داداش اهورا
ناراحتي نداره
حالا 1خروار فرصت داري واسه جبران
غصه نخور
منم اين دفعه 2رقمي شدم
خودت بهتر ميدوني چي برات بهتره،
الآن تو 1دوره اي هستي كه بايد به درست بيشتر از هرچيزي اهميت بدي داداش
نذار حاشيه ها از راه اصلي منحرفت كنن
اگه رتبه آزمون بعدت 1رقمي نباشه،با من طرفيا داداش
***
داداش حسين كجايي پس؟
(1391 آبان 20، 11:04)حسین چار دو دو نوشته است: [ -> ]مادرمو بردن اتاق عمل...تو رو خدا هر کی این پست منو میبینه براش دعا کنه
حسین برادر عزیز
اون خدایی را که من میشناسم اگه به صلاح خودت و مادرت و خانوادت باشه(که انشاله به حق صاحب قران هست)مادرت را اگه سخت ترین عمل هارا هم داشته باشه سالم بر میگردونه
فقط اروم باش و توکل کن
فقط توکل به خدا
الحمدلله به لطف انقلاب اسلامی هم که دکترامون تمامی عمل ها را به بهترین شیوه ممکن تو مملکتمون انجام میدن
پس جای نگرانی نیست
منم واقعا دعا میکنم از ته دل....
(1391 آبان 20، 11:04)حسین چار دو دو نوشته است: [ -> ]مادرمو بردن اتاق عمل...تو رو خدا هر کی این پست منو میبینه براش دعا کنه
سلام
داداش حسین نگران نباش ، توکل کن به خدا
ما که کاری از دستمون برنمیاد جز دعا کردن...
از ته دل دعا می کنم مادرتون سالم و سلامت باشن...
توکل به خدا
سلام
ممنونم از همه ی بچه هایی که برای پدرم دعا کردن، حالشون خیلی بهتره
دیشب وقتی من خوابم برد رفتن بیمارستان.
آقا حسین برا مادرتون دعا کردم
انشالله که خدا ازمون قبول کنه!
امیدوارم مادرتون سلامت باشن
برای سلامتی همه ی مادرا صلوات...
گفتم خدای من دقایقی بود در زندگانیم که هوس می کردم سر سنگینم را که پر از دغدغه های دیروز بود وهراس فردا بر شانه های صبورت بگذارم ارام برایت بگویم و بگریم در آن لحظات شانه های تو کجا بود؟ گفت عزیزتر از هرچه هست تو نه تنها درآن لحظات دلتنگی که در تمام لحظات بودنت بر من تکیه کرده بودی من انی خودم را از تو دریغ نکردم که تو اینگونه هستی من همچون عاشقی که به معشوق خویش می نگرد با شوق تمام لحظات بودنت را به نظاره نشسته بودم
سلام
به شدت نگران حسینم بچه ها لطفا سر نمازاتون دعاشون کنید
ببینم از پسرا کسی شماره شو داره یا نه (یادمه یکی از بچه های جنگجویان داشت خواهش میکنم ازش ی خبری بگیره
)
نقل قول: خیلی دلم می خواست...
کلی دربدری کشیدم...
کلی هم تحقیر شدم...
انداختنم بیرون...
التماس کردم...
کلاس گذاشتن...
شرط گذاشتن...
تخریبم کردن...
دم نزدم...
برگشتم...
چون دلم می خواست پاک باشم...
دوباره گرفتار این شهر شدم...
دوباره دارم با ادمای کثیفش در میفتم...
با گرگها
ولا تبدیل لخلق الله...
تو این 6 -7 ماه الافی هیچی به دستم نیومد...
جز خستگی...
نشد...
نشد...
کسی جوابمو نده لطفا...
میلاد جان به خودم جرات میدم که جوابشو بدم
خیلی خوب میشناسمت
وقتی خاطراتتو مرور میکنی اون حاشیه ها رو بذار کنار از فکرت
دوباره مرور کن که چی بدست آوردی اینجا کلی رفیق حمید خان رو ببین رفیق فابریک خودته
اگه مارو حساب میاری جز دوستات ی بابا بزرگ پیدا کردی غرغرو
هر سری بهتر شدنتو به چشم خودم دارم میبینم و با کسی هم حرف میزنم حرف تو وسط میاد میگم ببین داره پیشرفت میکنه
واقعا محسوسه
میگی چیزی بدشت نیاوردی جز خستگی
ی بار دیگه مرور کن اول که اومده بودی
حتی با خدا هم دعوا داشتی یادته؟ از اولین پست هات
اعتقاد قوی نداشتی حتی باور هم نداشتی
الان ببین چی داری بعد از چند ماه اینکه به این باور رسیدی خدا و دین و نماز و معصومین قران چاره ساز زندگی هستن چند بار نیت کردی بری سمت نماز شروع کردی از آخرین پست هات معلومه که سیر صعودی خیلی خوبی داشتی درسته بصورت تابع سینوسی بود اما صعود داشتی یعنی پیشرفت یعنی بهتر شدن
عضو جنگجویانی یعنی مرد میدونی و میمونی و میجنگی
حتی اگه خسته ای توان نداری ی راند دیگه مبارزه کن
سلام بچه ها
نمیدونم چجوری ازتون تشکر کنم
واقعا از همتون ممنونم...بی نهایت ممنونم از اینکه برا مادرم دعا کردین
مادرم دیروز عملش تا ساعت پنج عصر یعنی شش ساعت طول کشید...از همون موقع بردنش ای سی یو...امروز نذاشتن بریم ملاقاتش...گفتن فردا...عمل چطور بوده هنوز معلوم نیست...عصر پدرم میخواد بره پیش دکترش...ایشالا که موفقیت امیز بوده باشه...
بازم ممنونم ازتون
دوستتون دارم...خیلی
سلام
آقا حسین حتما حالشون خوب میشه
اصلا نگران نباشید، شما اونو به قدرت مطلق سپردید
من به دعاهای بچه ها ایمان دارم
انشاالله که با خبر بهبود کاملشون دل هممون شاد بشه:tanks:
سلام
داداش حسین
خدارو شکر .... خیلی خوشحالمون کردی
مطمئن باش که همه چی درسته
و
مادرت دوباره میاد خونه
و
تو هم قدرش رو بیشتر از قبل خواهی دونست!
یا علی
خيلي بي اراده شدم.
اخه ... .
حتي نمي تونم خودم را كنترل كنم ك كانون نيام.
قبلا ب تك رقمي كنكور فكر مي كردم حالا بايد...