افکار که الان توی سر شماست دقیقا نزدیک به یک ماه قبل توی سر من بود تا همین یک هفته پیش هم ادامه داشت دچار سردرگمی بودم و به همه چیز مشکوک.
اما باتوکل به خالق خودم دوباره راهو پیدا کردم و وارد مسیر شدم.نمیدونم این حرفا چقدر برای شما خوب باشه اما امیدوارم بتونید این افکار و گُنگی رو از سرتون بیرون کنید.
قبل از هر چیز این رو بدونید در درون و ذات خودتان هیچ چیز و هیچ کس ارزشش بالاتر از خودتان نیست اگر تا الان طوری زندگی کردین که فقط رضایت دیگران رو دیدین و خودتون از زندگیتون یا کارتون رضایت دلی و قلبی نداشتین پس بدونید شما برای خوشنودی دیگران زندگی کردین که این در دراز مدت میتونه هر انسانی رو افسرده و غم بار کنه.اما بازم میتونید همه چیزو تغییر بدید الان بشینید و با خودتون بگید که اون افرادی که مثلا با فلان کاری که من انجام دادم و خوشحال شدن و خودتون می و رغبتی در انجام اون کار نداشتین آیا اون افراد چه عاقبتی رو برای شما میخوان.میخوان که فقط کارهایی که آنها رو خوشحال میکنه انجام بدهید یا نه.خوشنودی شما هم براشون مهمه.
از بحث خانواده هم نباید دور شد چون خیلی مهمه.
سعی کنید با اعضای خانوادتون زیاد صحبت کنید از خواسته هاتون براشون بگید.نگذارید توی دلتون بمونه خانواده در کل تاریخ همیشه یک دلیل خوب برای ادامه زندگی بوده چون وقتی به تک تک اعضای خانواده فکر میکنیم خداروشکر میکنیم.که لااقل تنها نیستیم.
سعی کنید ارتباط خودتون رو با خدا و ائمه اطهار بیشتر کنید
باور کنید یه حس عجیبی وجود داره وقتی باخدا صحبت میکنید و حال دلتون عالی میشه.و بدونید این سردرگمی ها شاید وجود شیطان رجیم راهم نشان بده که فکرها و تمایلات بدی در ذهن انسان میندازه اما شما بااراده خودتون و با توکل برخدا و با یاری خانواده میتونید همه این مشکلات رو کنار بزنید و دوباره به خود دورنتون برسید انشالله
امیدوارم براتون مفید بوده باشه.
یاحق
سلام برادر رضا .
انشالله طاعات و عبادات شمام مورد قبول بوده باشه)
خب اینروزا خیلی درگیرم و مدام تو بحرانم شمام فک کن سن ۱۸ سالگیو تجربه کرده باشید که هر روز تغییر میکنید و هر روز یه مودید و مدام در حال تجزیه وتحلیلید چون تصمیم گیری های مهمی باید برای ایندت بکنی
و خب خداروشکرانه برگشتم به مسیر و حالم بهتر شده و اما از خود گذشتگی و ..... وقتی به فکرای مسخره تو سرم فک میکنم میگم ایول دم خانوادم گرم که مثلا نذاشتن فلان کارو کنم هر چند با خشونت و تحقیر که اثلا روششونو دوست ندارم اما خب بلاخره اونکارو انجام ندادم و یه هوس بوده یه شیطنت یه چیزه مسخره که اثلا ارزشی نداش )
الان دیگ انچنان بهم گیر نمیدن تازه مسئولیت دو نفر دیگرم انداختن رو من ) و وقتی از صب تا شب نیستن و من باید به دو نفر دیگ برسم ببرم مدرسه بیان و ..... مامانم یا بابامو درک میکنم همین چن روز پیش خواهرم از مدرسه اومد دیر اومد چیزی نگفتم بهش دوباره این کار چتروز تکرار شد بعد نگران شدم خیلی گفتم نکنه داره یه شیطنتی میکنه و خیلی خامه رفتم دنبالش و دیدم بله بعده مدرسه میره پارک و به من الکی میگ معلم نگهم داشت و من خیلی حا خوردم نمیدونستم چی کار کنم عصبین بودم زیادد از اینکه دروغ گفته بیشتر نه از اینکه رفته پارک کلن ۱۱ سالشه واقعا بچه بزرگ کردن سخته رفتم خونه اومد دوباره پرسیدم گفت معلم نگهم داشته بود بعد من گفتم بهتره عصبی نشم بترسه یه لبخند ریزی زدم گفتم کوجا بودی کلک ؟!
بعد خودش اومد نشست برام همه چیو تعریف کرد
جالبه وقتی پرسیدم چرا اینکارو کردی؟ و دروغ گفتی؟ گفت چون تو نمیزاشتی و به مامان میگفتی و من تنهام و اگ با دوستام نرم منو بازی نمیدن مدرسه
بعد باهاش بیشتر حرف زدم ......
واقعا سخته یه موقع هایی میگفتم مامانم الکی سرم داد زد دیدی تحقیرم کرد !!
اما واقعا خانواده خیر ادمو میخوان هر چقدم ازشون سر تر بشی بازم برمیگردی بهشون
ای خدایا
جزوه سفارش دادم ادرس اشتباه خورده روش الان تو مرکز استانه طبق قوانین من حق تغییر ادرس ندارم
باید سایت دیجیتال علوی بره نامه بده بهشون هر چی زنگ میزنم جواب نمیدن
هر چی میگم ادرس اینجوری وجود نداره تو مرکز استان نمیفهمن چی میگم اصلا
تا این بخواد فرستاده بشه تهران و برگرده من کنکورم رو دادم که ای خداااااا چرا اخه واقعا چرا
چرا بعضی شب ها حس میکنم توانایی ادامه دادن به زندگی رو ندارم
خدایا شکرت که یکبار دیگر اجازه دادی صبح را از پس شب ببینم.
ممنون از تو ای خالق بزرگوار.
التماس دعا
یه چند روز اومدم مسافرت امروز دیگه آخرشه باید برگردم اصلا دلم نمیخواد برگردم دقیقا مثل اونوقتا که مدرسه میرفتیم روز ۱۳بدر عذاب اینو داشتیم به روال قبل برگردیم
تحمل کردن این فضای دلگیر چه قدر سخته، از این هوا متنفرم، نه بارون میباره، نه خنکه فقط تو هوا ابره و هیچ اتفاقی نمی افته، فقط حاله منو بد می کنه، نمیدونم با کی درد و دل کنم نمیدونم آینده چه اتفاق هایی میخواد بی افته قراره چی بشه؟ حس می کنم هیچی ندارم، اینده ای که معلوم نیست چی میخواد بشه، تو این زندگی دنباله چیم ؟چرا نشستم و دست رو دست گذاشتم هیچ کاری نمی کنم، تهش چی میخواد برسه بهم؟ انقدر نوشتم دیگه خسته شدم انقدر هدف تعيين کردم انگیزه دادم به خودم خسته شدم، دلتنگی عجیبی رو دلم نشسته، از اونور روزه بی انرژی، واقعا آب و غذا نخوردن هم آدمو افسرده می کنه، از صبح تا 2 مدرسه، مدرسه ای که فقط وقتت میگذره چیزی درس نمیدن هیچ چیزه به درد بخوری نداره، هوا هم ک اینطوری بلند میشی از خواب میزنی مسیر زیادی رو میری، گشنه تشنه هیچ کاری نمی کنی برمیگردی میای که چی؟ که غیبت نزنن برات که نمره ی فلان درس پایین نیاد کدوم درس؟ درسی ک هیچی نمیگن فقط چهار تا سوال از توش درمیارن میگن بخونش تا نمره بگیری، بعد الان معلوم نيس این درس هم تموم شه چیکار کنم؟ بعضی ها چه راحت تو زندگی کارشون میگیره همه چی دارن دلشون شاده خوشبختن، الان منی که پولم داره تموم میشه باید چیکار کنم؟ بابام خرجم رو نمیده خودم تابستون سه جا کار کردم پول جمع کردم الانم دارم خرج می کنم کرایه ماشین رفت و برگشت مدرسه چیزایی که لازم دارم، پولم دارم تموم میشه اخراشه چطور برم سرکار وقتی کنکور دارم، اگه همون کنکور قبول نشم چی ؟ اون موقع که باید برم سربازی، خب دو سال از عمرم اونطوری بگذره دو سال تو سربازی اونم تهش که چی؟ فقط خدمت کردی برا دولت و تموم شد رفت چی گیرت اومد یه حقوق که باید یه چیزی بذاری روش تا خرج خودتو تو این دوسال بدی ، بعد از اون دوسال بیای بری دنبال کار کارگری کنی چه قدر سختی بکشی آخرش چه زندگی میخوای بسازی؟ دلم گرفته وقتی امیدی به چیزی نداره به چی دل ببندم؟ سرگرمیه من چیه؟ نه رفیق بازی هستم نه پولی دارم که بخوام چهارتا چیز برا خودم بگیرم تو شرایطی گیر کردم ک نمیدونم با چی دلمو خوش کنم وقت داره به شدت سریع میگذره واقعا ته این دنیا چیه، وقتی به هرچیزی میخوای دلتو خوش کنی ازت گرفته میشه وقتی امیدت یه چیزیه از یه چیزی خوشت میاد میگن نه خوب نیست وابسته نشو، خودم میخوام یه کاری کنم عذاب وجدان میگیرتم، از اونور وضع کل دنیا روز به روز بدتر میشه همه چی تغییر می کنه هی به خودم امید بدم آخه من نمیدونم چی قراره بشه نمیشه بیخیال هم شد اینطور وقت گذشتن و هیچ کار نکردن اذیت کنندس، کاری هم میخوای بکنی باز امیدی نیست پایینه هی میگم برا چی برا کی چه قدر بنویسم دیگه چه قدر برا خودم راه روشن کنم بگم تهش اینه فلانه منی که الان درگیر هزار تا احساساتم فشار های روانی بهم وارد میشه و دغدغم پوله درسه آیندمه به چی دلمو خوش کنم، خیلیا هستن راحت هرکاری می کنن طرف درس براش مهم نیست میره تو یه رشته ای کار می کنه اما من... نمیدونم دیگه چی بگم
خسته شدم
پاکی بدجور سخت شده
هم امروز میخواستم بشکنم هم دیروز
اومدم بنویسم شاید در ظاهر خ.ا را بخوام و بنظرم لذت بخش باشه
ولی نشستم حساب کتاب کردم دیدم هر بار بعدش حال روحیم داغون تر میشه
زشت تر هم میشم
دوباره روزا صفر میشه
با زاز خدا دور میشم
خب پس کی قراره درست بشه
تصمیم دارم پاک بمونم خدا
ولی باور کن خیلی سخته
من خسته شدم خدا
یه دعایی هست میگن تنها شکایت به تو میاریم
خدا من خستم شده
کمک
خدایا مرسی که هستی
کاش وسوسه تموم بشه
واقعا ترسیدم بشکنم که اومدم
به امیذ پاکی ابدی هممون
(1401 ارديبهشت 4، 17:05)ایرانا نوشته است: [ -> ]هفته پیش
یکی از استادامون داشت باهامون صحبت میکرد
میگفت از همین الان راهتونو مشخص کنین
اگه میخوایین از این مدرکی ک گرفتی فقط برای دانش خودت و خانوادت استفاده کنی،
اگر میخوای ادامه تحصیل بدی..
مشخص کن ک چی میخوای؟
میخوای تا کجا بری؟
خیلیا فقط تا لیسانس میدونن چیکار میخوان بکنن و بعد از اون دچار پوچی و گم کردن مسیر میشن
بعد یه مثال زد
میدونین چی باعث رشد رشته پزشکی شده؟؟؟
تخصص
۶ سال باید عمومی بخونی
بعد ازمون بدی
تخصص یه رشته ای رو بگیری
دوباره ازمون بدی
فوق تخصص یه حوزه خاصتر رو قبول بشی
تااا مرحله ای ک روی یه رشته عصب خاص_مثلا روی_ چشم کار کنی
و طرفداران خاص خودت رو خواهی داشت
هر چه قدر تخصصی تر مراجعانت در اون زمینه بیشتر
و
کاری ک انجام میدی حرفه ای تر
امشب ک شبه قدره
از خدا بخواییم ما رو توی مسیری بزاره ک توش سردرگمی نباشه
حتی اگر سخت میگذره، مسیرش واضح باشه...
و بدونیم ک برای چی آمدیم؟
بهر چی؟
خیلی التماس دعا دارم از همگیتون :)☘
#59
سردرگمیها و چالشها شیرینی هر کارند...
خدایا کل زندگیمو پر چالش کُن
چون دنیا، به چالش پاداش میده
و
به عکس چالش، پاداش نمیده، ظلم هم میکنه
خدایا، (هر چی که واقعاً هستی، نه اونی که تو ذهنمی...)
هر چی منو تو چالش بندازی، بهتر میتونم زندگی کُنم
و
میدونم این دنیا، برای چالش، بهای قشنگ میده و این
بها، برای هم دنیام بشه و آخرت.
،
برای بدون چالشهاا، این دنیا رگباری سنگ میاندازه...
...
به قولی، دنیا رحم نمیکُند و رحم هم حالیش نیست...
، اگر خودت برای خودت کاری نکنی، دنیا تو رو به
در و دیوار می زند تا بیفتی تو چالش...
کاش بلد بودم حرفایی که داره مث اسید روحمو اذیت میکنه به اونی که میتونه کمکم کنه بگم
نگفتنش داره مشکلو سخت تر میکنه
ولی بازم نمیدونم چرا نمیشه بگم
کلی جمله بندی تو ذهنم اماده میکنما
حرف زدنم یادم میره چه برسه گفتنش
شاید میترسم از سوالایی که قراره ازم درباره حرفم بپرسن ؟ از اینکه بعد از دونستش نوع نگاهشون مثل سابق میمونه نسبت به من؟ یا نه تغییر میکنه
یا اینکه نکنه گفتن مشکلم به بقیه اونارو ناراحت کنه
و باعث اذیتت شدنشون بشه
خدایا نمیدونم بگم؟ نگم؟
گاهی وقتا میمونم چجوری ۳ ۴ سال تحمل کردم این موضوع رو و به هیچ کس نگفتم
شاید اگه زودتر میگفتم تا الان تکلیفم مشخص شده بود
و این همه مجبور نبودم استرس بکشم
خوبان کانون،
بزرگان کانون
دلمون خیلی تنگ میشه براتون
باورش سخته که طی یک ماه اسم چند تا از شما قدیمی های باصفای باتجربه تاثیرگذار از روزهای کانونی پاک شد.
کاش دورهمی هایی داشتیم توی سال، از قبل مشخص می کردیم تا قدیمی ها اون روزا حداقل بیان بهمون سر بزنن.
هعی...دلم گرفته.